پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ق.ظ
اسارت: کسى را در بند کشیدن و به
اسیرى درآوردن
اسارت و أسْر مصدر «أسَرَ»، بهمعناى محکم بستن چیزى با قید و طناب است و
اسیر را از آن جهت که او را بسته، محصور مىساختند اسیر نامیدهاند; سپس این مفهوم
به هر کس که در بند یا حبس درآید، هرچند با چیزى بسته نشده باشد، توسعه یافته است.[1] برخى
معناى این ماده را حبس دانسته، گفتهاند: اسیر کسى است که محبوس و تحت سلطه باشد;
چه با قیود ظاهرى و چه با تعهدات عرفى و الزامات قانونى; ازاینرو بر عبد، زندانى
و کسى که تحت نظر باشد نیز اطلاق مىشود.[2] اطلاق اسیر
بر بدهکار در برخى استعمالات و احادیث نیز مىتواند از همین جهت باشد; بر همین
اساس غالب مفسران در تفسیر واژه اسیر در آیه8 انسان/76 «ویُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى
حُبِّهِ مِسکینـًا و یَتیمـًا و اسیرا» همه وجوه معنایى فوق را بیان
کردهاند;[3] اما
تفسیر آن به برده، زندانى و اسیر جنگى[4] مقبولتر و
مورد اخیر از شهرت بیشترى برخوردار است.
اسیر در اصطلاح فقه بر مردان کافرى اطلاق مىشود که در جنگ با مسلمانان
دستگیر شوند و درباره کودکان و زنان واژه «سَبْى» بهکارمىرود.[5] ازکلمات
عدهاى از فقها استفاده مىشود که اصطلاح اسیر بر مردان، زنان و اطفال کافر یا
مسلمانى که در جنگ یا غیر جنگ بهدست مسلمانان یا غیر مسلمانان گرفتار شوند اطلاق
مىشود; گرچه درباره زنان و کودکان واژه «سبى» نیز بهکار مىرود.[6]
واژگانى که قرآن درباره اسارت بهکار برده عبارت است از: «اُسـرى» (بقره/2، 85); «اَسرى» (انفال/8،
67 و 70); «تَأسِرونَ»
(احزاب/33، 26)، «اَسیرا»
(انسان/76،8)، «فَشُدُّوا
الوَثاقَ» که کنایه از گرفتن اسیر است (محمد/47، 4) و نیز فعل «خُذوهُم». (نساء/4،
89، و 91; توبه/9، 5)
اسارت در ملل و ادیان پیشین:
آیه67 انفال/8 به عنوان سنت و قاعدهاى فراگیر میان انبیا مىگوید: هیچ
پیامبرى حق ندارد پیش از زمینگیر شدنِ دشمن، از آنان اسیر بگیرد: «ما کانَ لِنَبِىّ اَن یَکونَ
لَهُ اَسرى حَتّى یُثخِنَ فِى الاَرضِ» که از آن بهدست مىآید گرفتن
اسیر جنگى در عصر انبیا و ملتهاى پیشین رایج بوده است; همچنین آیه246 بقره/2 از
وجود اسیرانى از بنىاسرائیل در نزد دشمنانشان خبر داده است: «وما لَنا اَلاَّ نُقـتِلَ فى سَبیلِ اللّهِ
و قَد اُخرِجنا مِن دِیـرِنا و اَبنائِنا» ; یعنى شهرهاى ما در اشغال
دشمن است و فرزندانمان در دست آنان اسیر هستند.[7] افزون بر
این، آیه85 بقره/2 بهسبب بىاعتنایى یهود به بعضى احکام و عمل به برخى، ازجمله
فدیه دادن در برابر آزادى اسیرانِ خود، آنها را مذمت کرده، مىگوید: «واِن یَأتوکُم اُسـرى
تُفـدوهُم و هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیکُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الکِتـبِ و
تَکفُرونَ بِبَعض» که از این آیه نیز فهمیده مىشود اسیر گرفتن از دشمن
و نیز فدیه دادن براى آزادى اسیران میانیهود معمول بوده و حکم آن نیز در تورات
آمده است.[8]
موارد جواز اسیر گرفتن:
آیاتى از قرآن، علل و موجباتى را براى اسیر گرفتن دشمن برمىشمارد که
عبارت است از:
1. جنگ:
مسلمانان مىتوانند در جنگ با کافران آنان را پس از غلبه و پیروزى به
اسارت بگیرند: «فَاِذا
لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَروا فَضَربَ الرِّقابِ حَتّى اِذا اَثخَنتُموهُم فَشُدُّوا
الوَثاقَ» (محمّد/47، 4) که جمله «فَشُدُّوا الوَثاقَ» کنایه از اسیر
کردن افراد دشمن است.[9]
2.
پشتیبانى ازدشمن:
اسیرکردن کسانىکه از دشمنان پشتیبانى کنند جایز است; هر چند خود مستقیماً
با مسلمانان وارد جنگ نشده باشند. آیه26 احزاب/33 به اسارت گروهى از بنىقریظه
اشاره کرده است که بهسبب پشتیبانى از قریش در جنگ احزاب به اسارت لشکر اسلام
درآمدند: «واَنزَلَ
الَّذینَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الکِتـبِ مِن صَیاصیهِم و قَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ
فَریقـًا تَقتُلونَ و تَأسِرونَ فَریقـا».
3. نقض
پیمان صلح:
اگر دشمنان پیمان ترک نزاع با مسلمانان را نقض کنند، مسلمانان مىتوانند
در مورد آنان یکى از 4 حکم کشتن، اسیرکردن، محاصره و در کمین نشستن را به تناسب
موقعیتشان با مشرکان، اجرا کنند:[10] «فَاِذَا انسَلَخَ الاَشهُرُ
الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِکینَ حَیثُ وجَدتُموهُم و خُذوهُم واحصُروهُم واقعُدوا
لَهُم کُلَّ مَرصَد». (توبه/9، 5)
4. توطئهگرى:
ستیز و توطئه با مسلمانان از دیگر عوامل جواز اسیرگیرى است. طبق آیه91
نساء/4 منافقان براى اینکه هم از مسلمانان و هم از قوم خود آسوده خاطر باشند،
نفاق را پیشه کرده، در نهان به توطئه بر ضدّ اسلام ادامه مىدهند.[11] درصورتى
که آنها دست از ستیزهجویى برندارند مسلمانان باید آنان را اسیر کرده، یا بکشند:«سَتَجِدونَ
ءاخَرینَ یُریدونَ اَن یَأمَنوکُم ویَأمَنوا قَومَهُم کُلَّ ما رُدّوا اِلَى
الفِتنَةِ اُرکِسوا فیها فَاِن لَمیَعتَزِلوکُم و یُلقوا اِلَیکُمُ السَّلَمَ ویَکُفّوا
اَیدِیَهُم فَخُذوهُم... حَیثُ ثَقِفتُموهُم واُولـکُم جَعَلنا لَکُم عَلَیهِم
سُلطـنـًا مُبینا».
موارد ممنوعیت اسیر گرفتن:
قرآن اسارت کافران و دشمنان را در چند مورد ممنوع کردهاست:
1. قبل
از پیروزى کامل:
سزاوار نیست که پیامبران پیش از اطمینان از پیروزى کامل، اسیر بگیرند: «ما کانَ لِنَبِىّ اَن یَکونَ
لَهُ اَسرى حَتّى یُثخِنَ فِى الاَرضِ». (انفال/8، 67) مفهوم همینحکم
در آیه4 محمد/47 چنین آمده که در ستیز با کافران بعد از اثخان، مىتوانید آنها
را اسیر کنید: «فَاِذا
لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَروا فَضَربَ الرِّقابِ حَتّى اِذا اَثخَنتُموهُم فَشُدُّوا
الوَثاقَ». «اثخان» سهگونه تفسیر شده است: الف. کنایه از شدت کشتار
دشمن; بنابراین، زمانى گرفتن اسیر جایز است که از دشمن جز شمار اندکى باقىنماند.[12] ب.
استقرار و استحکام پایههاى حکومت اسلامى[13]; ازاینرو
تا زمانى که حکومت اسلامى استقرار نیافته گرفتن اسیر جایز نیست; زیرا گرفتن و سپس
آزادسازى اسیران، موجب تقویت جبهه کفر و تضعیف پایههاى حکومت اسلامى مىشود. شأن
نزول آیه67 انفال/8 که جنگ بدر است نیز مىتواند مؤید این قول باشد; زیرا در میان
اسیران جنگ بدر برخى از سران کفر حضور داشتند که بعداً پایهگذار بسیارى از جنگها
برضدّ پیامبر بودند و قطعاً کشته شدن آنان مىتوانست در استحکام پایههاى حکومت
اسلامى مؤثر باشد[14];
ولى گروهى از مسلمانان دنیاگرا، بر گرفتن اسیر اصرار داشتند که قرآن آنان را ملامت
مىکند. از ابنعبّاس نیز روایتى نقلشده که راز نهى از گرفتن اسیر در آیه67
انفال/8 اندک بودن شمار مسلمانان در جنگ بدر بود; ولى زمانى که آنان قدرت یافتند
در آیه4 محمّد/47 جواز گرفتنِ اسیر صادر شد.[15] ج. محکمشدن
جاى پا در میدان جنگ که کنایه از پیروزى بر دشمن است[16] و
قرآن کریم در این آیات بهصورت قانونى کلى، و تاکتیکى نظامى به پیامبر و هر
فرمانده نظامى دیگر فرمان مىدهد که دربحبوحه جنگ و پیش از اطمینان از پیروزىکامل،
وقت و توان خود را صرف گرفتن اسیر نکنند; زیرا مشغول شدن لشکر اسلام به گرفتن
اسیر، بخشى از توان رزمى آنان را هدرداده، ممکن است زمینه شکست آنان را فراهم
سازد. درصورتى که ملاک حکم را جلوگیرى از شکست لشکر اسلام بدانیم مىتوان از این
آیه استفاده کرد که گرفتن اسیر به تار و مار شدن لشکر دشمن و خاتمه درگیرى منحصر
نیست; بلکه هر زمان که پیروزى لشکر اسلام قطعى شد، مىتوان از دشمن اسیرانى گرفت;
هرچند در آغاز درگیرى باشد.
جمله «حَتّى
تَضَعَ الحَربُ اَوزارَها» در آیه4 محمد/47 نیز در مورد زمان گرفتن
اسیر است که برخى آن را غایت براى «فَشُدُّوا الوَثاقَ» گرفته و آیه را چنین معنا کردهاند: «پس
از غلبه بر دشمن آنان را اسیر کنید تا زمانى که جنگ به پایان رسد که در این زمان
گرفتن اسیر جایز نیست.[17]
برخى نیز آن را قید براى «فَضَربَ
الرِّقابِ» دانستهاند که در این صورت بدین معنا است: دشمن را در جنگ
بکشید تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهاده، خاتمه یابد.[18]
2. در
زمان عهد یا پیمان با دشمن:
اگر مسلمانان یک طرفه عهدى کرده، یا با دشمن بر ترک مخاصمه پیمان بسته
باشند، در آن مدت حق جنگ و گرفتن اسیر از دشمن ندارند; چنانکه پیامبر(صلى الله
علیه وآله) در سال نهم هجرى 4 ماه به مشرکان مهلت داد تا بیندیشند و وضع خود را با
مسلمانان روشن کنند: «فَسیحوا
فِى الاَرضِ اَربَعَةَ اَشهُر». (توبه/9، 2) پس از پایان این مدت به
مسلمانان اجازه داده شد تا دشمن را کشته یا اسیر کنند: «فَاِذَا انسَلَخَ الاَشهُرُ الحُرُمُ
فَاقتُلوا المُشرِکینَ حَیثُ وجَدتُموهُم و خُذوهُم». (توبه/9، 5) مراد
از ماههاى حرام در این آیه 4 ماهى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) ازطرف
خداوند به مشرکان مهلت داده بود[19];
سپس آن دسته از مشرکانى را که بر پیمان خود باقى مانده بودند از این حکم (کشتن یا
اسارت بعد از گذشت 4 ماه) استثنا کرده است: «اِلاَّ الَّذینَ عـهَدتُم مِنَ المُشرِکینَ ثُمَّ لَمیَنقُصوکُم شیــًا
و لَمیُظـهِروا عَلَیکُم اَحَدًا فَاَتِمّوا اِلَیهِم عَهدَهُم اِلى مُدَّتِهِم»
(توبه/9، 4); همچنین در آیات 89ـ90 نساء/4 پس از فرمان به کشتن و اسیر کردن
مشرکان، کسانىکه با همپیمانان پیامبر پیمان دارند نیز استثنا شدهاند: «فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم
واقتُلوهُم...* اِلاَّ الَّذینَ یَصِلونَ اِلى قَوم بَینَکُم و بَینَهُم میثـقٌ».
3. در
ماههاى حرام:
در اسلام جنگ و در نتیجه گرفتن اسیر در 4 ماه ذىالقعده، ذىالحجه، محرم،
و رجب حرام است: «یَسـَلونَکَ
عَنِ الشَّهرِ الحَرامِ قِتال فیهِ قُل قِتالٌ فیهِ کَبیرٌ و صَدٌّ عَن سَبیلِ
اللّهِ و کُفرٌ بِهِ و المَسجِدِالحَرامِ و اِخرَاجُ اَهلِهِ مِنهُ اَکبَرُ عِندَ
اللّهِ». (بقره/2، 217) رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در ماه رجب گروهى را
به فرماندهى عبداللّهبن جحش به اطراف مدینه فرستادند. آنان بهکاروانى از قریش
برخوردند و برخلاف فرمان پیامبر به آنان حمله کرده، ضمن کشتن عمروبن حضرمى، کاروان
را با 2نفر اسیر خدمت پیامبر آوردند; ولى پیامبر در غنایم و اسیران دخالتى نکرد
که آیه فوق نازل شد و ضمن حرام دانستن جنگ در این ماه و تقبیح عمل مسلمانان، گناه
کافران قریش در اخراج مسلمانان از مکه را بزرگتر شمرد[20]; همچنین
آیه5 توبه/9 به صراحت، کشتن و اسیر کردن مشرکان را به انقضاى ماههاى حرام موکول
کرده است که طبق یک نظر مراد از «اشهر حرم» در این آیه همان ماههاى حرام معروف
است;[21] اما
اگر مشرکان حرمت این ماههاى حرام را نگه نداشتند و به مسلمانان هجوم آورده، از
آنان اسیرانى گرفتند، آنان حق مقابله به مثل را خواهند داشت: «والحُرُمـتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعتَدى عَلَیکُم
فاعتَدوا عَلَیهِ بِمِثلِ مَا اعتَدى عَلَیکُم». (بقره/2،194)
احکام اسیر
1. دربند
کردن:
در مورد گرفتن اسیر در آیه4محمد/47 تعبیر «فَشُدُّوا الوَثاقَ» بهکار رفته
و کنایه از گرفتن اسیر است; ولى افزون بر این نکته، معناى لغوى آن (محکم بستن
طناب) نیز مىتواند مورد نظر باشد; از اینرو بر مسلمانان لازم است پس از گرفتن
اسیران، آنان را بسته، محصور کنند تا فرارشان ممکن نباشد.[22]
2. کشتن:
از آیه4 محمد/47 استفاده مىشود که کشتن اسیر پس از پیروزى جایز نیست و
آنان باید با فدیه یا بدون فدیه آزاد گردند: «فَشُدُّوا الوَثاقَ فَاِمّا مَنّا بَعدُ و
اِمّا فِداءً» ; مگر اینکه سابقه فتنه و جنایتى داشته باشند; چنانکه
پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از جنگ بدر عقبةبن ابىمحیط و نضربن حارث[23] و
در جنگ احد ابىعزة شاعر و معاویةبن نضر[24] را کشت و
در جنگ احزاب به کشتن مردان بنىقریظه بهسبب خیانت آنان به مسلمانان و پشتیبانى
از احزاب، دستور داد که آیه26 احزاب/33 به آن اشاره دارد: «واَنزَلَ الَّذینَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ
الکِتـبِ مِن صَیاصیهِم و قَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَریقـًا تَقتُلونَ و
تَأسِرونَ فَریقـا». نظر مشهور میان فقهاى شیعه نیز همین است.[25]
برخى از آیه67 انفال/8 «ما
کانَ لِنَبِىّ اَن یَکونَ لَهُ اَسرى...» استفاده کردهاند که پیش از
استقرار کامل حکومت اسلامى، دشمن باید کشته شود; هرچند به اسارت مسلمانان درآید[26];
لیکن چنانکه در بحث گذشته بیان شد مراد آیه نهى از گرفتن اسیر پیش از پیروزى کامل
است، نه قبل از استقرار حکومت اسلامى.
قول دوم از ابوحنیفه[27] و
برخى دیگر نقل شده است. اینان معتقدند آیه4 محمّد/47 که به آزادى اسیران حکم کرده
با آیات سیف: «فَاقتُلوا
المُشرِکینَ حَیثُ وجَدتُموهُم» (توبه/9، 5; انفال/8، 57; توبه/9، 36)
که به کشتن کافران بهطور عموم حکم کرده، نسخ شده است; ازاینرو اسیران مشرک در
همه حال باید کشته شوند.
قول سوم که از مالک و شافعى نقل شده[28] و برخى از
فقیهان امامیه[29] نیز
بر آناند، تخییر حاکم اسلامى در همه حال بین کشتن، استرقاق و آزاد کردن اسیران
است. مستند این گروه عمل پیامبر است که در جنگها برخى از اسیران کافر را در حال
درگیرى آزاد مىکردند، یا پس از جنگ مىکشتند;[30] لیکن
پذیرش این قول دشوار است; زیرا کشتن برخى اسیران پس از جنگ تنها بهسبب جنایات
گذشته آنان بوده است. افزون بر آن، این قول با ظاهر آیه4 محمّد/47 نیز ناسازگاراست.
3.
آزادسازى
الف. آزادى بدون فدیه:
طبق آیه پیشین منت نهادن بر اسیر و آزاد کردن او بدون فدیه جایز است. سرّ
تقدم «مَنّاً»
بر «فِداءً» ،
ترجیح حرمت نفس بر گرفتن مال است; یعنى در حد امکان باید بر اسیر منت گذاشت و او
را بدون گرفتن فدیه در راه خدا آزاد کرد.[31]
برخى آیه5 توبه/9 و 57 انفال/8، را ناسخ آیه فوق مىدانند; زیرا این دو
آیه از آخرین آیاتى است که در این موضوع نازل شده است.[32]
حنفیان نیز ضمن اعتقاد به نسخ گفتهاند: آزاد کردن اسیران کافر جایز نیست; زیرا
موجب ملحق شدن آنان به دشمن و تقویت جبهه کفر مىشود.[33] این
نظریه صحیح نیست; زیرا اولاً دو آیه اخیر نمىتواند ناسخ آیه4 محمّد/47 باشد;
زیرا آیه5 توبه/9 عام و آیه4 محمّد/47 خاص است و عام نمىتواند ناسخ دلیل خاص
باشد و آیه57 انفال/8 نیز به گروهى خاص از مشرکان یعنى پیمانشکنان اختصاص دارد;
ضمن اینکه در این آیه به کشتن اسیران و عدم آزادى آنان هیچ اشارهاى نشده است.
ثانیاً این نظریه با سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) در موارد متعدد، ازجمله جنگ
بدر که در آن، ابىعزة الجمحى، ابىالعاصبنربیع و مطلببنحنطب را بدون گرفتن
فدیه آزاد کرد مخالف است[34]; همچنین
در شأن نزول آیه24 فتح/48 «وهُوَ
الَّذى کَفَّ اَیدِیَهُم عَنکُم و اَیدِیَکُم عَنهُم بِبَطنِ مَکَّةَ مِن بَعدِ
اَن اَظفَرَکُم عَلَیهِم» ازابنعبّاس نقل شده است که در سال حدیبیّه
پیامبر حدود 40 نفر از مشرکان را اسیر و سپس آزاد کرد. به نقل دیگر در همان سال 80
نفر از مشرکان مکه، صبحگاهان به قصد کشتن پیامبر از کوههاى تنعیم فرود آمدند که
پیامبر آنان را اسیر و سپس آزاد کرد[35]; همچنین
در فتح مکه پیامبر همه کافران را، به جز شمارى اندک، بدون گرفتن فدیه آزاد کرد.[36]
ب. آزادى با فدیه:
فدیه گرفتن از اسیران دشمن در برابر آزادى آنان جایز است: «فَشُدُّوا الوَثاقَ فَاِمّا
مَنّا بَعدُ و اِمّا فِداءً» (محمد/47، 4); همچنین آیه69 انفال/8
استفاده از غنایم (جنگ بدر) را براى مسلمانان حلال شمرده است: «فَکُلوا مِمّا غَنِمتُم حَلـلاً طَیِّبـًا»
که جمله «مِمّاغَنِمتُم»
افزون بر اموال، فدیهاى که در برابر آزادى اسیران گرفته شده را نیز شامل است[37];
اما بیشتر مفسّران اهلسنّت بر این عقیدهاند که مدلول آیه «ما کانَ لِنَبِىّ اَن یَکونَ لَهُ اَسرى
حَتّى یُثخِنَ فِى الاَرضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنیا» (انفال/8، 67)
که درباره جنگ بدر نازل شده، نهى از گرفتن فدیه در برابر آزادى اسیران است و در
واقع آیه، فدیهگرفتن مسلمانان در برابر آزادى اسیران را برخلاف رضاى خداوند
دانسته است; به همین جهت آیه بعد آنان را شدیداً سرزنش کرده است: «لَولاکِتـبٌ مِنَ اللّهِ
سَبَقَ لَمَسَّکُم فیما اَخَذتُم عَذابٌ عَظیم» (انفال/8، 68) که طبق
این تفسیر مراد از «ما
اَخَذتُم» فدیه است و در تأیید این نظریه روایات متعددى از صحابه و
تابعان نیز نقل کردهاند; ازجمله از ابوهریره در تفسیر آیه فوق نقل شده که گرفتن
فدیه تا روز جنگ بدر حرام بود و زمانى که مسلمانان پیش از حلیت آن به گرفتن فدیه
اقدام کردند آیه مذکور در مذمت آنان نازلشد.[38] در روایتى
دیگر در تفسیر همین آیه از او چنین نقل شده است: اگر نه این بود که در علم من
(خدا) گذشته است که در آینده فدیه اسیران را حلال خواهم کرد، به جهت گرفتن فدیه
پیش از حلیت آن، عذاب بزرگى بر شما وارد مىشد.[39] از حسن
بصرى نیز نقل شده که مسلمانان پیش از دستور خداوند، از اسیران فدیه گرفتند; به
همین جهت آنان را سرزنش، سپس گرفتن فدیه را جایزکرد.[40]
برخى معتقدند که پیامبر در گرفتن فدیه خطا کرده است; ازاینرو این سرزنش
او را نیز شامل مىشود. چنین عقیدهاى برخى از مفسران اهلسنت را بر آن داشته تا
به نحوى آن را توجیه کنند. به گفته ابوعلىجبائى گرفتن فدیه و آزاد کردن اسیران از
گناهان صغیره بوده که به عدالت پیامبر و اصحابش لطمهاى نمىزند; زیرا بر عدم خروج
عاملان این گناه از عدالت اجماع شده است.[41] به گفته
برخى دیگر، رسولخدا در این امر به اجتهاد خود عمل کرده و خطا در اجتهاد، کیفر
ندارد.[42]
در پاسخ باید گفت: اولاً هرگونه خطا و معصیت با عصمت پیامبر(صلى الله علیه
وآله)منافات دارد; ثانیاً مراد اصلى آیه67 انفال/8 نهى از گرفتن اسیر در بحبوحه
جنگ و پیش از شکست دشمن است، نه گرفتن فدیه و مراد از «ما اَخَذتُم» نیز همان گرفتن
اسیر پیش از اثخان است، نه فدیههایى که گرفته شد;[43] ثالثاً نهتنها
بر حرمت گرفتن فدیه پیش از جنگ بدر، دلیلى نیست; بلکه بر حلیت آن نیز شواهدى وجود
دارد; ازجمله از آیه85 بقره/2 برمىآید که فدیه در شرایع گذشته جایز بوده است[44] و
بر نسخ آن پس از ظهور اسلام دلیلى نیست و بر فرض حرمت، طبق برخى نقلها حکم جواز
آن پیش از جنگ بدر و در سریّه عبداللّهبنجحش نازل شده است;[45]
رابعاً تهدید و سرزنش در آیه، پیامبر را در بر نمىگیرد; زیرا پیامبر هیچگاه بدون
فرمان خداوند دست بهکارى نمىزد تا مورد عتاب قرار گیرد. مؤید این مطلب سیاق آیه
است که ابتدا که سخن درباره قانون کلى ممنوعیت گرفتن اسیر در حین درگیرى است
پیامبر را مخاطب قرار مىدهد: «ما کانَ لِنَبِىّ...» ; اما در ادامه که گرفتن فدیه مطرح است
لحن را تغییر داده، به جماعت مسلمانان خطاب مىکند: «تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنیا». پرداخت
فدیه به دشمن براى آزادسازى اسیران در ادیان گذشته معمول بوده است. آیه85 بقره/2
یهود را بهسبب ایمان به برخى از احکام تورات، ازجمله پرداخت فدیه براى آزادى
اسیران و عدم ایمان به برخى دیگر، توبیخ کرده است و فقیهان اسلامى نیز به جز
حنفیان آن را جایز شمردهاند.[46]
4.
بردگى:
در مورد برده قرار دادن اسیران کافر، فقیهان به آیات قرآن، سیره پیامبر و
روایات اهلبیت(علیهم السلام)استناد کردهاند; ازجمله به آیه4محمّد/47 استناد
شده است. برخى جمله «فَشُدُّوا
الوَثاقَ» را در این آیه دلیل بر برده قرار دادن اسیر دانستهاند[47] و
گروهى به جمله «فَاِمّا
مَنّا بَعدُ» استدلال کرده و گفتهاند: منت گذاشتن بر اسیر به این است
که او را نکشند.[48]
استدلال به این آیه ناتمام است; زیرا جمله اوّل کنایه از گرفتن اسیر است و هیچ
ظهورى در برده قرار دادن اسیر ندارد و استدلال به جمله دوم نیز صحیح نیست; زیرا
چنین استدلالى زمانى تمام است که کشتن اسیر جایز باشد. افزون بر اینکه جمله «فَاِمّا مَنّا بَعدُ»
در برابر جمله «واِمّا
فِداءً» است; یعنى منت گذاشتن بر اسیر به این است که او را بدون فدیه
آزاد کنند، نه اینکه از کشتن او صرف نظر کرده، او را برده قرار دهند.
از سیره نبوى نیز به برخورد پیامبر با اسیران استشهاد شده است که آن حضرت
اسیران را برده قرار داده، میان مسلمانان قسمت مىکرد، یا مىفروخت.[49] ازجمله
در شأن نزول آیه «فَریقـًا
تَقتُلونَ و تَأسِرونَ فَریقـا» (احزاب/33، 26) نقل شده که پیامبر حدود
750 نفر از زنان و کودکان بنىقریظه را به اسارت گرفت[50] و
گروهى از آنان را میان مسلمانان قسمت کرد و گروهى را با سعدبنزیدانصارى به نجد
فرستاد، تا با فروش آنان سلاح و اسبان جنگى تهیه کنند[51]; همچنین
در شأن نزول آیه «ثُمَّ
اَنزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسولِهِ و عَلَى المُؤمِنینَ... و عَذَّبَ
الَّذینَ کَفَروا و ذلِکَ جَزاءُ الکـفِرین» (توبه/9، 26) که درباره
جنگ مسلمانان با قبیله هوازن نازل شده نقل گردیده است که پیامبر(صلى الله علیه
وآله)حدود 6000 نفر از زنان و کودکان این قبیله را اسیر و میان مسلمانان قسمت کرد;
اما با اسلام آوردن هوازن، آنان نمایندگانى را براى آزادى اسیران خود نزد پیامبر
فرستادند که آن حضرت سهم خود و بنىهاشم را به آنان بخشید و دیگر مسلمانان نیز به
جز گروهى که درخواست فدیه کردند، اسیران خود را آزادکردند.[52]
همچنین از امامان معصوم(علیهم السلام) روایت شده است که کافر بعد از
اسارت، ملک مسلمانان محسوب شده، امام مخیر است او را در برابر فدیه یا بدون فدیه
آزاد کند، یا او را به بردگى بگیرد.[53]
فقیهان شیعى براساس دلایل مذکور و اهلسنّت به استناد سیره خلفا، به اتفاق
به جواز بردگى زنان و اطفال اسیر شده کافر حکم کردهاند.[54] بیشتر
فقیهان بردگى مردان را نیز جایز دانستهاند.[55] البته
اجراى چنین حکمى شرایط خاص زمانى و مکانى خود را دارد و در هر عصرى اجرا نمىشود.
(<=بردگى)
5.
ازدواج با زنان اسیر:
یکى از پیآمدهاى رایج بردگى زنان، میان اعراب نکاح با آنان بوده است که در
اسلام نیز بهصورت تعدیل شده و قانونمند جایز دانسته شده است. آیات 23ـ24
نساء/4 ازدواج با گروهى از زنان ازجمله زنان شوهردار را حرام دانسته است; اما
زنان شوهردارى را که اسیر و برده مسلمانان باشند از این حکم مستثنا کرده است:«حُرِّمَت
عَلَیکُم... والمُحصَنـتُ مِنَ النِّساءِ اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم» که برخى مراد از «ما مَلَکَت اَیمـنُکُم»
را زنان شوهردارى دانستهاند که به اسارت مسلمانان درآمدهاند; چنانکه از
على(علیه السلام)نیز روایت شده است.[56]گفته شده:
این آیه درباره اسیران غزوه اوطاس نازل شده و پیامبر بعد از اطمینان از باردار
نبودن زنان شوهردار به مسلمانان اجازه داد با آنان ازدواج کنند.[57] روا
بودن ازدواج با چنین زنانى، به جهت فسخ شدن زوجیت آنها با شوهرانشان است.[58]
البته برخى معتقدند درصورتى که به همراه شوهرانشان اسیر شوند نکاح آنان فسخ نمىشود.[59]
درباره فلسفه این جواز گفته شده: باقى گذاردن چنین زنانى بدون شوهر ظلم به آنان و
بازگرداندنشان به محیط کفر نیز برخلاف اصول تربیتى اسلام است.[60]
احسان به اسیر:
در جاهلیت، اسیران جنگى در معرض انواع شکنجه، قتل، قطع عضو و بیگارى قرار
مىگرفتند و حتى گاهى در بارگاه خدایان قربانى مىشدند[61];
ولى اسلام نیکى کردن به اسیر را لازم دانسته تا آنجا که اطعام او را از صفات
ابرار شمرده است: «اِنَّ
الاَبرارَ ... * ویُطعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسکینـًا و یَتیمـًا واَسیرا».
(انسان/76، 5 و 8) مفسران در تفسیر کلمه اسیر در این آیه از زندانى، عبد، عیال مرد
نیز نام بردهاند; لیکن بیشتر مفسّران اسیران جنگى را از مصادیق بارز آن دانسته[62] و
گروهى آن را در اسیران جنگى منحصر دانستهاند.[63] در این
آیه خداوند اطعامکنندگان به اسیر را مدح کرده، در آیات بعد به آنان پاداش نیک و
حفظ از عذاب قیامت را وعده داده است: «فَوَقـهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِکَ الیَومِ و لَقـّهُم نَضرَةً وسُرورا».
(انسان/76،11) در روایات نیز اطعام اسیران و احسان و نیکى به آنان سفارش شده است.[64]
دعوت اسیر به اسلام:
یکى از اهداف جنگ در اسلام، دعوت کافران به دین خدا است; ازاینرو
مسلمانان باید آنان را به اسلام تشویق کنند. آیه70 انفال/8 پیامبر را به تشویق
اسیران به اسلام، با سخنان دلگرمکننده، سفارشمىکند: «یـاَیُّهَا النَّبِىُّ قُل
لِمَن فى اَیدیکُم مِنَ الاَسرَى اِن یَعلَمِ اللّهُ فى قُلوبِکُم خَیرًا یُؤتِکُم
خَیرًا مِمّا اُخِذَ مِنکُم و یَغفِر لَکُم واللّهُ غَفورٌ رَحیم» که مقصود از
اولین واژه «خَیرًا»
اسلام و نور ایمان و مراد از «مِمّااُخِذَ مِنکُم» فدیه گرفته شده از اسیران است.[65]
نقل شده که از اسیران بدر، عبّاس، نوفل و عقیل مسلمان شدند و نیز روایت
شده که روزى براى پیامبر اموالى آوردند. پیامبر به عبّاس فرمود: عبایت را پهن کن و
مقدارى از این اموال را برگیر. پس از آن که عبّاس اموال را گرفت آن حضرت فرمود:
این همان چیزى است که خداوند تعالى مىگوید: «یـاَیُّهَا النَّبِىُّ قُل لِمَن فى
اَیدیکُم مِنَ الاَسرَى...» [66] و نیز از
خود عبّاس نقل شده که این آیه درباره من و یارانم نازل شده است.[67] از
آنجا که ممکن است برخى از اسیران مشرک از این کار سوء استفاده کرده، با تظاهر به
اسلام[68] قصد
خیانت به مسلمانان را داشته باشند، آیه بعد به آنها هشدار مىدهد که اگر قصد خیانت
داشته باشند خداوند قادر است بار دیگر آنان را به اسارت مسلمانان درآورد: «واِن یُریدوا خیانَتَکَ
فَقَد خانُوا اللّهَ مِن قَبلُ فَاَمکَنَ مِنهُم و اللّهُ عَلیمٌ حَکیم».
(انفال/8، 71)
منابع
آثار الحرب فى الفقه الاسلامى; احکام القرآن، جصاص;
الاسلام و العلاقات الدولیه; الاسیر فى الاسلام; التبیان فى تفسیر القرآن; التحقیق
فى کلمات القرآن الکریم; تفسیر التحریروالتنویر; التفسیرالکبیر; تفسیر المنار;
التفسیرالمنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج; تفسیر نمونه; تهذیب الاحکام; جامعالبیان
عن تأویل آى القرآن; الجامعلاحکام القرآن، قرطبى; جواهر الکلام فى شرح شرایع
الاسلام; روضالجنان و روحالجنان; السیرة الحلبیه; السیرة النبویه، ابنهشام;الصحیح
من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله); الفرقان فى تفسیرالقرآن; الفقه
الاسلامى و ادلته; قاموسکتاب مقدس; کتاب الجهاد; الکشاف; لسانالعرب; مجمعالبیان
فى تفسیر القرآن; المغنى و شرح الکبیر; مفردات الفاظ القرآن; الموسوعة الفقهیه
المیسره; المهذب; المیزان فى تفسیرالقرآن، نیلالاوطار من احادیث سیدالاخبار.
سیدجعفر صادقىفدکى
[1]. مفردات، ص76;
لسانالعرب، ج1، ص140، «أسر».
[2]. التحقیق، ج1، ص83،
«أسر».
[3]. همان; جامعالبیان،
مج14، ج29، ص261; مجمعالبیان، ج10، ص617.
[4]. جامعالبیان، مج14،
ج29، ص260ـ261; الکشاف، ج4، ص668; التحریروالتنویر، ج26، ص384ـ385.
[5]. الفقهالاسلامى،
ج8، ص5910; کتابالجهاد، ص304.
[6]. الموسوعة
الفقهیه، ج2، ص154ـ155.
[7]. مجمعالبیان، ج2،
ص611; الکشاف، ج1، ص391.
[8]. کتاب مقدس، دوم
پادشاهان، 15: 29 و 17: 24; قاموس کتاب مقدس، ص66.
[9]. المیزان، ج18، ص225.
[10]. المیزان، ج9، ص151ـ152.
[11]. مجمعالبیان، ج3،
ص137.
[12]. التحریروالتنویر،
ج26، ص79.
[13]. المیزان، ج9، ص134.
[14]. الصحیح من سیره،
ج5، ص116.
[15]. جامعالبیان، مج6،
ج10، ص55.
[16]. الفرقان، ج9ـ10،
ص292; التحریروالتنویر، ج26، ص79; نمونه، ج7، ص243.
[17]. التفسیر الکبیر،
ج28، ص45; الفرقان، ج26ـ27، ص89.
[18]. التفسیر الکبیر،
ج28، ص45.
[19]. المیزان، ج9، ص151.
[20]. المیزان، ج2، ص166ـ167.
[21]. مجمعالبیان، ج5،
ص12.
[22]. مجمعالبیان، ج9،
ص145 و 147; جامعالبیان، مج13، ج26، ص53; التبیان، ج9، ص291.
[23]. تفسیر قمى، ج1،
ص296.
[24]. السیرةالنبویه،
ج3، ص128.
[25]. جواهرالکلام، ج21،
ص122ـ126.
[26]. المنار، ج10، ص95ـ100;
المیزان، ج9، ص135.
[27]. تفسیر قرطبى، ج16،
ص151; جواهرالکلام، ج21، ص122.
[28]. تفسیر قرطبى، ج16،
ص151ـ152.
[29]. الفقه الاسلامى،
ج47، ص288 و 292.
[30]. المغنى، ج10، ص401.
[31]. التفسیر الکبیر،
ج28، ص44.
[32]. المغنى، ج10، ص401;
المهذب، ج1، ص316ـ317.
[33]. الفقه الاسلامى،
ج8، ص5917.
[34]. الفقه الاسلامى،
ج8، ص5917; المغنى، ج10، ص401.
[35]. مجمعالبیان، ج9،
ص186.
[36]. الفقه الاسلامى،
ج8، ص5917.
[37]. المیزان، ج9، ص137.
[38]. جامع البیان، مج6،
ج10، ص59.
[39]. جامع البیان، مج6،
ج10، ص59.
[40]. همان، ص58.
[41]. التبیان، ج5، ص157.
[42]. المنار، ج10، ص94.
[43]. الفرقان، ج10، ص293.
[44]. احکام القرآن، ج1،
ص57.
[45]. السیرة الحلبیه،
ج2، ص192; الصحیح من سیره، ج5، ص111.
[46]. الاسلام و
العلاقات الدولیه، ص240.
[47]. الفقه الاسلامى،
ج 8، ص5916.
[48]. التحریروالتنویر،
ج26، ص80; جواهرالکلام، ج21، ص127.
[49]. الفقه الاسلامى،
ج8، ص5916; نیل الاوطار، ج8، ص145ـ156.
[50]. المیزان، ج16، ص302.
[51]. السیرة النبویه،
ج3، ص245; المیزان، ج16، ص303.
[52]. مجمعالبیان، ج5،
ص28ـ31.
[53]. وسائلالشیعه، ج15،
ص71ـ72; جواهرالکلام، ج21، ص125ـ127.
[54]. الفقهالاسلامى،
ج8، ص5911ـ5912; جواهرالکلام، ج21، ص120.
[55]. آثار الحرب، ص445;
جواهرالکلام، ج21، ص126.
[56]. مجمعالبیان، ج3،
ص51.
[57]. مجمعالبیان، ج3،
ص51.
[58]. جواهرالکلام، ج21،
ص140ـ141.
[59]. المنیر، ج5، ص10;
احکام القرآن، ج2، ص195.
[60]. نمونه، ج3، ص333ـ334.
[61]. الاسیر فى
الاسلام، ص116.
[62]. جامعالبیان، مج14،
ج29، ص260ـ261; مجمعالبیان، ج10، ص617; روضالجنان، ج20، ص75.
[63]. المیزان، ج20،
ص126ـ127.
[64]. تهذیب، ج5،
ص120ـ121; جامعالبیان، مج14، ج29، ص260.
[65]. مجمعالبیان، ج4،
ص860.
[66]. المیزان، ج9، ص139.
[67]. مجمعالبیان، ج4،
ص860.
[68]. جامعالبیان، مج6،
ج10، ص66.