استواری جماعت
در اسارتگاه موصل بودیم؛ اردوگاه شماره ی 2. صد و بیست و پنج نفر در یک آسایشگاه زندگی می کردیم؛ پتوها سه لا و چسبیده به هم. بعثی ها به اقامه ی نماز جماعت خیلی حساس بودند. وقت نماز، هر کس در جای خود نماز می خواند و به نظر می رسید که نماز جماعت برپاست.
احمد سوزنی، نگهبان عراقی دنبال بهانه بود. او از پشت پنجره ارشد آسایشگاه را صدا زد. ارشد به طرف پنجره رفت. بحث و جدل احمد سوزنی با او ربع ساعت طول کشید. از حرکات دست و نشان دادن جای بچه ها پیدا بود که بحث بر سر نماز جماعت است؛ او فکر می کرد که بچه ها دارند نماز جماعت می خوانند.
پس از رفتن احمد سوزنی، مسئول آسایشگاه گفت: « برادران! اگر امکان دارد همه در یک زمان هماهنگ نماز نخوانند تا این ها تصور نکنند نماز جماعت می خوانیم. دشمن دنبال بهانه می گردد. »
از آن روز به فکر افتادیم که صف های نماز جماعت را به صورت ستونی تغییر دهیم و با تغییر دادن جای پتوها وضع ظاهری آسایشگاه را به گونه ای جلوه دهیم که عراقی ها متوجه نشوند و به ثواب نماز جماعت هم نایل شده باشیم.

راوی: علی رضا لطفی
        تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
          برگرفته از
            کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:196
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی