بدر / غزوه

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ق.ظ

بدر / غزوه

بدر نام سه غزوه در صدر اسلام است: بدر اولى یا غزوه سَفَوان، بدر کبرى یا بدر القتال و بدر‌الموعد؛ ولى اگر به صورت مطلق به کار رود، مورد دوم منظور است. غزوه بدر، نخستین و مهم‌ترین جنگ میان مسلمانان و کافران قریش است که خداوند در قرآن از آن نام برده: «و لَقَد نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدر» (آل‌عمران/3، 123) و با عنایتى خاص آن را به طور گسترده در سوره‌هایى مانند انفال و آل‌عمران آورده و نکاتى را درباره آن بیان کرده که کمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته است. ابن‌اسحاق و واقدى نیز آیات مربوط به جنگ بدر را که بیشتر در سوره انفال است، آورده و به تفسیر آنها پرداخته‌اند.[1]
قرآن روز بدر را «یَومَ الفُرقانِ» (انفال/8‌،41) یعنى روز جدایى حق از باطل نامیده[2] و آن را آیتى براى مردم دانسته است: «قَد کانَ لَکُم ءایَةٌ فى فِئَتَینِ التَقَتا فِئَةٌ تُقـتِلُ فى سَبیلِ اللّهِ واُخرى کافِرَةٌ» .[3] (آل‌عمران/3، 13) خداوند در این جنگ به وضوح وعده پیروزى دین خود بر مشرکان و قطع ریشه کافران را به رسولش‌داده است: «ویُریدُ اللّهُ اَن یُحِقَّ الحَقَّ بِکَلِمـتِهِ و یَقطَعَ دابِرَ الکـفِرین = و خدا مى‌خواست حق [= اسلام] را با کلمات خویش ثابت و کافران را ریشه‌کن کند. (انفال/8‌،7)
منطقه بدر جایگاهى براى گرد همایى اعراب به شمار مى‌رفت و بازار آن هر سال از آغاز ماه ذیقعده به مدت 8‌روز بر پا مى‌شد. هم اکنون منطقه بدر به شهرى در 155 کیلومترى مدینه تبدیل شده که فاصله‌اى در حدود 310 کیلومتر با مکه و حدود 45 کیلومتر با ساحل دریاى سرخ دارد.[4]

علل و عوامل شکل‌گیرى جنگ بدر:

بنابر نقل مشهور، این رخداد مهم در صبحگاه روز جمعه، هفدهم رمضان[5] و بنا بر نقلى روز دوشنبه هفدهم یا نوزدهم رمضانِ[6] سال دوم هجرت (نوزدهمین ماه هجرت) اتفاق افتاد.
مسلمانان تا پیش از هجرت به طرق گوناگون مورد اذیت و آزار و شکنجه و تبعید کافران قرار گرفته و از خانه و کاشانه خود بیرون رانده (بقره/2،‌217) و از مناسک حج بازداشته شدند (انفال‌/8‌، 34)؛ ولى از سوى خداوند اجازه رویارویى و جنگ با مشرکان قریش را نداشتند و تنها به صبر فرا خوانده مى‌شدند. با هجرت مسلمانان به مدینه، خداوند ضمن برشمردن ستمهایى که بر مسلمانان رفته بود به آنان اجازه مبارزه داد: «اُذِنَ لِلَّذینَ یُقـتَلونَ بِاَنَّهُم ظُـلِموا و اِنَّ‌اللّهَ عَلى نَصرِهِم لَقَدیر * اَلَّذینَ اُخرِجوا مِن‌دِیـرِهِم بِغَیرِ حَقّ اِلاّ اَن یَقولوا رَبُّنَا اللّهُ» . (حجّ‌22/، 39 ـ 40)
تا پیش از جنگ بدر مسلمانان چند سریّه و غزوه داشتند که هدف از آنها ضربه زدن به قریش و تصرف کاروانهاى تجارى آنان بود، هر چند که جز سریه نخله، هیچ یک نتیجه‌اى نداشت. در این سریّه که در ماه حرام و به فرماندهى عبدالله‌بن جحش و حدود یک ماه و نیم پیش از غزوه بدر رخ داد، با کشته شدن یک تن از مشرکان (عمرو‌بن حضرمى) و اسارت دو تن، کاروان تجارى به غنیمت گرفته شد.[7] قریش این شکست را مایه سرافکندگى خود در میان قبایل عرب مى‌دانست و طالب خونبهاى عمرو‌بن حضرمى بود. این موضوع نقش قابل توجهى در وقوع جنگ بدر داشت.
از جمله کاروانهاى تجارى که به دست مسلمانان نیفتاد کاروانى بود که به سرکردگى ابوسفیان به مقصد غزه مى‌رفت.[8] پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا ذوالعُشَیره (در 5 منزلى مدینه) پیش رفت؛ ولى بدان دست نیافت[9]، پس پیامبر به مدینه بازگشت. ابوسفیان با هشدارهایى که دریافت کرد مى‌دانست که در بازگشت، مسلمانان در کمین کاروان او خواهند نشست، ازاین‌رو، از سرزمین تبوک، ضمضم‌بن عمرو را براى جلب کمک قریش، به مکه اعزام کرد.[10] از سوى دیگر گزارشگران پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به روایتى، جبرئیل[11] نیز خبر بازگشت کاروان را از غزه به سوى مکه به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)دادند.[12]

خروج مسلمانان از مدینه:

با بازگشت کاروان از غزه به سوى مکّه خداوند پیامبرش را براى خروج از مدینه براى پیروزى بر کاروان یا سپاه مشرکان فرمان داد. (ر. ک: آیات 6 ـ 7 انفال/8) رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نیز با اعلام این مطلب از مدینه خارج شد.
زمان خروج از مدینه به اختلاف روز شنبه، یکشنبه و دوشنبه، هشتم یا دوازدهم ماه رمضان، نوزدهمین ماه از هجرت گفته شده است[13]؛ اما بر اساس تقویم تطبیقى هشتم ماه رمضان و روزهاى یکشنبه و دوشنبه نمى‌تواند درست باشد؛ زیرا آن زمان مصادف با روز سه شنبه است و تنها روز شنبه مصادف است با 12 رمضان مطابق با 25 فروردین و 11 آوریل 621 میلادى.[14]
واقدى آورده است که بخشى از مسلمانان مایل نبودند با سپاه بدر اعزام شوند و مى‌گفتند که ما گروهى اندک هستیم و بیرون رفتن به صلاح نیست.[15] در آیات 5 ـ 6 انفال/8 اشاره شده که بخشى از اصحاب به جهت همراهى نکردن با پیامبر به بحث و نزاع پرداخته، شرکت در این نبرد را با مرگ خویش برابر مى‌دانستند: «... و اِنَّ فَریقـًا مِنَ المُؤمِنینَ لَکـرِهون * یُجـدِلونَکَ فِى الحَقِّ بَعدَ ما تَبَیَّنَ کَاَنَّما یُساقونَ اِلَى المَوتِ وهُم یَنظُرون»
گویا مورخانى چون واقدى با تصریح به اینکه درباره خروج از مدینه بین مسلمانان گفت و گویى فراوان بوده، خواسته‌اند نیامدن گروهى از مردم را، با این بیان که گمان نمى‌کردند جنگى روى دهد، توجیه کنند، چنان که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با پیروزى وارد مدینه شد گروهى با این توجیه از آن حضرت عذر خواستند.[16] میبدى نیز به تبعیت از واقدى با توجیهاتى خواسته این نقیصه را از اصحاب بزداید.[17]
در تفسیر «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذینَ قیلَ لَهُم کُفّوا اَیدِیَکُم واَقیموا الصَّلوةَ وءاتُوا الزَّکوةَ فَلَمّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ اِذا فَریقٌ مِنهُم یَخشَونَ النّاسَ کَخَشیَةِ اللّهِ اَو اَشَدَّ خَشیَةً وقالوا رَبَّنا لِمَ کَتَبتَ عَلَینَا القِتالَ لَولا اَخَّرتَنا اِلى اَجَل قَریب قُل مَتـعُ الدُّنیا قَلیلٌ والأخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقى ولا تُظـلَمونَ فَتیلا» (نساء/4، 77) نیز آمده که ابتدا گروهى از مهاجران بر اثر سختیها و شکنجه‌هایى که در مکه مى‌دیدند از پیامبر(صلى الله علیه وآله)اذن جنگ مى‌خواستند و حضرت مى‌فرمود که چنین دستورى نیامده است؛ ولى هنگامى که جنگ بدر پیش آمد و دستور جهاد داده شد این گروه از رفتن به جنگ از خود کراهت شدید نشان دادند، چنان که در آیه مزبور به خوبى حال آنان وصف شده است.[18] بنا به نقل ابن‌عباس آیه 95 نساء/4 نیز دراین باره نازل شده است که به یکسان نبودن کسانى که در نبرد بدر حاضر شده و آنان که از آن باز ماندند اشاره دارد: «لاَیَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنینَ غَیرُ اُولِى الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فى سَبیلِ اللّهِ ...» . (نساء/4،95)[19] بنابر روایتى از عکرمه آیه‌39‌توبه/ 9 به تخلف کنندگان از نبرد بدر اشاره دارد[20]: «اِلاّ تَنفِروا یُعَذِّبکُم عَذابـًا اَلیمـًا... = اگر (به سوى میدان جهاد) حرکت نکنید، شما را مجازات دردناکى مى‌کند». البته با توجه به نزول سوره توبه در سالهاى متأخر دوره مدنى صحت چنین روایتى بعید به نظر مى‌رسد و ارتباط آن با غزوه تبوک از شهرت برخوردار است.
به هر حال پیامبر(صلى الله علیه وآله) در دوازدهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و در سُقْیا فرود آمد و کم سالان را به مدینه بازگرداند.[21] شامگاه همان روز به همراه 305 یا 313 تن (270 تن از انصار و باقى از مهاجران) از سقیا خارج شدند.[22] یعقوبى شمار مسلمانان را 300 نفر دانسته که 232 نفر از انصار و باقى از مهاجران بودند.[23] در بیشتر روایات شمار مسلمانان شرکت کننده در بدر به طور دقیق 313 تن بیان نشده، بلکه غالباً مى‌گویند: 300 و چند نفر بوده‌اند؛ ولى چون گفته مى‌شود: شمار آنان به عدد سپاه طالوت یعنى 313 تن بوده این عدد شهرت یافته است.[24]

قریش و خروج از مکه:

ضمضم طبق خواسته ابوسفیان با شترِ بینى بریده خون آلود و جهاز واژگون و لباسهاى پاره شده وارد مکه شد و مشرکان را براى نجات کاروان تجارى قریش تحریک کرد.[25] مشرکان با دیدن این صحنه و فریادهاى ضمضم به جنبش درآمدند. ابوجهل نیز بر بام کعبه، مکیان را براى نجات اموالشان تشویق مى‌کرد[26]؛ اما خواب بدى که عاتکه دختر عبدالمطلب سه روز پیش از ورود ضمضم دیده و در مکه شایع شده بود چنان وحشتى در میان مکیان افکنده بود که تا رسیدن به بدر پیوسته از آن یاد مى‌کردند.[27] وى خواب دیده بود که مردى وارد مکه شد و گفت که تا سه روز دیگر شما به کشتارگاه خویش مى‌روید. آن مرد سه بار مطلب خود را بر کعبه و کوه ابوقبیس فریاد زد و بعد سنگى به زیر افکند که هر ذره آن داخل خانه‌اى از قریش ـ جز بنى‌هاشم و بنى‌زهره ـ شد.[28]بعدها عمروعاص نیز مدعى بود که او نیز آن رؤیا را دیده‌است.[29]
با این حال ترس از دست رفتن کاروانى که تقریباً همه قریش در آن سرمایه گذارى کرده بودند و حفظ آن، برایشان جنبه حیثیتى داشت، و هشدارها و ترغیبهاى بزرگانى از قریش براى نجات کاروان، همه را واداشت که یا خود به جنگ بیایند یا کسى را به جاى خود بفرستند. ابولهب بر اثر بیمارى یا بنا بر نظر واقدى به سبب ترس از خواب عاتکه، در جنگ بدر شرکت نکرد و سخنان قریش از جمله ابوجهل در او اثر نگذاشت[30] او به جاى خود عاص‌بن هشام را که در قمار، از ابولهب باخته بود[31] ملزم کرد در سپاه حاضر شود.[32]
افزون بر خواب عاتکه، سخنان ضَمْضَم[33] و گفتار عِداس مسیحى مبنى بر عدم استوارى کوهها در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله)[34] و قرعه زدن با تیر و نهى از رفتن[35]که ابوسفیان* به ضمضم سفارش کرده بود تا قریش را از این کار بازدارد[36] سایه ترس و دودلى را چنان بر سر گروهى از بزرگان قریش انداخته بود که برخى چون حارث‌بن عامر با یقین به مرگ خود، بخشى از اموالشان را میان فرزندانشان قسمت کردند[37]؛ همچنین هراس عجیبى امیة‌بن خلف را فرا گرفته بود، زیرا که سعد‌بن معاذ پیش‌تر سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را درباره کشته شدنش، به او گزارش داده و ازاین‌رو به شدت نگران بود.[38] افزون بر حارث و امیه، عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، حکیم‌بن حزام، ابوالبخترى، على‌بن امیه و عاص بن مُنَبَّه نیز رغبتى به جنگ نداشتند و ازاین‌رو ابوجهل و عقبة‌بن ابى معیط این افراد را ترسو مى‌خواندند.[39] سخنان این دو[40] بر طبل جنگ مى‌نواخت و به سخنان خردمندان و خیرخواهان قریش از جمله حکیم‌بن حزام که آنان را از رفتن باز مى‌داشتند گوش نمى‌دادند.[41]
مشرکان با تعداد 950 یا 1000 نفر با نوازندگان و آوازه خوانان و با ساز و برگ تمام و تکبر و غرورى خاص از مکه بیرون آمدند و 100‌اسب را نیز براى خودنمایى یدک مى‌کشیدند.[42] خداوند وضع آنان را چنین وصف مى‌کند: «و‌لا‌تَکونوا کَالَّذینَ خَرَجوا مِن دِیـرِهِم بَطَرًا و رِئاءَ النّاسِ = شما همانند کسانى نباشید که با حالت سرمستى و به صرف نمایش به مردم از شهر و دیار خود بیرون آمدند.» [43] (انفال/8‌،‌47)
از ظاهر خطاب آیه به مسلمانان برمى‌آید که سپاه اعزامى قریش پیش از مسلمانان از مکه به سوى بدر حرکت کرده‌اند. شواهدى نیز همین نکته را تأیید مى‌کند؛ نخست آنکه کراهت برخى صحابه براى حضور در نبرد بدر مؤید اطلاع ایشان از تعداد و امکانات سپاه قریشیان پس از خروج از مکه است؛ همچنین تلاقى همزمان دو سپاه در بدر با اینکه مسلمانان نسبت به قریش به بدر بسیار نزدیک‌تر بوده‌اند مؤید این مطلب است. همچنان که مشخص است مسلمانان 5‌روزه‌(شامگاه 12 تا 17 رمضان) این مسافت را پیموده‌اند با توجه به اینکه فاصله مکه تا بدر نسبت به فاصله مدینه تا آنجا حدود دو برابر بوده است رسیدن قریش به بدر طى همین زمان بسیار بعید است.
این در حالى است که گزارشهاى مورخانى چون ابن‌اسحاق و واقدى نشان مى‌دهد که مسلمانان پیش از حرکت قریش* بدون آمادگى براى جنگ و به قصد گرفتن کاروان تجارى از مدینه خارج شدند و چون خبر حرکت سپاه مکه را شنیدند گفتند که ما براى جنگ بیرون نیامده بودیم[44]؛ اما این توجیه با آیات و شواهدى که بیان‌شد سازش ندارد، به خصوص که برخى مفسران گفته‌اند: آیه «و اِذ یَعِدُکُمُ اللّهُ اِحدَى الطّائِفَتَینِ اَنَّها لَکُم وتَوَدّونَ اَنَّ غَیرَ ذاتِ الشَّوکَةِ تَکونُ لَکُم ...» (انفال/8‌، 7) پیش از آیه «کَما‌اَخرَجَکَ رَبُّکَ مِن بَیتِکَ بِالحَقِّ‌...» (انفال/8‌، 5) نازل شده است.[45]
12 نفر تهیه خوراک سپاه قریش را بر عهده داشتند که عبارت‌اند از: عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، نبیه و منبه فرزندان حجاج، ابوجهل، ابوالبخترى‌بن هشام، نضربن‌حارث، حکیم‌بن حزام، ابى‌بن خلف، زمعة‌بن اسود، حارث‌بن عامر و عباس‌بن عبدالمطلب. این افراد که در تاریخ به عنوان «مُطْعِمین» شهرت یافته‌اند در قرآن چنین نکوهش شده‌اند: «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا یُنفِقونَ اَمولَهُم لِیَصُدّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یُغلَبونَ والَّذینَ کَفَروا اِلى جَهَنَّمَ یُحشَرون‌ = انکارورزان اموالشان را هزینه مى‌کنند تا ]مردم را] از راه خدا باز دارند؛ ولى مایه حسرت آنان خواهد شد و سپس شکست خواهند خورد و کافران به دوزخ گرد آورده خواهند‌شد».[46] (انفال/8‌، 36) شیخ طوسى نزول آیه بعدى را نیز در این ارتباط مى‌داند[47]: «لِیَمِیزَ اللّهُ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ ویَجعَلَ الخَبِیثَ بَعضَهُ عَلى بَعض ...» . (انفال/8‌،37)
سپاهیان قریش پیکى براى ابوسفیان فرستادند تا او را از حرکت خود آگاه سازند؛ ولى بر اثر تغییر مسیر کاروان تجارى، پیک با ابوسفیان دیدار نکرد. رخدادهاى گوناگون در جریان حرکت کاروان تجارى، از جمله خواب دیگرى که یکى از مشرکان حاضر در کاروان به نام جهیم‌بن صلت در جُحفه دید و در آن از کشته شدن بزرگان قریش آگاهى یافت[48] همگى بر تردید کاروانیان در ادامه مسیر و تمایل ایشان به بازگشت به سوى مکّه مى‌افزود.
از سوى دیگر، وقتى ابوسفیان نزدیک مدینه رسید ترس شدیدى او را گرفت و با یافتن آثار شتران دو تن از جاسوسان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بدر، مسلم دانست که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با نیروهایش براى دستیابى به کاروان از مدینه خارج خواهند شد، از همین رو بلافاصله مسیر کاروان را از منطقه بدر به سوى کناره دریاى سرخ تغییر داد و توانست از محدوده آنان خارج شود و پیکى نیز به سوى سپاه قریش فرستاد تا آنان را از ماجرا باخبر کند و به بازگشت به مکه فراخواند.[49] در جحفه (چند منزلى بدر) پیام به سپاه قریش رسید؛ ولى آنان بازگشت را مایه‌سرافکندگى خود مى‌دانستند و مى‌خواستند با‌قدرت‌نمایى، ضعفى را که از سریه نخله بر آنان تحمیل شده بود جبران کنند تا در میان قبایل‌عرب بار دیگر سرافکنده نشوند، ازاین‌رو تصمیم گرفتند سه روز در بدر براى قدرت نمایى خود به عیش و نوش و نوازندگى بپردازند.[50] تنها بنى‌زهره با سخنان و حیله اخنس‌بن شریق (از‌همپیمانان بنى زهره) توانستند از سپاه جدا‌شده، به مکه بازگردند.[51] بنو عدى نیز گروه دیگرى بودند که با تغییر مسیر خود به سوى دریا، به مکه بازگشتند.[52]

استقرار دو سپاه در بدر:

پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از پیمودن منازلى که ابن‌هشام همه آنها را برشمرده است[53]، در پانزدهم ماه رمضان به «روحا» رسید و کنار چاهِ آن نماز گزارد و بزرگان قریش از جمله ابوجهل و زمعة‌بن اسود را نفرین کرد.[54] نزدیک بدر جبرئیل خبر نزدیک شدن سپاه قریش را به رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله) داد.[55] پیامبر(صلى الله علیه وآله)اصحاب خود را به مشورت طلبید.
گویند: ابوبکر و عمر سخنانى گفتند؛ ولى از عدم نقل سخنانشان[56] معلوم مى‌شود که سخنانشان نیکو نبوده است. واقدى تنها کسى است که سخنان عمر را نقل کرده که کاملا بر ترس و نومیدى از قدرت مسلمانان در برابر قریش دلالت دارد؛ اما مقداد از مهاجران گفت: اى رسول خدا ما چون قوم یهود نیستیم که به موسى گفتند: تو و خدایت بروید و بجنگید و ما اینجا نشسته‌ایم، بلکه ما از راست و چپ و پیش و پس تو مى‌جنگیم.[57] باز رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خواستار نظر اصحاب شد. خطاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حقیقت متوجه انصار بود، آنان بیشترین جمعیت سپاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را تشکیل مى‌دادند لیکن بر اساس پیمان خود با پیامبر(صلى الله علیه وآله)متعهد دفاع از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در خارج از مدینه نبودند[58]، ازاین‌رو سعد‌بن معاذ رئیس اوس که متوجه این موضوع شده بود به نمایندگى از انصار سخنان پرشورى گفت و اطاعت انصار را از فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعلام کرد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از سخنان مقداد و سعد بسیار خوشحال شد و فرمود: خداوند به من وعده پیروزى بر یکى از دو گروه (تجارى یا سپاه اعزامى مکه) را داده است. (انفال/8‌، 7) به خدا سوگند هم‌اکنون محل کشته شدن آنان را مى‌بینم[59] و حتى آن را به اصحاب خود نشان داد.[60]
مسلمانان با سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) متوجه فرار کاروان تجارى شدند و آنان که تا آن هنگام پرچم جنگ نبسته بودند، پرچمهاى جنگ را برافراشته، و به راه افتادند و شامگاه هفدهم ماه رمضان در بدر فرود آمدند. مسلمانان از لشگرگاه قریش بر اثر وجود تپه‌هاى شنى که میان آنان بود خبر نداشتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) چند نفر از جمله على(علیه السلام)، را براى کسب خبر به سوى چاهى که در نزدیک آنان بود فرستاد. آنان با ساقیان قریش برخورد و دو تن از آنان را اسیر کردند. پس از بازجویى معلوم شد که سپاه قریش با شمار 900 تا 1000 نفر که اغلب بزرگان قریش را همراه دارد در پشت تپه‌هاى شنىِ منطقه اردو زده‌اند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: مکه جگرگوشه‌هاى خود را به سوى شما روانه کرده است.[61]
پیامبر(صلى الله علیه وآله) از یاران خود درباره محلّى که فرود آمده بودند مشورت خواست. حباب‌بن منذر انصارى ضمن نامطلوب خواندن آن موضع، پیشنهاد کرد تا در کنار چاههاى بدر فرود آیند و دیگر چاهها را پر کنند. بر اساس روایتى که مورد نقد برخى محققان نیز قرار گرفته[62] جبرئیل فرود آمد و نظر حباب را تأیید کرد[63]و او را حباب ذوالرأى خواندند[64]، ازاین‌رو اردوگاه خود را در کنار چاههاى بدر قرار داد.
خبر رسیدن سپاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به وسیله یک نفر ساقى فرارى به مشرکان رسید. در این هنگام حکیم‌بن حزام و عتبة‌بن ربیعه از لشکرکشى بیهوده خود سخن به میان آورده، به ابوجهل* اعتراض کردند و از ترس شبیخون زدن مسلمانان آن شب را پاسدارى دادند و حتى نتوانستند گوشتهایى را که کباب کرده بودند بخورند و آن شب را گرسنه سپرى کردند.[65]
قرآن وصف دقیقى از موقعیت مسلمانان و مشرکان ارائه کرده است: «اِذ اَنتُم بِالعُدوةِ الدُّنیا وهُم بِالعُدوةِ القُصوى والرَّکبُ اَسفَلَ مِنکُم ولَو تَواعَدتُم لاَختَلَفتُم فِى المیعـدِ ولـکِن لِیَقضِىَ اللّهُ اَمرًا کانَ مَفعولاً ... = آنگاه که شما در طرف نزدیک‌تر [به مدینه و دره موضع گرفته] بودید و آنان در طرف دورتر [از مدینه و میانه آنان تپه‌هایى از شن بود] و کاروان [تجارى قریش] پایین‌تر ]از بدر و در کنار دریا] بود. اگر با هم قرار مى‌گذاشتید قطعاً در وعده‌گاه [خود] اختلاف مى‌کردید؛ ولى خداوند امرى (کشته شدن کافران) را که [دربدر] انجام شدنى بود انجام داد». (انفال/8‌،‌42)
میان مورخان و مفسران درباره اینکه کدام‌یک از دو سپاه زودتر به بدر رسیدند اختلاف وجود دارد؛ مورخانى چون واقدى و ابن‌اسحاق گفته‌اند که مسلمانان زودتر به بدر رسیدند و چاههاى آب را گرفتند؛ ولى مفسران ورود سپاه قریش را پیش از مسلمانان دانسته‌اند، از همین روست که وقتى در شب بدر مسلمانان خوابیدند و صبح نیاز به آب پیدا کردند نتوانستند غسل کنند و شیطان آنان را بر اثر وضعیت بدى که پیدا کرده بودند وسوسه مى‌کرد. خداوند بدین منظور و نیز جهت محکم کردن زمین زیر پاى آنان باران فرستاد: «... و یُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ ویُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطـنِ ولِیَربِطَ عَلى قُلوبِکُم و یُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام» .[66] (انفال/8‌،11) ساختن حوضهاى آب نیز پس از این باران بود، زیرا آن‌قدر آب در آبراهها جارى شد که این حوضها را براى جمع‌آورى آبها ساختند.[67]
خداوند در آن شب براى آرامش مسلمانان، خواب را بر آنان مسلط کرد: «اِذ‌یُغَشّیکُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً مِنهُ ...» . (انفال/8‌، 11) بر پایه روایتى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در آن شب در حالى که همه اصحاب به خواب رفته بودند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در کنار درختى تا هنگام صبح به عبادت پرداخت.[68]

صف‌آرایى دو سپاه:

هنگام صبح پیامبر(صلى الله علیه وآله)به آرایش سپاه پرداخت که در این حال سپاه قریش از تپه عَقَنْقَل ظاهر شد. رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)چون آنان را دید فرمود: خدایا این قریش است که با غرور و تکبر به جنگ با تو و تکذیب رسولت آمده است. خدایا! خواهان نصرتى هستم که به من وعده داده‌اى. خدایا! بامدادان آنان را نابود کن.[69] سپاهیان پیامبر پشت به آفتاب و و سپاه قریش رو به آفتاب قرار داشتند.[70]
واقدى گوید: بر میمنه و میسره هیچ‌یک از دو سپاهِ مسلمانان و مشرکان کسى فرمانده نشد.[71] لواى ریاست به نام عقاب[72] که تنها در دست بزرگان و افراد خاص قرار مى‌گرفت[73]، در دست على(علیه السلام)بود.[74]
ابتدا پیامبر(صلى الله علیه وآله) طى پیامى، ضمن اعلام عدم تمایل به رویارویى با قریش، آنان را از جنگ برحذر داشت. برخى چون حکیم‌بن حزام پیام را منصفانه دانسته، خواهان بازگشت شدند؛ اما جنگ‌طلبى و گردنفرازى ابوجهل مانع شد.[75]
عمیربن وهب جمحى هم که با گروهى مسلمانان را دور زدند تا از نداشتن کمینگاه مطمئن شوند در بازگشت مسلمانان را گروهى بى‌ساز و برگ ولى مصمم براى مرگ توصیف کرد. تحکیم‌بن حزام نیز نزد عتبة‌بن ربیعه، از بزرگان و ثروتمندان قریش، رفت و از او خواست تا با پرداخت خونبهاى عمرو‌بن حضرمى و خسارت کالاهایى که مسلمانان در سریه نخله گرفته بودند، از درگیرى جلوگیرى کند و آنگاه عتبه پس از سخنرانى و برشمردن پیامدهاى این جنگ متعهّد شد که خونبها و قیمت کالاها را بپردازد؛ امّا ابوجهل از آن روى که اگر مردم بازگردند عتبه را بزرگ خود خواهند دانست خطاب به مردم گفت که عتبه از روى ترس و نیز حضور پسرش ابوحذیفه در کنار محمد(صلى الله علیه وآله) و ارتباط نسبى با پیامبر(صلى الله علیه وآله)چنین سخنانى را مى‌گوید.[76] گویند: چند نفر از جمله حکیم‌بن حزام براى برداشتن آب کنار حوضهاى مسلمانان آمدند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)دستور داد که کسى متعرض آنان نشود و بر پایه روایتى دیگر به جز حکیم سایر آنان کشته شدند.[77]

نابرابرى نیروها:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) چون کمى یاران خود و کثرت سپاه قریش را دید از خدا کمک خواست[78]، ازاین‌رو در روز بدر چون لحظاتى خواب برایشان مستولى شد خدا دشمنان را در نظر او کم شمار جلوه داد و فرمود: «اِذ یُریکَهُمُ اللّهُ فى مَنامِکَ قَلیلاً ولَو اَرَکَهُم کَثیرًا لَفَشِلتُم ولَتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ ولـکِنَّ اللّهَ سَلَّمَ اِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدور = و اگر ایشان را به تو بسیار نشان مى‌داد قطعاً سست مى‌شدید و در کار (جهاد) منازعه مى‌کردید؛ ولى خدا شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها داناست (انفال/ 8‌، 43)؛ نیز مى‌فرماید: «و اِذ یُریکُموهُم اِذِ التَقَیتُم فى اَعیُنِکُم قَلیلاً ویُقَلِّلُکُم فى اَعیُنِهِم لِیَقضِىَ اللّهُ اَمرًا کانَ مَفعولاً واِلَى اللّهِ تُرجَعُ‌الاُمور[79]= و آنگاه که روبه رو شدید آنان را در چشم شما اندک نمایاند [تا قویدل شوید] و شما را نیز در چشم آنان اندک نشان داد [تا تجهیز کامل نکنند] تا خدا امرى را که انجام یافتنى بود، سرانجام دهد و همه کارها به خدا باز گردانده مى‌شود». (انفال/8‌، 44)
این اندک نمایى دو جانبه چنان بود که بر اساس روایت عبدالله‌بن مسعود برخى از صحابه مى‌گفتند: مشرکان 70 یا 100 نفرند.[80] ابوجهل نیز وقتى مسلمانان را دید گفت: یاران محمد لقمه‌اى بیش نیستند.[81] این موضوع در آیه 13‌آل‌عمران/3 چنین بیان شده است: «... یَرَونَهُم مِثلَیهِم رَأىَ العَینِ واللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصرِهِ مَن یَشاءُ ... =[مشرکان] به چشم خویش ایشان را دو برابر مى‌دیدند...». آیه دوم چنین تفسیر شده که منظور مسلمانان هستند که کافران را دو برابر خویش مى‌دیدند و این بدان سبب بود که خداوند مسلمانان را به مقاومت 100 به 200 و 1000 به 2000 امر کرده و پیروزى آنها را تضمین کرده بود: «فَاِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغلِبوا مِائَتَینِ واِن یَکُن مِنکُم اَلفٌ یَغلِبوا اَلفَینِ بِاِذنِ اللّهِ ...» (انفال/8‌،66) و خداوند شمار مشرکان را به همان حسابى که تعیین کرده بود در چشم آنان قرار داد؛ یعنى مسلمانان، کفار را به جاى 1000 نفر، آنچنان که طبرسى نقل کرده است، 626 تن مى‌دیدند[82] و این همان اندک نمایى است که در آیه 44 انفال/8 بیان شده است. برخى نیز گفته‌اند که منظورْ مشرکان هستند که مسلمانان را دو برابر خود مى‌دیدند و این معنا با آیه «ویُقَلِّلُکُم فى اَعیُنِهِم» (انفال/8‌،44) که بیان مى‌کند دشمنان، شما مسلمانان را اندک مى‌دیدند مخالفتى ندارد، زیرا آیه سوره انفال پیش از نبرد را بیان مى‌کند و علت آن این است که مشرکان تجهیز کامل نکنند؛ ولى به هنگام نبرد دو برابر ببینند تا ترس بر آنان مسلط‌شود.[83]
در این رابطه برخى در شأن نزول آیه «اِذ یَقولُ المُنـفِقونَ والَّذینَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هـؤُلاءِ دینُهُم ومَن یَتَوَکَّل عَلَى اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم» (انفال/8‌،49) آورده‌اند که گروهى از مکیان اسلام آوردند، ولى هجرت نکردند و با قریش به بدر آمدند و چون کم شمارى مسلمانان را دیدند گفتند: اینان به دینشان چنان مغرور شده‌اند که با این شمار اندک به جنگ با این شمار فراوان آمده‌اند.[84]
فرمان تشویق کردن مؤمنان به جنگ و پایدارى 20 نفر از مسلمانان در برابر 200 نفر و 100 نفر در برابر 1000 نفر از مشرکان به هنگام جنگ بدر به پیامبر(صلى الله علیه وآله)داده شد: «یـاَیُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ المُؤمِنینَ عَلَى القِتالِ اِن یَکُن مِنکُم عِشرونَ صـبِرونَ یَغلِبوا مِائَتَینِ و اِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ یَغلِبوا اَلفـًا مِنَ الَّذینَ کَفَروا بِاَنَّهُم قَومٌ لا یَفقَهون» (انفال/8‌، 65)؛ ولى این حکم تخفیف داده شد و دستور پایدارى 100 به 200 و 1000 به 2000 در آیه بعد صادر شد: «اَلــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکُم و عَلِمَ اَنَّ فیکُم ضَعفـًا فَاِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغلِبوا مِائَتَینِ واِن یَکُن مِنکُم اَلفٌ یَغلِبوا اَلفَینِ بِاِذنِ اللّهِ واللّهُ مَعَ الصّـبِرین» .(انفال/8‌، 66)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در خطابه‌اى مسلمانان را به جنگ تحریض و به ثواب ترغیب و بارها براى پیروزى مسلمانان دعا کرد و مى‌فرمود: خدایا! اگر این گروه اندک کشته شوند دیگر کسى تو را عبادت نخواهد کرد.[85] آیه «اِذ‌تَستَغیثونَ رَبَّکُم فَاستَجابَ لَکُم» (انفال/8‌،9) نشان مى‌دهد که مسلمانان بیمناک و مضطرب بوده و از خدا کمک و یارى مى‌طلبیده‌اند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نیز آن‌قدر دعا کرد که رداى مبارکش از دوشش افتاد.[86]
بنابر گزارشى که مورد نقد جدى برخى محققان است [87] براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) سایبانى ساختند[88]؛ ولى بر اساس سخن امیرمؤمنان(علیه السلام)پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بدر از همه مسلمانان به دشمن نزدیک-تر بود و هرگاه جنگ سخت مى‌شد مسلمانان به آن حضرت پناه مى‌بردند.[89]

نبرد تن به تن و آغاز جنگ:

پیش از شروع جنگ تن به تن، ابوجهل براى خنثا کردن سخنان عتبه و نیز تحریک عواطف مردم، به عامر حضرمى فرمان داد تا سر خود را تراشیده، با ریختن خاک بر سر خود خون برادرش را طلب کند. گویند: عامر نخستین کسى بود که به صفوف مسلمانان هجوم برد تا صفوف آنان درهم ریزد؛ ولى نیروهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)از خود ثبات قدم نشان‌دادند.[90] زخم زبانهاى تند و پیوسته ابوجهل و قریش به عتبه، او را وا داشت تا در جنگى که خود براى خاموشى آن تلاش مى‌کرد، نخستین کسى باشد که به همراه پسرش ولید و شیبه پا به میدان نهند و جنگ تن به تن را آغاز کنند.[91]
پیامبر(صلى الله علیه وآله) که گویا کراهت داشت انصار در نخستین درگیرى، طرفِ قریش باشند حمزه، على(علیه السلام) و عبیدة‌بن حارث را به میدان فرستاد. حمزه عتبه را کشت و على(علیه السلام)ولید را و عبیده با کمک حمزه و على(علیه السلام) شیبه را کشتند. بر اساس روایتى از على(علیه السلام) آن حضرت در کشتن هر سه نفر شرکت داشته است.[92] به نقلى آیه «هـذانِ خَصمانِ اختَصَموا فى رَبِّهِم فَالَّذینَ کَفَروا قُطِّعَت لَهُم ثیابٌ مِن نار یُصَبُّ مِن فَوقِ رُءوسِهِمُ الحَمیم = اینها [مؤمنان و کافران] دو گروه دشمن یکدیگرند که درباره [هستى و یگانگى] پروردگارشان با هم ستیزه کردند، پس کسانى که کافر شدند برایشان جامه‌هایى از آتش بریده‌اند و از بالاى سرشان آب جوشان ریخته مى‌شود» (حجّ/22، 19) درباره این نبرد تن به تن نازل‌شد.[93]
کشته شدن این سه تن ضربه سختى به قریش بود؛ ولى ابوجهل با سخنان خود به مردم اطمینان مى‌داد که پیروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العُزّى و لا عُزّى لکم» و منادى پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: «الله مولانا و لا مولا لکم».[94] پیامبر(صلى الله علیه وآله) با برداشتن مشتى خاک و پاشیدن آنها به سوى کافران فرمود: رویتان سیاه باد.[95] خدایا! دلهایشان را سرشار از ترس و قدمهایشان را سست و لرزان کن. بر اساس روایتى از امام سجاد(علیه السلام)و امام صادق(علیه السلام)، پیامبر(صلى الله علیه وآله)از على(علیه السلام)خواست تا از مکانى خاص، مشتى خاک به او دهد و على(علیه السلام) این را از مناقب خاص خود مى‌دانست.[96] در منابع اهل سنت این روایت از ابن‌عباس نقل شده و در ادامه آمده که این خاکها به چشمان همه مشرکان فرو رفت و به گزارشى آیه «و ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/8‌،17) در این باره نازل شد.[97]
بدین گونه جنگ میان صفوف مسلمانان و مشرکان درگرفت و این در حالى بود که شعار مسلمانان در این جنگ «یا‌منصور امت» [98] و بنا به نقلى «اَحَدٌ اَحَد» [99] بود. خداوند مسلمانان را در بدر از هرگونه عقب‌نشینى در برابر کافران به شدت برحذر داشت و آنان را به دوزخ تهدید کرد. آیه ذیل به این مطلب تصریح دارد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَروا زَحفـًا فَلا تُوَلّوهُمُ الاَدبار * و مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفـًا لِقِتال اَو مُتَحَیِّزًا اِلى فِئَة فَقَد باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصیر = اى مؤمنان چون با کافران رو به رو شدید که ]به سوى شما] روى مى‌آورند، به آنها پشت نکنید و هرکه در آن هنگام به عقب بازگردد - مگر براى تاکتیک جنگى یا پیوستن به گروهى دیگر ـ به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جایگاهش دوزخ است و بد سرانجامى است». (انفال/8‌،15 ـ 16) برخى مفسران اهل سنت این حکم را تنها مخصوص بدریان دانسته‌اند.[100] این احتمال مى‌رود که چنین تحلیلى از سوى مفسران براى رعایت شأن برخى از صحابه صورت گرفته باشد که در جنگهایى چون احد و حنین و ... فرار کردند.
با توجه به اینکه پیروزى بدر ضربه‌اى مهلک به سران قریش در مکه بود، برخى مفسران آیات دربردارنده وعده شکست کافران را بر کشتگان بدر تطبیق کرده‌اند[101]: «سَیُهزَمُ الجَمعُ ویُوَلّونَ الدُّبُر = به زودى جمعشان درهم شکسته شده، فرارى خواهند شد». (قمر/54‌، 45)

امدادهاى غیبى در بدر:

برخى از امدادهاى الهى در بدر عبارت است از: مسلط شدن خواب بر مؤمنان براى آرامش؛ فرو فرستادن باران براى طهارت و محکم شدن زمین رملى زیر پاى آنان براى مناسب شدن موقعیت جغرافیایى و جنگى، تقلیل نیروهاى دو سپاه، در نگاه یکدیگر به گونه‌اى که موجب تقویت روحیه مسلمانان و مغرور شدن و تضعیف روحیه مشرکان گردید و نیز حضور فرشتگان در بدر.
در قرآن و روایات بر حضور فرشتگان در بدر تأکید شده است. گزارشهاى متعددى از دو گروه مسلمانان[102] و مشرکان[103] در این خصوص وجود دارد. ظاهر آیه «... فَاستَجابَ لَکُم اَنّى مُمِدُّکُم بِاَلف مِنَ المَلَـئِکَةِ مُردِفین» (انفال/8‌، 9) بر حضور 1000 فرشته از ابتداى جنگ دلالت دارد[104]؛ حضورى که در ادامه جنگ به 3000 افزایش یافت[105]: «اِذ‌تَقولُ لِلمُؤمِنینَ اَلَن یَکفِیَکُم اَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلـثَةِ ءالـف مِّنَ المَلـئِکَةِ مُنزَلین = در آن هنگام که تو به مؤمنان مى‌گفتى: آیا کافى نیست پروردگارتان شما را به 3000 فرشته که از [آسمان] فرود مى‌آیند یارى کند»؟ (آل عمران/3، 124) همچنین خداوند به مؤمنان وعده داده بود که چنانچه صبر و تقوا پیشه کنند این تعداد به 5000 افزایش یابد[106]: «بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا ویَأتوکُم مِن فَورِهِم هـذا یُمدِدکُم رَبُّکُم‌بِخَمسَةِ ءالـف مِنَ المَلـئِکَةِ مُسَوِّمین» . (آل‌عمران/3،125)
از امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز روایت شده که در بدر سه تندباد وزید که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل هریک با 1000 نفر حاضر شدند. جبرئیل در کنار پیامبر(صلى الله علیه وآله)و میکائیل در سمت راست سپاه و اسرافیل در جناج چپ سپاه مستقر شدند.[107] طبرسى و ابوالفتوح رازى در تفاسیر خود تعداد 8000 یا 9000 را نیز نقل کرده‌اند.[108]رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نیز مسلمانان را به حضور ملائکه بشارت داد.[109] برخى مقصود از غمام در آیه «... فى ظُـلَل مِنَ الغَمامِ والمَلـئِکَةُ» (بقره/2،210) را همان ابرهاى سفیدى دانسته‌اند که ملائکه روز بدر در آن آمدند.[110]
از جمله امدادهاى غیبى که نقشى بسیار مهم در شکست مشرکان داشت وحشت و هراسى بود که خداوند بر دل مشرکان افکند: «اِذ یوحى رَبُّکَ اِلَى المَلَـئِکَةِ اَنّى مَعَکُم فَثَبِّتُوا الَّذینَ ءامَنوا سَاُلقى فى قُلوبِ الَّذینَ کَفَروا الرُّعبَ فَاضرِبوا فَوقَ الاَعناقِ واضرِبوا مِنهُم کُلَّ بَنان = به یادآور آن هنگام را که پروردگارت به فرشتگان وحى کرد که من با شما هستم؛ مؤمنان را پایمردى بخشید. به زودى در دل کافران هراس مى‌افکنم، پس بر فراز گردنهایشان بزنید و دستهایشان را قطع کنید». (انفال/8‌،12) برخى این وحشت را ناشى از صداهاى مهیبى مى‌دانند که همانند ریختن سنگ در طشت بود.[111] از امام باقر(علیه السلام)روایت شده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمودند: من با رعب و ترسى که خدا بر دشمنان وارد مى‌کرد یارى شده‌ام.[112]
خداوند این کمکها را بشارتى به مسلمانان و مایه قوت و اطمینان و تسکین قلب آنان دانسته است: «... و ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشرى ولِتَطمَئِنَّ بِهِ قُلوبُکُم و مَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم» (الانفال/ 8‌،10)، ازاین‌رو بجاست که خداوند تیر انداختن و کشتن مشرکان را به خود نسبت دهد: «فَلَم تَقتُلوهُم ولـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمى ولِیُبلِىَ المُؤمِنِینَ مِنهُ بَلاءً حَسَنـًا اِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیم» (انفال/8‌، 17) و مکر کافران را سست گرداند: «ذلِکُم واَنَّ اللّهَ موهِنُ کَیدِ الکـفِرین» .[113] (انفال/8‌، 18)

پایان جنگ بدر:

بر اساس برخى روایات مشرکان هنگام خروج از مکه پرده کعبه را گرفته، گفتند: خدایا! برترین از این دو سپاه و هدایت شده‌ترین از این دو گروه و باکرامت‌ترین این دو حزب را پیروز گردان. در بدر ابوجهل نیز از خدا خواست تا آن کسى را که پیوند خویشاوندى را گسسته و امرى ناآشنا آورده شکست دهد و براى خود نیز فتح و پیروزى خواست. آیه 19 انفال/8 بدین امر اشاره دارد: «اِن‌تَستَفتِحوا فَقَد جاءَکُمُ الفَتحُ و اِن تَنتَهوا فَهُوَ خَیرٌ لَکُم = [114] اگر شما فتح و پیروزى مى‌خواهید پیروزى به سراغ شما آمد و اگر [از‌مخالفت [خوددارى کنید براى شما بهتر‌است‌...».
جنگ بدر با شهادت 14 تن از مسلمانان (6‌تن از مهاجران و 8 تن از انصار) و با کشته شدن 70 نفر و اسیر شدن همین تعداد از مشرکان به پایان رسید.[115]
ابن قتیبه شمار کشتگان قریش را 50 و اسیران را 44 نفر گفته است[116] که 35 تن از آنان تنها به دست على(علیه السلام)به هلاکت رسیدند.[117] این در حالى بود که بسیارى از مشرکان در بیابانهاى اطراف پراکنده شده، براى فرا رسیدن شب و رهایى از دست مسلمانان لحظه شمارى مى‌کردند.[118]
پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز که منتظر خبر کشته شدن ابوجهل بود و او را رأس پیشوایان کفر و فرعون امت نامیده بود[119] با شنیدن خبر قتل او گفت: خدایا! وعده خود را محقق ساختى.[120] ابوجهل به دست دو جوان کم سال یعنى معاذ‌بن عمرو و معاذ‌بن عفراء کشته شد و هنوز رمقى در بدن داشت که عبدالله‌بن مسعود، سر او را از تن جدا کرد.[121]
از دیگر افرادى که پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) وى را نفرین کرد و خواهان کشته شدن او بود نوفل‌بن خویلد بود که به دست على‌(علیه السلام)کشته شد. با مرگ او پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)تکبیر گفت و فرمود: خدا را سپاس که دعایم را به اجابت رساند.[122]
درباره شهداى بدر برخى بر اساس پندارهاى خود مى‌گفتند که فلانى مُرد و از لذتهاى دنیا بهره‌اى نبرد. خداوند براى رد گفته‌هایشان این آیه را نازل کرد: «و لا تَقولوا لِمَن یُقتَلُ فى سَبیلِ اللّهِ اَموتٌ بَل اَحیاءٌ و لـکِن لا تَشعُرون» . (بقره/2،154)[123] بر اساس روایتى دیگر چون شهداى بدر در بهشت از کرامت و نعمتهاى بهشتى برخوردار شدند گفتند: اى کاش خویشان ما مى‌دانستند که حال ما چگونه است، در نتیجه این آیه نازل شد[124] که با آیه «و لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» (آل‌عمران/3،169) که در شأن شهداى احد نازل شده متفاوت است.[125]
جنگ بدر که بیش از نصف روز طول نکشید[126] یکى از مهم‌ترین رخدادهاى صدر اسلام را رقم زد، چنان که پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)درباره آن فرمود: هیچ‌گاه شیطان کوچک‌تر و در مانده‌تر از روز عرفه نبوده، مگر در روز بدر.[127]

بدر وعده‌گاه عذاب الهى:

خداوند بارها از بدر به وعدگاه عذاب الهى تعبیر کرده که مشرکان به عللى باید آن عذاب را مى‌چشیدند، چنان‌که در آیات 13 ـ 14 انفال/8 این عذاب را بر اثر مخالفت مشرکان با خدا و پیامبر دانسته، از عذاب آتش براى کافران خبر مى‌دهد: «ذلِکَ بِاَنَّهُم شاقُّوا اللّهَ ورَسولَهُ ومَن یَشاقِقِ اللّهَ و رَسولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَدیدُ العِقَاب * ذلِکُم فَذوقوهُ و اَنَّ لِلکـفِرینَ عَذابَ النّار» (انفال/8‌، 13 ـ 14)؛ همچنین در آیه 34 انفال/8 این عذاب را نتیجه منع و بازداشتن کافران از مسجد الحرام معرفى مى‌کند و این در حالى بود که آنان شایستگى تو لیت مسجد را نداشتند: «و ما لَهُم اَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وهُم یَصُدّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ وما کانوا اَولِیاءَهُ اِن اَولِیاؤُهُ اِلاَّ المُتَّقونَ ولـکِنَّ اَکثَرَهُم لا‌یَعلَمون» . کفر و انکار خداوند از دیگر عوامل نزول عذاب در بدر است: «فَذوقوا العَذابَ بِما‌کُنتُم تَکفُرون» .[128] (آل‌عمران/3، 106) خداوند در جاى دیگر از این عذاب به «عذاب یوم عقیم» یاد کرده است: «... یَأتِیَهُم عَذابُ یَوم عَقِیم» (حجّ/22، 55)، زیرا هیچ خیر و برکتى براى مشرکان نداشت[129] و نیز در آن روز شبى براى مشرکان وجود نداشت، زیرا پیش از فرا رسیدن شب نابود شدند.[130] از نظر برخى مفسران آیه «و‌لَقَد صَدَقَکُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِه» (آل‌عمران/3،152) به تحقق وعده خداوند درباره قتل دشمنان در جنگ بدر اشاره دارد[131]، هرچند که سزاوار آن است که مقصود از آن جنگ احد است؛ نیز برخى مقصود از «و اِذ غَدَوتَ مِن اَهلِکَ تُبَوِّئُ المُؤمِنین» (آل‌عمران/3،121) را نصرت خداوند در نبرد بدر دانسته‌اند.[132]
بعضى از مفسران نیز با تطبیق برخى آیات مکىِ عذاب بر روز بدر بر عظمت شکست مشرکان در این روز تأکید کرده‌اند: 1. «و اُخِذوا مِن مَکان قَریب = آنان را از جایى نزدیک (به عذاب) فرا‌گیرند». (سبأ/34، 51) 2. «یَومَ نَبطِشُ البَطشَةَ الکُبرى اِنّا مُنتَقِمون = [133] روزى که (کافران را) سخت فرو مى‌گیریم که ما انتقام گیرندگانیم». (دخان/44، 16) 3. «و‌لَنُذیقَنَّهُم مِنَ العَذابِ الاَدنى دونَ العَذابِ الاَکبَرِ= هر آینه آنان را از عذاب نزدیک‌تر پیش از عذاب بزرگ‌تر بچشانیم». (سجده/32، 21)[134] 4. «حَتّى اِذا فَتَحنا عَلَیهِم بابـًا ذا عَذاب شَدید اِذا هُم فیهِ مُبلِسون‌=[135]تا هنگامى‌که درى از عذاب سخت بر آنان بگشودیم، آنگاه در آن (عذاب) از هر خیرى نومید گشتند». (مؤمنون/23، 77)، 5‌. «حَتّى اِذا اَخَذنا مُترَفیهِم بِالعَذابِ = تا زمانى که متنعمان مغرور آنها را در چنگال عذاب گرفتار سازیم». (مؤمنون/23، 64)[136]، 6. «اَن عَسى اَن یَکونَ قَدِ اقتَرَبَ اَجَلُهُم = (اعراف/7،185)؛ ]آیا در این نیز اندیشه نکردند که] شاید پایان زندگى آنها نزدیک شده باشد»؟ 7. «اَفَبِعَذابِنا یَستَعجِلون * فَاِذا نَزَلَ بِسَاحَتِهِم فَساءَ صَبَاحُ المُنذَرین = آیا آنها براى عذاب ما شتاب مى‌کنند؟! اما هنگامى که عذاب ما درآستانه خانه‌هایشان فرود آید، انذار شدگان صبحگاه بدى خواهندداشت». (صافّات/37،176ـ177)[137] 8. «واِنَّ لِلَّذینَ ظَـلَموا عَذابـًا دونَ ذلِکَ = و براى ستمگران عذابى قبل از آن است». (طور/52‌، 47)[138] 9. «فَاصبِر اِنَّ وعدَ اللّهِ حَقٌّ فَاِمّا نُرِیَنَّکَ بَعضَ الَّذى نَعِدُهُم... = پس صبر کن که وعده خدا حق است، پس هرگاه قسمتى‌از مجازاتهایى را که به آنها وعده داده‌ایم در حال حیاتت به تو ارائه دهیم...». (غافر/40، 77)[139]10. «عَسى‌اَن یَکونَ ... بَعضُ الَّذى تَستَعجِلون = بگو: شاید پاره‌اى از آنچه درباره آن شتاب مى‌کنید، نزدیک و در کنار شما باشد» (نمل/27، 72) که مقصود عذاب روز بدر است.[140] 11. «ولَولا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّکَ لَکانَ لِزامـًا واَجَلٌ مُسَمّى = و اگر سنت و تقدیر پروردگارت و ملاحظه زمان مقرر نبود، عذاب الهى به زودى دامان آنان را مى‌گرفت». (طه/20،129)[141] 12. «و اَحَلّوا قَومَهُم دارَ‌البَوار = و قوم خود را به سراى نیستى و نابودى کشاندند». (ابراهیم/14، 29)[142] 13. «... فلا یستعجلون = بنابراین عجله نکنند». (ذاریات /51‌،59)[143] 14. «و اِذًا لا یَلبَثونَ خِلـفَکَ اِلاّ قَلیلا = پس از تو، جز مدت کمى نمى‌ماندند». (اسراء/17،76) 15.‌ «فَلَنُذیقَنَّ الَّذینَ کَفَروا عَذابـًا شَدیدًا = به‌یقین، به کافران عذابى شدید مى‌چشانیم». (فصّلت/41،27)[144]

غنایم بدر:

در پایان جنگ بدر دو موضوع جدید سبب بروز اختلافهایى شد: نخست تقسیم غنایم بود؛ هر شخصى افزون بر آنچه از وسایل شخصى کشتگان به دست آورده بود در غنایم کلى نیز سهمى مى‌طلبید. غنایم کلى عبارت بود از 150 شتر، 10 اسب و مقدارى چرم و پارچه و ابزار جنگى.[145] از عبادة‌بن صامت نقل است که ما درباره غنایم جنگى با هم اختلاف کردیم و رفتار زشتى از خود نشان دادیم.[146]
روایات مختلفى که در شأن نزول اولین آیه انفال /8 نقل شده تمامى بر این اختلاف دلالت‌دارد.[147] آیات اول انفال به بیان حکم این موضوع پرداخته است. آیه نخست بیان مى‌کند که اصحاب پیوسته به نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده، از او در‌باره غنایم مى‌پرسیدند: «یَسـَلونَکَ عَنِ الاَنفالِ قُلِ الاَنفالُ لِلّهِ والرَّسولِ فَاتَّقُوا اللّهَ واَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم واَطیعُوا اللّهَ ورَسولَهُ اِن کُنتُم مُؤمِنین» .
در این آیه براى اولین بار، قرآن از غنایم جنگى به «انفال» یاد کرده و در ابتدا، این غنایم را مخصوص خدا و رسولش قرار داده تا هر چه خواهند تصمیم گیرند و خطاب به مسلمانان تأکید مى‌کند که اگر مؤمنان حقیقى باشید باید از خدا و رسولش اطاعت کنید. بدین ترتیب کسانى که از این غنایم برده بودند موظف به بازگرداندن آنها شدند.[148] در آیه 41 انفال/8 حکم این انفال چنین بیان شده است: «واعلَموا اَنَّما غَنِمتُم مِن شَىء فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى والیَتـمى والمَسـکینِ و ابنِ‌السَّبیلِ اِن کُنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ وما اَنزَلنا عَلى عَبدِنا یَومَ الفُرقانِ یَومَ التَقَى الجَمعانِ واللّهُ عَلى کُلِّ شَىء قَدیر = اگر به خدا و آنچه بر بنده [و رسول] خود در روز تمیز حق از باطل، روز درگیرى دو سپاه [در جنگ‌بدر] نازل کردیم ایمان دارید بدانید که از هر چیزى که به غیمت گرفتید خمس آن از آنِ خدا و رسولش و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و در‌راه‌ماندگان است و خدا بر هرکارى تواناست».
بدیهى است که باقى غنایم براى مجاهدان بود و پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) نیز آنها را میانشان قسمت کرد. رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)براى کسانى که در مدینه و قبا جانشین خود کرده بود سهمى پرداختند. سعد‌بن عباده نیز که بر اثر مارگزیدگى نتوانست همراهى کند ولى انصار را براى حضور در بدر تشویق کرده بود سهمى به او داده شد.[149] بدین ترتیب مسلمانان که هنگام خروج از مدینه تنها یک یا دو اسب[150] و 70 شتر داشتند و هر دو یا سه یا 4 نفر از یک شتر استفاده مى‌کردند[151] هنگام بازگشت، هر یک بر یک یا دو شتر سوار بود و برهنگان جامه پوشیده و به زاد و توشه قریش دست یافته، سیر شده بودند و چون فدیه آزادى اسیران را نیز گرفتند هر فقیرى ثروتمند شد و این استجابتِ همان دعاى پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)بود که هنگام حرکت از سقیا به سوى بدر گفت: خدایا! ایشان گروه پیادگان‌اند، سوارشان کن، برهنه‌اند آنان را بپوشان، گرسنه‌اند، سیرشان کن و نیازمندند، به فضل خود بى نیازشان فرماى.[152]
بر اساس روایت ابن‌عباس، از جمله غنایم جنگ بدر پارچه‌اى سرخ رنگ بود که مفقود شد. برخى گفتند: شاید رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله) آن را براى خود برداشته است! بنا به روایتى در پاسخ به این تهمت بود که آیه 161 آل‌عمران/3 نازل شد: «و ما کانَ لِنَبِىّ اَن یَغُلَّ ... = [153] ممکن نیست هیچ پیامبرى خیانت‌کند».
جست و جوها آشکار ساخت که یکى از حاضرانِ در بدر آن را برداشته، در زمین پنهان کرده بود. پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)دستور داد آن را بیابند و چون آن را یافتند کسى گفت: اى رسول خدا براى این مرد طلب آمرزش کن. این درخواست چند بار تکرار شد. پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) فرمود: درباره مجرمان چنین چیزى نخواهید.[154]
همچنین درباره حکم اسیران جنگى پیامبر پیش از جنگ، مسلمانان را از کشتن افرادى چون ابوالبخترى از قبیله بنى اسد به سبب خدماتش به مسلمانان در مکه و حارث‌بن عامر‌بن نوفل و بنى هاشم را بر اثر خروج اجبارى و زمعة‌بن اسود منع و بر اسیر کردن آنان تأکید ورزیده بود.[155] اگرچه مسلمانان بر اثر ناآشنایى با برخى از این افراد آنان را در جنگ کشتند؛ همچنین در پى اعلام پیامبر برخى از مسلمانان نیز تلاش کردند که در زمان جنگ افراد دیگرى از سپاه قریش را به اسارت درآورند. شاید بتوان انگیزه این گروه از مسلمانان را در این کار حفظ جان بستگان یا دوستان خود که در جبهه مخالف قرار داشتند یا حتى انگیزه‌هاى اقتصادى و در یافت فدیه در برابر آزادى اسیران دانست، به هر روى خداوند در آیات 67 ـ 68 انفال/8 که پس از بدر نازل شد عمل این دسته از مسلمانان را نکوهش و ضمن رد اسارت گرفتن دشمنان در زمان جنگ، متخلفان از این دستور را به عذابى بزرگ تهدید کرد: «ما کانَ لِنَبِىّ اَن یَکونَ لَهُ اَسرى حَتّى یُثخِنَ فِى الاَرضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنیا واللّهُ یُریدُ الأخِرَةَ واللّهُ عَزیزٌ حَکیم * لَولا کِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فیما‌اَخَذتُم عَذابٌ عَظیم» .
پس از جنگ در تعیین سرنوشت اسیران مشرک اختلافهایى روى داد؛ از یک سو برخى از مسلمانان از جمله سعد‌بن معاذ[156] که از انگیزه‌هاى قوى دینى برخوردار بودند خواهان کشتن اسرا بودند. در این میان عمر‌بن خطاب نیز از کشتن اسرا[157] حمایت مى‌کرد و بر آن پاى مى‌فشرد[158]. شاید بتوان گفت که از قبیله عمر فردى در سپاه قریش نبود[159] تا عمر بخواهد با اسارت گرفتن وى جانش را نجات دهد، ازاین‌رو وى به راحتى از کشتن اسرا سخن‌مى‌گفت... .
از سوى دیگر پیامبر ضمن فرمان قتل برخى از اسیران مشرک چون عقبة بن* ابى معیط[160]، نضربن* حارث و طعیمة‌بن ابى عدى که سابقه‌اى دیرین در دشمنى با مسلمانان داشتند و حکم اعدام آنان به دست امیرمؤمنان على‌(علیه السلام) اجرا گردید[161]، از آزادى سایر اسیران در برابر پرداخت فدیه* یا تعلیم کودکان مسلمان، سخن به میان آورد.[162] مسلمانان نیز طبق نظر آن حضرت رفتار کردند. بنابر روایاتى از امیرمؤمنان على‌(علیه السلام) و امام باقر‌(علیه السلام)آیه: «اَوَلَمّا اَصـبَتکُم مُصیبَةٌ قَد اَصَبتُم مِثلَیها قُلتُم اَنّى هـذا قُل‌هُوَ‌مِن عِندِ اَنفُسِکُم اِنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَىء قَدیر» (آل‌عمران/3،165) به آزادى اسرا در برابر فدیه اشاره دارد.[163]
گزارشهاى متعددى از برخورد خوب مسلمانان با اسیران در راه بازگشت به مدینه و همچنین در زمان حضور در مدینه آمده است.[164] به موجب گزارشهایى، قریش در ابتدا نمى‌خواست تا هم کشته داده باشد و هم فدیه بپردازد، ازاین‌رو مُطَّلِب پسر ابووداعه، نخستین کسى که فدیه پرداخت و پدرش را آزاد ساخت، مورد سرزنش قریش قرار گرفت؛ ولى پس از این، ممنوعیت پرداخت فدیه برداشته شد.[165]

بازتاب جنگ بدر در مدینه:

رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)سه روز در بدر ماند[166] و پس از خاکسپارى شهدا و انداختن کشته‌هاى قریش[167] در یکى از چاههاى بدر[168] (‌=>‌اصحاب قلیب)، زید‌بن حارثه و عبدالله‌بن رواحه را از اثیل به مدینه فرستاد تا خبر پیروزى مسلمانان را به مدینه برسانند.[169]
جنگ بدر در مدینه، هم در میان مسلمانان و هم در میان یهودیان و منافقان[170] بازتاب گسترده‌اى داشت. این پیروزى چنان عظیم و مهم بود که نه تنها مسلمانان بلکه عمده منافقان و یهودیان سخن زید‌بن حارثه و عبدالله‌بن رواحه را که پیش از رسیدن سپاه به مدینه خبر پیروزى را به مدینه رساندند باور نمى‌کردند و مى‌گفتند که آنان نمى‌دانند چه مى‌گویند. حتى سخنان زید را ناشى از هراسى که از شکست مسلمانان بر او عارض شده مى‌دانستند.[171] این تعجب از آن رو بود که مردم مدینه با نام برخى از بزرگان قریش در میان اسامى کشته‌شدگان مواجه شدند.[172] مردم از جمله بزرگان خزرج با شنیدن این خبر به روحا آمدند و پیروزى بدر را به پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)شادباش گفتند و کسانى که در این غزوه حاضر نشده بودند از رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)عذرخواهى کردند.[173] یهودیان و منافقان نیز وقتى اسیران را با دستهاى بسته دیدند خوار و زبون شدند. حتى با توجه به غنایم مسلمانان چنان احساس حقارت کردند که آرزو کردند با پیامبر در بدر حضور مى‌داشتند تا غنیمتى به دست مى‌آوردند، زیرا معتقد بودند دیگر پرچمى براى او افراشته نخواهد شد، مگر اینکه پیروز شود. کعب‌بن اشرف از بزرگان یهود در آن هنگام مرگ را برتر از زندگى دانست و گفت: امروز زیر زمین بهتر از روى آن است. وى کشته شدگان را، بزرگان و پادشاهان عرب و اهل حرم دانست. او نتوانست خشم و ناراحتى خود را اظهار نکند، ازاین‌رو به مکه رفت و با مرثیه سرایى بر کشته‌شدگان قریش، آنان را به انتقام از پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)ترغیب کرد.[174]
حقارت اسراى مشرک به ویژه اشراف از آنان مانند سهیل‌بن عمرو تا بدان حد بود که سوده همسر پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) را نیز تحت تأثیر قرار داده بود، ازاین‌رو به سهیل گفت: اى ابو یزید چگونه به اسارت تن دادى؟! مگر نمى‌توانستى با بزرگوارى بمیرى! پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)فرمود: اى سوده آیا بر ضد خدا و رسول او ترغیب و تحریک مى‌کنى؟ سوده گفت: اى رسول خدا! سوگند به کسى که تو را به حق پیامبر قرار داده است وقتى ابو یزید را دیدم که دستهایش به گردنش بسته است نتوانستم خوددارى کنم.[175]
در آن هنگام که هنوز نوشیدن شراب ممنوع نشده بود عده‌اى از جمله خلیفه اول و دوم در خانه ابوطلحه انصارى اجتماع کرده، ضمن نوشیدن شراب در سوگ کشته شدگان قریش اشعارى سرودند. رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)هنگامى که از اشعار آنان باخبر شد با چهره‌اى برافروخته و دامن کشان نزد ابوبکر آمد. عمر با دیدن چهره غضبناک پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)از خشم ایشان به خدا پناه برد و سوگند یاد کرد که دیگر شراب ننوشد.[176] زمخشرى این اشعار را به‌عمر نسبت داده است.[177]سید حمیرى و شیخ‌طوسى به این اشعار استناد کرده‌اند.[178] دیک‌الجن نیز اشعار وى در آن جلسه را نزد متوکل خوانده است.[179]
علامه امینى[180] و علامه شرف الدین عاملى[181] و سید جعفر مرتضى عاملى[182] به تفصیل به این موضوع پرداخته‌اند.
از جمله پیامدهاى دیگر جنگ بدر در مدینه نگرانى انصار نسبت به همپیمانان یهودى خود بود و ازاین‌رو به آنان گفتند: پیش از اینکه همانند آنچه بر قریش در بدر وارد شد بر شما بیاید اسلام را بپذیرید.[183]

بازتاب جنگ بدر در مکه:

بازتاب جنگ بدر در مکه بسیار گسترده‌تر از مدینه بود. خبر شکست مشرکان را حَیْسُمان‌بن حابس خزاعى به مکه رساند.[184] مکیان نیز همانند مردم‌مدینه در اولین برخورد با این رویداد مهم سخن او را به شدت انکار و او را به هزیان گویى متهم مى‌کردند. این ناباورى چنان بود که صفوان‌بن‌امیه که در حجر اسماعیل نشسته بود مى‌گفت: در‌باره من از او سؤال کنید. پرسیدند: آیا از صفوان خبرى دارى؟ حیسمان گفت: او در حجر اسماعیل است؛ ولى پدر و برادرش را در میان کشته‌شدگان دیدم.[185]
چون قریش به مکه بازگشت و همه چیز روشن شد ابوسفیان براى برافروخته نگه داشتن خشم مشرکان نسبت به مسلمانان آنان را از هر گونه گریستن و نوحه و مرثیه سرایى بر کشتگان و از هر گونه خوشى و لذتجویى برحذر داشت.[186] برخى که نمى‌توانستند براى کشته شدگانشان عزادارى نکنند به بیرون مکه رفته، در آنجا نوحه سرایى مى‌کردند[187]؛ اما وقتى کعب‌بن اشرف یهودى به مکه آمد و مرثیه سرایى کرد دیگران نیز اشعار او را خوانده، گریه و زارى را آشکار کردند. مکه یک ماه در غم و اندوه فرو رفته بود و هیچ خانه‌اى نبود مگر اینکه بر کشتگان خود مرثیه مى‌خواند. زنها نیز موهاى خود را پریشان کردند. گاه گِرد شتر یا اسب مردى که کشته شده بود به نوحه خوانى مى‌پرداختند.[188] قریش بر کشتگان خود اشعار غم‌انگیز فراوانى سراییده که در کتابهاى تاریخى و ادبى آمده است.[189] این خشم چنان بود که عمیر‌بن وهب جُمَحى با تشویق و حمایت صفوان‌بن امیه تصمیم به کشتن پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) گرفت؛ ولى چون به مدینه رسید دستگیر و نزد رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)آورده شد. پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) از هدف او پرسید. او گفت: براى آزادى اسیرى آمده‌ام؛ اما وقتى رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)سخنان او و صفوان را فاش ساخت به حقانیت پیامبر‌(صلى الله علیه وآله) اعتراف کرد و مسلمان شد و درخواست کرد تا به مکه رفته، قریش را به اسلام فراخواند. وى پس از کسب اجازه وارد مکه شد و با آگاه شدن صفوان و مکیان از مسلمان شدن او وى را نفرین کردند. گروه زیادى نیز با سخنان او مسلمان شدند.[190]
مصیبت بس سنگین بدر بر مکیان نه تنها در سال بعد جنگ احد را در پى داشت، بلکه کینه‌اى در دل بزرگان قریش به خصوص امویان نهاده بود که حتى پس از مسلمان شدن هرگاه فرصتى دست مى‌داد کینه خود را به گونه‌هاى مختلف آشکار مى‌کردند. در این میان اهل‌بیت پیامبر و انصار بیشتر آماج این کینه‌ها بودند، چنان که بارها امیرمؤمنان(علیه السلام) از امویان و قریش شکوه و به ظلم و دشمنى آنان با خود اشاره کرده است.[191] عثمان نیز با توجه به این نکته به آن حضرت مى‌گفت: گناه من چیست که قریش شما را دوست ندارند؟ دشمنى آنان ازاین‌روست که 70 نفر از کسانى را که چون طلا مى‌درخشیدند کشتید.[192] اوج این دشمنى در واقعه کربلا نسبت به اهل‌بیت‌(علیهم السلام)ظاهر شد، چنان که یزید در اشعار خود صریحاً به انتقامجویى از کشته‌هاى بدر اعتراف کرد[193] و ولید‌بن یزید از ابن‌عایشه خواست تا این اشعار را با غنا بخواند[194]؛ همچنین واقعه حرّه نسبت به انصار در‌این راستا بود.

بازتاب جنگ بدر در خارج از حجاز:

بازتاب این جنگ افزون بر مدینه و مکه، به خارج از مرزها کشیده شد. در حبشه نجاشى از این خبر مسرور شد و خبر آن را به مسلمانان مهاجر در حبشه رساند.[195]

مقام بدریها از منظر قرآن و روایات:

مقام بدریها در روایاتِ ناظر به برخى آیات و نیز سخنان صحابه جایگاه مهم و ویژه‌اى یافت و در اعتقادات اهل‌سنت بدریان از دیگر صحابه جایگاه برترى دارند. برخى از مفسران در شأن نزول آیه «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا قیلَ لَکُم تَفَسَّحوا فِى المَجــلِسِ فَافسَحوا یَفسَحِ اللّهُ لَکُم ...» (مجادله/58‌،11) آورده‌اند که گروهى از بدریان وارد مجلسى شدند که رسول‌خدا‌(صلى الله علیه وآله) در آن حضور داشت. اصحاب براى آنان جا باز نکردند، ازاین‌رو پیامبر(صلى الله علیه وآله)به برخى فرمان داد تا برخیزند و بدریان بنشینند. برخى از اصحاب از این فرمان اندکى ناراحت شدند و منافقان نیز سخنان فتنه‌انگیزى گفتند و آیه مزبور در شأن بدریها نازل شد.[196] از نظر عطاء‌بن ریاح، بدریان مصداق: «والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِ ...» (توبه/9، 100) هستند که در ذیل آیه به آنان وعده بهشت داده شده است.[197] مطابق قولى از عکرمه اصحاب بدر بهترین امت دانسته شده‌اند.[198]
مقام بدریان چنان بود که مجاهد گوید: برخى که در بدر حاضر نشده بودند آرزو مى‌کردند در جنگ بدر شرکت بودند تا همانند آنان ثواب و اجر مى‌داشتند؛ ولى چون روز احد شد آنان فرار کردند و خداوند آنان را چنین مورد عتاب قرار داد: «ولَقَد کُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَیتُموهُ و اَنتُم تَنظُرون» .[199] (آل عمران/3،143)
در باور اهل سنت بر اساس آیه «لَولا کِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ ...» (انفال/8‌، 68) گناهان گذشته و آینده بدریان بخشوده شده و این از معانى پنج گانه‌اى است که مجاهد، حسن بصرى و سعیدبن جبیر براى آیه گفته‌اند.[200] قریب به این معنا را چنین گفته‌اند که خداوند هیچ یک از اصحاب بدر را عذاب نخواهد کرد[201]؛ همچنین قرطبى احتمال داده که مراد از «یَومَئِذ» در آیه «اَلمُلکُ یَومَئِذ لِلَّهِ ...» (حجّ/22،56) روز بدر است که خدا در آن‌به هلاک کافران و سعادت مؤمنان حکم کرده بود و سعادت بدریان همانا بخشش همه گناهانشان است، زیرا وقتى حاطب‌بن ابى بلتعه خواست به وسیله پیکى مشرکان را از قصد پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)براى فتح مکه آگاه کند، ولى قضیه فاش شد، عمر از رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)خواست او را بکشد؛ ولى پیامبر‌(صلى الله علیه وآله)فرمود: خدا بر اهل بدر آگاهى یافته و گفته است: شما هر کارى مى‌خواهید بکنید، زیرا شما را بخشوده‌ام. در برخى نقلها نیز آمده است: زیرا بهشت بر شما واجب شده‌است.[202]
با استناد به این روایت، بدریان در باور اهل‌سنت افزون بر اصل عدالت صحابه، از دیگران ممتاز شده‌اند.
اشکالهایى بر این روایت وارد و آن را از ارزش انداخته است. علامه طباطبایى در ذیل آیات افک آنها را بیان کرده است؛ از جمله مخالفت با نص‌قرآن؛ مانند حکم قصاص قتل نفس محترمه، مخالفت با سنت و عمل رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)در موارد مشابه؛ مانند اجراى حد افک بر مسطح‌بن اثاثه بدرى، عمل صحابه به ویژه پس از رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)و در جریان منازعات و فتنه‌ها[203]؛ همچنین اجراى حد بر قدامة‌بن مظعون ابو عمر جمحى که از بدریان بود؛ ولى عمر به سبب شرابخوارى بر او حد جارى کرد.[204] چنان که گذشت رسول خدا‌(صلى الله علیه وآله)حتى حاضر نشد براى کسى که جامه‌اى از غنایم را برده و در زیر خاک پنها کرده بود آمرزش بخواهد و در برابر اصرار صحابه به آنان فرمود که درباره مجرمان چنین چیزى را نخواهید[205]، از همین رو ابن‌ابى‌الحدید چنین برائتى را براى اهل بدر به نقد کشیده است.[206]
به نظر مى‌رسد برخى خواسته‌اند با بهره‌گیرى از مسئله مقام بدریان، مقاومت و مخالفت برخى صحابه پیامبر را در برابر سیاستهاى امیرمؤمنان، امام على(علیه السلام)در دوران خلافتش تحلیل و عملکرد آنها را توجیه کنند. این عده با نقل روایاتى مى‌کوشند تا آیات را چنان تفسیر کنند که اشکالى متوجه هیچیک از دو گروه نشود، چنان که گویند: از على‌(علیه السلام)روایت شده که آیه «و‌نَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلّ ...» (اعراف/7،43) درباره بدریان نازل شده است[207] و على‌بن ابى‌طالب خود این آیه را درباره عثمان و طلحه و زبیر پس از جنگ جمل مى‌دانسته است[208]، بر این اساس همه ظلمها و همچنین کدورتهایى که میان امیرمؤمنان(علیه السلام)با خلیفه اول و دوم و نیز زبیر و سعد‌بن ابى وقاص بوده به فراموشى سپرده شود و دیگر آن فتنه‌اى که در آیه «واتَّقوا فِتنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَـلَموا مِنکُم خاصَّةً ...» (انفال/8‌،25) آمده و خواسته شده تا از آن پرهیز شود جایگاهى نداشته باشد! در حالى که مى‌گویند: منظور از فتنه، جنگ جمل و در باره بدریان است.[209]
اصحاب بدر از نظر اقتصادى و اجتماعى نیز جایگاهى ممتاز داشتند؛ خلیفه دوم در دیوان مالى براى آنان امتیاز خاصى قائل شد و سهم هر یک از آنان را 5000 درهم در سال قرار داد.[210] شاید بر همین اساس است که برخى صحابه نگاران چون ابن‌سعد و ابونعیم در ترتیب، اسامى صحابه بدرى را بر دیگران مقدم مى‌دارند و در این باره روایاتى مبنى بر فضایل ویژه آنان نقل مى‌کنند.[211]
اصحاب بدر از نظر موقعیت اجتماعى در جایگاهى ممتاز قرار داشتند، به گونه‌اى که پس از کشته شدن عثمان و هجوم مردم به سوى امیرمؤمنان(علیه السلام) و تقاضاى بیعت با او، ایشان ـ در مقام لزوم مقبولیت خلافت از سوى اهل حل و عقد ـ فرمود: خلافت با اهل شورا و بدریان است و آنان حق انتخاب خلیفه را دارند[212]؛ مقداد نیز خطاب به اعضاى شوراى خلافت گفت: کسى را که در بدر حاضر نبوده خلیفه نکنید.[213]
حضور نیروهاى بدرى در هر سپاه و گروه و حزبى امتیاز ویژه براى تأیید آن گروه و حزب به شمار مى‌رفت و این از باورهاى اجتماعى در قرن اول بود. سعید‌بن قیس ارحبى براى تشویق نیروهاى خود براى جنگ با معاویه و اثبات درست بودن راهى که برگزیده‌اند، در سخنان خود به حضور 70 بدرى در سپاه و در رأس آنان امیرمؤمنان(علیه السلام)اشاره کرد و متذکر شد که با این تعداد دیگر هیچ‌گونه شبهه‌اى در حقانیت خود نداشته باشند.[214] همین دیدگاه را مى‌توان ازاین‌روایت به دست آورد که از ابان‌بن تغلب پرسیده شد: آیا صحابه در جنگهاى على‌(علیه السلام)حضور داشته‌اند؟ ابان گفت: گویا شما مى‌خواهید با حضور آنان حقانیت امیرمؤمنان(علیه السلام) را به دست آورید، در حالى که آن حضرت میزان حقانیت دیگران است.
در منابع و روایات شیعه نیز شمار اصحاب حضرت مهدى(عج) به عدد اصحاب بدر گفته شده است.[215]
نظر به جایگاه ویژه اصحاب بدر نزد مسلمانان از همان قرنهاى نخست، در کتابهایى که درباره صحابه نوشته شده، موضوعى به این گروه تخصیص یافته است. کتابهاى فراوانى در این باره نوشته شده که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى‌شود:
1. کتاب من شهد صفین مع على(علیه السلام) من البدریین از هشام‌بن محمد‌بن سائب کلبى (م.‌204 ق.).[216] 2.‌هالة البدر فى عدد اهل بدر از محمد‌بن احمد‌بن عثمان ذهبى (م. 748 ق).[217] 3.‌روضة المحبین لأسماء الصحابة البدریین اثر محمدبن مصطفى البنانى المصرى.[218]

منابع

اسباب النزول، واحدى؛ الاستیعاب فى معرفة الاصحاب؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ الاغانى؛ الامالى، طوسى؛ الامامة و‌السیاسه؛ انساب الاشراف؛ ایضاح المکنون فى الذیل على کشف الظنون؛ بحارالانوار؛ بلاغات النساء؛ تاریخ الامم و‌الملوک، طبرى؛ تاریخ مدینة دمشق؛ تاریخ المدینة المنوره؛ تاریخ الیعقوبى؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ تفسیر جوامع الجامع؛ تفسیر عبدالرزاق؛ تفسیر العیاشى؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن‌کثیر؛ تفسیر القمى؛ تفسیر مجاهد؛ تقویم تطبیقى؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ الجمل و‌النصر لسید العترة فى حرب البصره؛ حقائق التأویل فى متشابه التنزیل؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ دولت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)؛ الذریعة الى تصانیف الشیعه؛ ربیع الابرار و نصوص الاخبار؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسیر فى علم التفسیر؛ سبل الهدى و‌الرشاد؛ السیرة‌النبویه، ابن‌هشام؛ السیر و‌المغازى؛ شرح نهج البلاغه، ابن‌ابى الحدید؛ صحیح البخارى؛ صحیح مسلم با شرح سنوسى؛ الصحیح من سیرة‌النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله)؛ الطبقات الکبرى؛ العقد الفرید؛ عیون الاثر فى فنون المغازى و‌الشمائل و‌السیر؛ الغدیر فى‌الکتاب و‌السنة و‌الادب؛ الکافى؛ کتاب الخصال؛ الکشاف؛ کشف‌الاسرار و عدة الابرار؛ اللمعة البیضاء؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المستدرک على الصحیحین؛ مسند ابى یعلى الموصلى؛ مسند احمد‌بن حنبل؛ المصنف؛ المصنف فى الاحادیث و الآثار؛ المعارف؛ معانى القرآن، فراء؛ المعجم الکبیر؛ معرفة الصحابه؛ المغازى؛ مقاتل الطالبیین؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ المنتظم فى تاریخ الملوک والامم؛ الموطأ؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ النص و‌الاجتهاد؛ النکت و‌العیون، ماوردى؛ نوادرالاصول فى احادیث الرسول(صلى الله علیه وآله)؛ وقعة صفین؛ الهدایة الکبرى.
محمدرضا هدایت پناه



[1]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌322 - 333؛ المغازى، ج‌1، ص‌131 - 138.
[2]. السیر والمغازى، ص‌130.
[3]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌1، ص‌358.
[4]. دولت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)>، ص‌212.
[5]. السیر والمغازى، ص‌130؛ الطبقات، ج‌2، ص‌14 - 15؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[6]. الطبقات، ج‌2، ص‌14‌ـ‌15؛ المعارف، ص‌158.
[7]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌252‌ـ‌254؛ المغازى، ج‌1، ص‌13ـ16.
[8]. المغازى، ج‌1، ص‌28.
[9]. المغازى، ج‌1، ص‌12؛ السیرة‌النبویه، ج‌2، ص‌248‌ـ‌249.
[10]. المغازى، ج‌1، ص‌28.
[11]. الکشاف، ج‌2، ص‌197.
[12]. المغازى، ج‌1، ص‌131.
[13]. ر.ک: السیرة النبویه، ج‌2، ص‌263؛ المغازى، ج‌1، ص‌21؛ الطبقات، ج‌2، ص‌8‌.
[14]. ر.ک: تقویم تطبیقى، ص‌354.
[15]. المغازى، ج‌1، ص‌131.
[16]. همان، ص‌20 - 21، 131.
[17]. کشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌588 - 589‌.
[18]. التبیان، ج‌3، ص‌261؛ مجمع البیان، ج‌3، ص‌118‌ـ‌119؛ زاد المسیر، ج‌2، ص‌134.
[19]. التبیان، ج‌3، ص‌301.
[20]. الدرالمنثور، ج‌3، ص‌239.
[21]. المغازى، ج‌1، ص‌21.
[22]- همان، ص‌23؛ المعارف، ص‌152.
[23]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[24]. ر.ک: الطبقات، ج‌2، ص‌14؛ صحیح‌البخارى، ج5‌، ص‌6‌ـ‌7؛ مجمع‌البیان، ج‌2، ص‌708‌ـ‌709.
[25]. المغازى، ج‌1، ص‌28‌ـ‌29.
[26]. الکشاف، ج‌2، ص‌197.
[27]. المغازى، ج‌1، ص‌29 - 31، 33، 41‌ـ‌42.
[28]. همان، ص29؛ السیرة النبویه، ج2، ص‌258‌ـ‌259.
[29]. المغازى، ج‌1، ص‌29.
[30]. همان، ص‌33.
[31]. انساب الاشراف، ج‌4، ص‌413.
[32]. السیرة‌النبویه، ج2، ص261؛ المغازى، ج‌1، ص‌33؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[33]. المغازى، ج‌1، ص‌31.
[34]. همان، ص‌33، 35، 42؛ سبل الهدى، ج‌2، ص‌439.
[35]. المغازى، ج‌1، ص‌33.
[36]. همان، ص‌34.
[37]. همان، ص‌36.
[38]. همان، ص‌35.
[39]. همان، ص‌37.
[40]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌263؛ التبیان، ج‌5‌، ص‌134‌ـ‌135.
[41]. المغازى، ج‌1، ص‌37.
[42]. همان، ص‌39؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[43]. تفسیر عبدالرزاق، ج‌2، ص‌124؛ المغازى، ج‌1، ص‌39؛ التبیان، ج‌5‌، ص‌133.
[44]. التبیان، ج‌5‌، ص‌81‌.
[45]. همان.
[46]. اسباب‌النزول، ص‌195؛ کشف‌الاسرار، ج4، ص‌43.
[47]. التبیان، ج‌5‌، ص‌120.
[48]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌270.
[49]. همان، ص‌269‌ـ‌270؛ المغازى، ج‌1، ص‌39‌ـ‌41.
[50]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌270؛ المغازى، ج‌1، ص‌43‌ـ‌44.
[51]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌271؛ المغازى، ج‌1، ص‌44؛ المعارف، ص‌153.
[52]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌271؛ المغازى، ج‌1، ص‌44‌ـ‌45.
[53]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌264‌ـ‌267.
[54]. المغازى، ج‌1، ص‌46.
[55]. همان، ص‌131.
[56]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌266.
[57]. المغازى، ج‌1، ص‌48؛ صحیح البخارى، ج‌5‌، ص‌4.
[58]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌267.
[59]. همان، ص‌266‌ـ‌267.
[60]. المغازى، ج‌1، ص‌48‌ـ‌49.
[61]. همان، ص‌51‌ـ‌53‌؛ السیرة‌النبویه، ج‌2، ص‌269.
[62]. الصحیح من سیره، ج‌5‌، ص‌29‌ـ‌30.
[63]. المغازى، ج‌1، ص‌53‌ـ‌54‌.
[64]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌272.
[65]. المغازى، ج‌1، ص‌55‌.
[66]. التبیان، ج‌5‌، ص‌86‌؛ جامع البیان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌257‌ـ‌259؛ المیزان، ج‌9، ص‌22.
[67]. الکشاف، ج‌2، ص‌204.
[68]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌47.
[69]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌273.
[70]. المغازى، ج‌1، ص‌56‌.
[71]. همان، ص‌58‌.
[72]. المصنف، ابن‌ابى شیبه، ج‌7، ص‌721؛ الاستیعاب، ج‌4، ص240.
[73]. الاستیعاب، ج‌4، ص‌240؛ تاریخ دمشق، ج‌24، ص‌118.
[74]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌264؛ الاغانى، ج‌4، ص‌180؛ الصحیح من سیره، ج‌5‌، ص‌37؛ ج‌6‌، ص‌115‌ـ‌121.
[75]. المغازى، ج‌1، ص‌61‌.
[76]. همان، ص‌62‌ـ‌64‌؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌274‌ـ‌275.
[77]. المغازى، ج‌1، ص‌61‌.
[78]. التبیان، ج‌5‌، ص‌84‌.
[79]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌328.
[80]. التبیان، ج‌5‌، ص‌131؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌1، ص‌358؛ تفسیر قرطبى، ج‌4، ص‌26.
[81]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌623‌؛ تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌147؛ عیون الاثر، ج‌1، ص‌334.
[82]. مجمع البیان، ج‌1، ص‌709؛ معانى القرآن، ج‌1، ص‌363.
[83]. مجمع البیان، ج‌1، ص‌709؛ حقائق التأویل، ص‌34‌ـ‌45.
[84]. التبیان، ج‌5‌، ص‌136؛ تفسیر عبدالرزاق، ج‌2، ص‌260‌ـ‌261؛ زاد المسیر، ج‌2، ص‌178.
[85]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌279؛ المغازى، ج‌1، ص‌58‌ـ‌59‌، 81‌.
[86]. جامع البیان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌251؛ مسند احمد، ج‌1، ص‌30؛ مجمع‌البیان، ج‌4، ص‌437.
[87]. الصحیح من سیره، ج‌5‌، ص‌41‌ـ‌45.
[88]. المغازى، ج‌1، ص‌55‌؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌272‌ـ‌273؛ الطبقات، ج‌2، ص‌11.
[89]. مسند احمد، ج‌1، ص‌86‌، 126؛ مسند ابى یعلى، ج‌1، ص‌329؛ الطبقات، ج‌2، ص‌17.
[90]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌278؛ المغازى، ج‌1، ص‌67‌.
[91]. المغازى، ج‌1، ص‌66‌ـ‌67‌.
[92]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌48.
[93]. المغازى، ج‌1، ص‌68‌ـ‌70؛ جامع‌البیان، مج‌10، ج‌17، ص‌172‌ـ‌173؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌8‌، ص‌2479.
[94]. سبل الهدى، ج‌4، ص‌36.
[95]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌280.
[96]. الخصال، ص‌576‌؛ تفسیر عیاشى، ج‌2، ص‌52‌.
[97]. المعجم الکبیر، ج‌11، ص‌227؛ الکشاف، ج‌2، ص‌207؛ مجمع الزوائد، ج‌6‌، ص‌84‌.
[98]. المغازى، ج‌1، ص‌72؛ الطبقات، ج‌2، ص‌10.
[99]. السیرة‌النبویه، ج‌2، ص‌287.
[100]. جامع البیان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌266.
[101]. همان، مج13، ج27، ص‌142‌ـ‌143؛ مجمع‌البیان، ج‌9، ص‌293.
[102]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌285‌ـ‌286؛ المغازى، ج‌1، ص‌76، 78‌ـ‌79، 81‌، 91؛ الطبقات، ج‌2، ص‌19.
[103]. السیرة‌النبویه، ج‌2، ص‌301؛ المغازى، ج‌1، ص‌76‌ـ‌77؛ مناقب، ج‌1، ص‌118.
[104]. التبیان، ج‌5‌، ص‌84‌؛ مجمع البیان، ج‌4، ص‌436.
[105]. التبیان، ج، 2، 579‌؛ جامع البیان، مج‌3، ج‌4، ص‌101‌ روض الجنان، ج‌5‌، ص‌53‌.
[106]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌752؛ مجمع البیان، ج‌1، ص‌828‌؛ روض الجنان، ج‌5‌، ص‌52‌ـ‌56‌.
[107]. المغازى، ج‌1، ص‌57‌؛ جامع البیان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌259؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌2، ص‌302.
[108]. مجمع البیان، ج‌1، ص‌828‌؛ روض الجنان، ج‌5‌، ص‌56‌.
[109]. المغازى، ج‌1، ص‌70‌ـ‌71.
[110]. التبیان، ج‌1، ص‌258.
[111]. المغازى، ج‌1، ص‌95؛ اسباب النزول، ص‌192؛ سبل الهدى، ج‌4، ص‌48.
[112]. جامع البیان، مج‌6‌، ج‌10، ص‌62‌.
[113]. الکشاف، ج‌2، ص‌208.
[114]. اسباب النزول، ص‌193؛ الکشاف، ج‌2 ص‌208.
[115]. الطبقات، ج‌2، ص‌12؛ ر. ک: المغازى، ج‌1، ص‌145‌ـ‌152.
[116]. المعارف، ص‌155.
[117]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌50‌.
[118]. المغازى، ج‌1، ص‌95.
[119]. همان، ص‌91؛ جامع البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌322؛ الامالى، ص‌310.
[120]. المغازى، ج‌1، ص‌91.
[121]. ر. ک: صحیح البخارى، ج‌2، ص‌68‌ـ‌69‌.
[122]. المغازى، ج‌1، ص‌91‌ـ‌92.
[123]. اسباب النزول، ص‌44؛ مجمع البیان، ج‌1، ص‌433.
[124]. زاد المسیر، ج‌1، ص‌161.
[125]. مجمع البیان، ج‌2، ص‌880‌.
[126]. المغازى، ج‌1، ص‌75، 112.
[127]. الموطأ، ج‌1، ص‌422؛ المصنف، صنعانى ج4، ص‌378؛ المغازى، ج‌1، ص‌77‌ـ‌78.
[128]. المغازى، ج 1، ص 133.
[129]. تفسیر عبدالرزاق، ج‌2، ص‌410؛ جامع البیان، مج‌10، ج‌17، ص‌253؛ تفسیر ماوردى، ج‌4، ص‌37.
[130]. زادالمسیر، ج‌5‌، ص‌445.
[131]. التبیان، ج‌3، ص‌23.
[132]. زاد‌المسیر، ج‌2، ص‌23.
[133]. التبیان، ج‌9، ص‌228.
[134]. همان، ج‌3، ص‌23.
[135]. تفسیر ماوردى، ج‌4، ص‌64‌.
[136]. المغازى، ج‌1، ص‌137.
[137]. همان، ص‌133.
[138]. زاد‌المسیر، ج‌7، ص‌2.
[139]. همان، ج‌4، ص‌22.
[140]. التبیان، ج‌8‌، ص‌115.
[141]. همان، ج‌7، ص‌513‌.
[142]. زاد‌المسیر، ج‌7، ص‌314.
[143]. المغازى، ج‌1، ص‌137.
[144]. مجمع البیان، ج‌9، ص‌20.
[145]. المغازى، ج‌1، ص‌100، 102 . 103.
[146]. همان، ص‌99؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌296؛ مسند احمد، ج‌6‌، ص‌441.
[147]. اسباب النزول، ص‌190‌ـ‌191.
[148]. المغازى، ج‌1، ص‌99.
[149]. همان، ص‌101.
[150]. همان، ص‌27.
[151]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌264.
[152]. المغازى، ج‌1، ص‌26.
[153]. همان، ص‌102؛ اسباب النزول، ص‌107.
[154]. المغازى، ج‌1، ص‌102.
[155]. السیرة‌النبویه، ج‌2، ص‌281‌ـ‌282؛ المغازى، ج‌1، ص‌80‌ـ‌81‌.
[156]. السیرة‌النبویه، ج2، ص281؛ المغازى، ج1، ص106.
[157]. همان؛ المغازى، ج‌1، ص‌105، 108‌ـ‌109.
[158]. اسباب النزول، ص‌198؛ سبل الهدى، ج‌4، ص‌92.
[159]. المعارف، ص‌153.
[160]. تفسیر ماوردى، ج‌5‌، ص‌238.
[161]. المغازى، ج1، ص106‌ـ‌107؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌298؛ عیون الاثر، ج‌1، ص‌347؛ سبل الهدى، ج‌4، ص‌63‌ـ‌64‌.
[162]. الطبقات، ج‌2، ص‌13، 16.
[163]. مجمع البیان، ج‌1، ص‌877‌.
[164]. المغازى، ج‌1، ص‌119؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌299‌ـ‌300؛ تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌159.
[165]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌302‌ـ‌303.
[166]. المنتظم، ج‌2، ص‌225.
[167]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌292؛ المغازى، ج‌1، ص‌111؛ صحیح مسلم، ج‌5‌، ص‌181.
[168]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌292؛ المغازى، ج‌1، ص‌111.
[169]. المغازى، ج1، ص114‌ـ‌115، 120؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌296، 300.
[170]. السیرة النبویه، ج2، ص‌300‌ـ‌302؛ المغازى، ج‌1، ص‌121‌ـ‌124‌ـ‌125؛ اسباب النزول، ص‌85‌.
[171]. المغازى، ج1، ص114‌ـ‌115، 120؛ السیرة النبویه، ج‌2، ص‌296، 300.
[172]. المغازى، ج‌1، ص‌115.
[173]. همان، ص‌116‌ـ‌117.
[174]. همان، ص‌121‌ـ‌122.
[175]. همان، ص‌118‌ـ‌119.
[176]. تفسیر قمى، ج‌1، ص‌180؛ نوادر الاصول، ج‌1، ص‌248.
[177]. ربیع الابرار، ج‌4، ص‌51‌ـ‌53‌.
[178]. الهدایة الکبرى، ص‌110؛ الاصابه، ج‌4، ص‌22؛ بحارالانوار، ج‌63‌، ص‌487؛ ج‌76، ص‌131.
[179]. اللمعة البیضاء، ص‌439.
[180]. الغدیر، ج‌7، ص‌95‌ـ‌103.
[181]. النص و الاجتهاد، ص‌310.
[182]. الصحیح من سیره، ج‌9، ص‌5‌، 305‌ـ‌307.
[183]. جامع‌البیان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌372؛ مجمع‌البیان، ج‌3، ص‌354.
[184]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌300.
[185]. همان، ص‌300‌ـ‌302؛ المغازى، ج‌1، ص‌120.
[186]. المغازى، ج 1، ص 121 ، 123.
[187]. همان، ص‌123.
[188]. المغازى، ج 1، ص‌122‌ـ‌123.
[189]. العقدالفرید، ج‌3، ص‌300‌ـ‌301؛ الاغانى، ج‌1، ص‌23‌ـ‌24.
[190]. المغازى، ج‌1، ص‌125‌ـ‌127.
[191]. ر.ک: الجمل، ص‌123‌ـ‌124، 171.
[192]. الجمل، ص‌186؛ شرح نهج البلاغه، ج‌9، ص‌23.
[193]. مقاتل الطالبیین، ص‌80‌؛ بلاغات النساء، ص‌21.
[194]. ر.ک: تاریخ طبرى، ج‌6‌، ص‌337.
[195]. المغازى، ج‌1، ص‌120؛ الکافى، ج‌2، ص‌121.
[196]. مجمع‌البیان، ج‌9، ص‌378؛ اسباب‌النزول، ص350؛ زادالمسیر، ج‌8‌، ص‌191.
[197]. مجمع البیان، ج‌5‌، ص‌111.
[198]. زادالمسیر، ج‌2، ص‌16.
[199]. تفسیر مجاهد، ج‌1، ص‌137؛ جامع البیان، مج‌3، ج‌4، ص‌145‌ـ‌146.
[200]. التبیان، ج‌5‌، ص‌157؛ زاد المسیر، ج‌3، ص‌259‌ـ‌260؛ تفسیر قرطبى، ج‌8‌، ص‌50‌.
[201]. جامع البیان، مج‌6‌، ج‌10، ص‌61‌.
[202]. تفسیر عبدالرزاق، ج‌3، ص‌287؛ صحیح البخارى، ج‌4، ص‌19؛ مسند احمد، ج‌1، ص‌80‌.
[203]. ر.ک: المیزان، ج‌19، ص‌236‌ـ‌238.
[204]. الاصابه، ج‌5‌، ص‌324.
[205]. المغازى، ج‌1، ص‌102.
[206]. شرح نهج البلاغه، ج‌20، ص‌18‌ـ‌19.
[207]. تفسیر عبدالرزاق، ج‌2، ص‌229؛ جامع‌البیان، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌240.
[208]. المصنف، ابن‌ابى شیبه، ج‌8‌، ص‌718؛ المستدرک، ج‌3، ص‌105، 376‌ـ‌377.
[209]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌18.
[210]. تاریخ المدینه، ج‌3، ص‌1051؛ الطبقات، ج‌1، ص‌12؛ ج‌3، ص‌296.
[211]. ر.ک: الطبقات، ج‌3؛ معرفة الصحابه، ج‌1، ص‌35‌ـ‌36.
[212]. الامامة و السیاسه، ج‌1، ص‌65‌.
[213]. الجمل، ص‌122.
[214]. وقعة صفین، ص‌236، 238؛ شرح نهج البلاغه، ج‌5 ص‌188، 191.
[215]. مجمع البیان، ج‌5‌، ص‌246.
[216]. الذریعه، ج‌29، ص‌229.
[217]. ایضاح المکنون، ج‌2، ص‌416.
[218]. همان، ج‌1، ص‌596‌.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی