نبردى میان مسلمانان و مشرکان، کنار کوه اُحُد
پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۷ ق.ظ
غزوه اُحُد، دهمین[1] و
به قولى، نهمین[2]
غزوه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که روز هفتم[3] یا نیمه[4]
شوّال سال سوم هجرت، به وقوع پیوست. این غزوه، از آن جهت به این نام معروف شد که
در دامنه کوه اُحُد اتّفاق افتاد.
در وجه نامگذارى این کوه سرخرنگ که در شمال مدینه (4 کیلومترى مدینه)
قرار دارد،[5]
گفته شده: بر اثر جدایىاش از دیگر کوههاى منطقه، اُحُد نامیده شده است.[6]
برحسب روایات، چون خداوند بر کوه طور سینا تجلّى کرد، چندقطعه از آن جدا شد و در
جاهاى گوناگون قرارگرفت که یک قطعه از آن، کوه اُحُد در مدینه است.[7] در
فضیلت آن نقل شده که اُحُد، یکى از کوههاى بهشت است. پیامبر(صلى الله علیه وآله)
فرمود: اُحُد کوهىاست که ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم.[8]
علّت وقوع جنگ احد، جبران شکست و انتقام مشرکان از کشته شدگان خویش در
غزوه بدر بود;[9]
بدین جهت، تعدادى از سران قریش با ابوسفیان به گفتوگو نشستند و پیشنهاد کردند مال
التّجارهاى که سبب بروز جنگ بدر شده بود و در دارالندوه نگهدارى مىشد، براى
تجهیز سپاهى نیرومند و انتقامگیرى بهکار گرفته شود.[10] و
آنان سخنورانى از قریش را جهت همکارى دیگر قبایل عرب اعزام کردند[11]
برحسب برخى روایات، در نکوهش کسانىکه مال خویش را براى مبارزه با اسلام در غزوه
اُحُد دادند، این آیه نازل شد[12]: «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا
یُنفِقونَ اَمولَهُم لِیَصُدّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمَّ تَکونُ
عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یُغلَبونَ». (انفال/8، 36) ابوسفیان در جاىگاه
ثائر (انتقامگیرنده)، فرماندهى سپاه را برعهده گرفت[13] و
گریه بر کشتگان بدر* را ممنوع کرد[14]
صفوانبن امیّه پیشنهاد کرد زنان را براى یادآورى کشته شدگان بدر و تحریک به خونخواهى،
همراه خویش سازند.[15] به
نظر برخى، بزرگان قریش از آن جهت زنان را همراهخود بردند که از جنگ نگریزند; زیرا
فرار بازنان دشوار و رها کردن آنان در میدان جنگ ننگ بود.[16]
سپاه قریش به همراه دیگر قبایل عرب (مانند بنىکنانه و ثقیف و اهل تهامه)[17]
مرکّب از 3000[18] یا
5000[19] نفر
که 700 تن از آنان زرهپوش بودند، همراه 200 اسب و 3000 شتر، آماده کارزار شد.[20]
تعدادى از زنان قریش (ازجمله هند* همسر ابوسفیان) این سپاه را همراهى مىکردند.[21]
مسلمانان هنگامى از تصمیم مشرکان آگاه شدند که آنان آماده حرکت از مکّه
بودند یا خارج شده بودند. عبّاسبن عبدالمطّلب عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)طىّ
نامهاى محرمانه بهوسیله مردى از بنىغفّار رسول خدا را از زمان حرکت و توان
نظامى قریش آگاه کرد. چون ابىّبن کعب نامه را بر حضرت خواند، پیامبر(صلى الله
علیه وآله) از او خواست که مضمون نامه را فاش نکند. با این حال، چیزى نگذشت که خبر
حرکت قریش در مدینه شایع شد. افزون بر پیک عبّاس، عمروبن سالم خزاعى یا عدّهاى
از بنىخزاعه که هم پیمان رسول خدا بودند، حضرت را از حرکت و توان نظامى قریش آگاه
ساختند.[22]
سپاه قریش، پنجم[23] یا
دوازدهم[24]
شوّال در دامنه کوه اُحُد نزدیک کوه عینین فرود آمد.[25]
درباره اینکه چرا مشرکان در جنوب مدینه که بر سر راهشان بود، فرود نیامدند و شهر
را دور زده، در شمال آن فرود آمدند، علّت خاصّى در تاریخ ذکر نشده است; امّا برخى،
مدخل شهر مدینه را در آن زمان فقط از طریق شمال و از کنار کوه اُحُد دانستهاند[26] و
به نظر برخى دیگر، قریش براى چراندن مرکبهاى خود در کشتزارهایى معروف به عِرْض
که در شمال مدینه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند.[27]
پیامبر(صلى الله علیه وآله)حباببن منذر را محرمانه براى ارزیابى از وضعیت دشمن به
ناحیه اُحُد اعزام کرد. گروهى از اصحاب براى جلوگیرى از شبیخون دشمن، شب جمعه را
به پاسدارى از مدینه بهویژه مسجد و خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله)پرداختند.[28] روز
جمعه، رسول خدا با مسلمانان درباره شیوه مقابله با دشمن مشورت کرد. بزرگان مهاجر و
انصار موافق ماندن در مدینه بودند. عبداللّه بن اُبى با این استدلال که در کوچههاى
کم عرض مدینه بهتر مىتوان با دشمن مقابله کرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالاى
بامها و برجها به ما کمک مىکنند، بر این نظر اصرار داشت و تجربه جنگهاى جاهلى
را مؤیّد نظر خویش مىدانست که هرگاه از شهر بیرون رفتهایم، شکست خوردهایم;[29]
امّا گروهى دیگر، رویارویى با دشمن در بیرون مدینه را پیشنهاد مىکردند. طرفداران
این نظریّه، گروهى از جوانان و کسانىکه توفیق شرکت در غزوه بدر را نداشتند و
گروهى از بزرگسالان چون حمزه (عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)) و سعدبن عباده و
نعمانبن مالک بودند; با این استدلال که باقى ماندن در شهر، بر ضعف و ترس مسلمانان
حمل و سبب گستاخى مشرکان مىشود و در جاهلیّت هرگاه به ما حمله مىکردند و ما در
شهر مىماندیم تا زمانى که بیرون از شهر با آنها نمىجنگیدیم، طمعشان از ما قطع
نمىشد.[30]
سیرهنویسان اتّفاق نظر دارند که نظر پیامبر(صلى الله علیه وآله)در ابتدا،
ماندن در شهر بود[31] و
بر اساس خوابى که دیده بود، خروج از مدینه را نمىپسندید.[32] در
نقلهاى تاریخى، در اینکه آیا ماندن در شهر، وحى الهى یا نظر شخصى رسول خدا بوده،
اشارهاى نشده است و خود حضرت هم بر عقیده خویش بهصورت دستور الهى و وحیانى بودن
آن اصرار نکرده است و بعید مىنماید که اگر چنین بود، آن را ابراز نمىکرد.[33]
سرانجام پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جهت اصرار مسلمانان[34] و
احترام به نظر اکثریّت[35]،
نظریّه خروج از مدینه را پذیرفت و پس از اقامه نماز جمعه، مسلمانان را موعظه و به
جهاد امر کرد و پیروزى آنان را در گرو صبر دانست;[36] آنگاه
لباس رزم پوشیده، آماده حرکت بهسوى اُحُد شد. آنان که بر خروج از مدینه اصرار
داشتند; گفتند شایسته نیست خلاف رأى پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کنیم. حضرت
فرمود: هنگامى که پیامبرى لباس رزم بپوشد شایسته نیست آن را بیرون آورد، مگر آن که
با دشمنى بجنگد.[37]
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عبداللّهبن مکتوم را جانشین خود در مدینه
قرار داد[38] و
با 1000 نفر از مهاجر و انصار که 100 تن از آنان زره پوشیده بودند،[39] رهسپار
اردوگاه اُحُد شد.
مورّخان، زمان حرکت سپاه اسلام را پس از اقامه نماز جمعه و عصر دانستهاند;[40] درحالىکه
آیه «واِذ غَدَوتَ مِن
اَهلِکَ تُبَوِّئُ المُؤمِنینَ مَقـعِدَ لِلقِتالِ واللّهُ سَمیعٌ عَلیم»
(آلعمران/3،121)، با توجّه به کلمه «غَدَوتَ» دلالت دارد که حرکت پیامبر(صلى الله علیه
وآله)صبحگاهان بوده است. وجه جمع آیه با نظر مورّخان به این است که گفته شود:
پیامبر(صلى الله علیه وآله)جهت مشورت با اصحاب و مشخّص کردن محلّ جنگ[41] یا
انتخاب اردوگاه جنگى در دامنه کوه اُحُد، صبحگاهان از خانه بیرون رفت و خروج حضرت
با سپاهیانش بهسوى اُحُد، پس از نماز جمعه بود یا اینکه گفته شود: کلمه (غداة)
در اینجا بهمعناى مطلق خروج (در هر ساعتى از روز) است; چنانکه (رواح) مطلق
بازگشت بهشمار مىرود.[42]
سپاه اسلام در مسیر اُحُد به منطقه شیخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهیانش
بازدید کرد. و نوجوانانى را که در سپاه بودند، به جز رافعبن خدیج که تیراندازى
ماهر و سمرةبن جندب که نوجوانى چابک بودند، به مدینه بازگرداند[43] و
هنگامى که متوجّه حضور هم پیمانان یهودى عبداللّه* بن اُبى شد، فرمود: براى جنگ با
مشرکان نباید از مشرکان کمک گرفت.[44]
عبداللّه ابن اُبى با گروهى از پیروانش در گوشهاى جدا از مسلمانان منزل گزیدند.[45]
سپاه اسلام، نیمههاى شب[46] از
مسیرى بهسوى اُحد حرکت کرد که به مشرکان برنخورد.[47]درحالىکه
مشرکان در دامنه کوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزدیک آنان (سمت چپ) عبور
کردند و بهسوى کوه اُحُد بالا رفتند و در شعبى از آن در لبه وادى فرود آمدند.[48]
رسول خدا درحالىکه مشرکان را مشاهده مىکرد، دستور داد بلال اذان بگوید تا
مسلمانان نماز صبح را اقامه کنند. عبداللّهبناُبى به این بهانه که پیامبر(صلى
الله علیه وآله)با پیشنهاد او مخالفت و از رأى جوانان پیروى کرده[49] یا
به جهت پذیرفته نشدن همپیمانان یهودى او در جنگ،[50] به همراه
طرفدارانش (حدود 300 نفر) از بین راه[51] یا از
اُحد[52] به
مدینه بازگشت و بدین ترتیب، سپاه اسلام به 700 نفر کاهش یافت.[53]
عبداللّه بن اُبى در توجیه بازگشت خود چنین مىگوید[54]:
جنگى در کار نیست. اگر جنگى بود، ما همراه شما مىماندیم: «وقِیلَ لَهُم تَعالَوا قـتِلوا فى سَبیلِ
اللّهِ اَوِ ادفَعوا قالوا لَونَعلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعنـکُم...». (آلعمران/3،167)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپاه خود را بهگونهاى استقرار داد که کوه
اُحد پشت سر و مدینه در مقابل و کوه عینین (جبلالرماة) در سمت چپ مسلمانان قرار
داشت. این درحالى بود که مشرکان در برابر مسلمانان و مدینه پشت سر آنها قرار
گرفته بود.[55]
حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش کرد و از اختلاف با یکدیگر برحذر داشت و آن روز
را براى کسانىکه یقین و صبر را پیشه سازند، روز پاداش دانست،[56] آنگاه
پرچم سپاه اسلام را به مصعب*بن عمیر[57] و بر حسب
بعضى نقلها به علىبن ابىطالب سپرد.[58] رسول خدا
از آن بیم داشت که سواره نظام دشمن سپاه اسلام را (از حد فاصل کوه عینین و اُحد)
دور بزند و از پشت سر هجومآورد;[59] ازاینرو،
عبداللّه*بن جبیر را به همراه 50نفر بر کوه عینین گماشت[60] و
به آنها فرمود: اگر ما دشمن را شکست دادیم و به لشکرگاهش وارد شدیم یا دیدید،
کشته شدیم، شما این مکان را رها نکنید.[61]
فرمانده قریش هم به اهمّیّت این محل آگاهى داشت; بدین جهت به فرمانده
جناح راست مشرکان و خالد*بن ولید به همراه 200 نفر سواره نظام مأموریّت داد تا با
آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله کند.[62]
سپاه مشرکان در برابر مسلمانان صفآرایى کرده بود، و فرماندهى جناح راست
را خالدبن ولید و جناح چپ را عکرمة*بن ابىجهل برعهده داشت و پرچمدار آنان،
طلحة*بن ابىطلحه بود.[63] زنان
قریش با خواندن اشعار حماسى، مردان را به جنگ تشویق مىکردند.[64]
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شنیدن اشعار آنها فرمود: خدایا! از تو کمک مىخواهم
و به تو پناه مىبرم و در راه تو مىجنگم. خداوند مرا کفایت مىکند و او نیکو
وکیلى است: «اللّهمّ بک اَحُول و بِکَ اَصول و فیک اُقاتل حسبى اللّه و نعم
الوکیل».[65]ابوعامر*
راهب که در آغاز هجرت به مشرکان پناهنده شده بود و وعده همکارى قومش در مدینه را
در این جنگ داده بود، میان دو سپاه قرار گرفت و اوسیان را به همکارى با خویش فراخواند
که سنگ پرانى بین دو سپاه آغاز شد و این نخستین برخورد دو سپاه با یکدیگر بود.[66]
طلحةبن ابىطلحه (پرچمدار قریش)، نخستین کسى بود که مبارز طلبید و بهدست
على*(علیه السلام) کشته شد[67] و بر حسب
بعضى نقلها، 9 نفر از بنىعبدالدار و اسود غلام عبدالدار یکى پس از دیگرى پرچم را
بهدست گرفتند و بهدست على(علیه السلام)کشته شدند و پرچم مشرکان بر زمین افتاد.[68] پس
از کشته شدن پرچمداران قریش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدّتى کوتاه سپاه
قریش را درهم شکستند و مشرکان گریختند و فریاد زنانشان بلند شد[69]
نسطاس غلام صفوان که در لشکرگاه قریش بود، مىگوید: مسلمانان تا آن جا پیش رفتند
که وى را به اسارت گرفته و اموال لشکرگاه را تصاحب کردند. در این میان، خالدبن
ولید چند بار به میسره سپاه اسلام هجومبرد که هر بار، تیراندازان جبل الرماة او
را به عقبنشینى واداشتند.[70]
حمله دشمن از کمینگاه:
آنچه سبب شد در این مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشرکان تغییر یابد، این بود که مسلمانان به جاى تعقیب دشمن تا پیروزى نهایى به دنبال جمعآورى غنایم رفتند و مهمتر اینکه بسیارى از پاسداران کوه عینین به همین منظور سنگر حساس خویش را ترک کردند.[71]خالدبن ولید که از دور جبلالرماة را زیر نظر داشت، با مشاهده تیراندازان به آنها حمله کرد و عبداللّهبن جبیر و یارانش را که کمتر از 10 نفر بودند،[72] به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حملهور شد. وضعیّت سپاه اسلام بهگونهاى آشفته شد که مسلمانان به یکدیگر شمشیر مىزدند و یکدیگر را مجروح مىساختند.[73]در این میان، عامل دیگرى که سبب تقویت روحیّه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قریش بهدست عمره، دختر علقمه بود که باعث شد سربازان شکست خورده قریش، دوباره به میدان جنگ بازگردند.[74]
شایعه قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله):
عبداللّهبن قمئه (قمیئه) مصعببن عمیر را که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)دفاع مىکرد، به شهادت رساند و چنین پنداشت که حضرت را به شهادت رسانده است و با صداى بلند گفت: محمّد را کشتم[75] و بنابر نقلى، ابلیس از بالاى کوه اُحُد با صداى بلند گفت: محمّد کشته شد.[76] انتشار قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همان اندازه که به بتپرستان روحیّه داد، در مسلمانان تزلزل ایجاد کرد و سبب شد که از میدان جنگ بگریزند و علّت سستى و فرارشان را شایعه قتل رسولخدا بیان کنند و حتّى بعضى از آنان به فکر بازگشت به دین پیشین خود و گرفتن اماننامه از ابوسفیان* بودند. خداوند در پاسخ[77] به آنها فرمود: محمّد همچون پیامبران گذشته است. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بازمىگردید: «وما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقـبِکُم». (آلعمران/3، 144)انس*بن نضر، آنان را که از جنگ دست کشیده بودند، خطاب کرد که اگر محمّد کشته شده، خداىمحمد که کشته نشده است. براى هدفى که او جنگید، بجنگید و خود جنگید تا به شهادت رسید.[78] آشفتگى در سپاه اسلام بهگونهاى بود که محمدبنمَسلَمه مىگوید: با چشم خود دیدم و باگوشم شنیدم که رسول خدا فلان شخص و فلان شخص را که از کوه بالا مىرفتند، صدامىزد که من محمد هستم; امّا آنها به او توجّه نکردند.[79] «اِذ تُصعِدونَ و لاتَلوونَ عَلى اَحَد والرَّسولُ یَدعوکُم فِى اُخرکُم». (آلعمران/3، 153)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) که خود در این پیکار به شدیدترین وجه با دشمن مىجنگید،[80] و درحالىکه مجروح بود و خون از صورتش مىریخت، مىفرمود: چگونه رستگار شوند مردمى که صورت پیامبرشان را به خون آغشتند; درحالىکه او آنها را به خدا دعوت مىکند.[81] آیه128 آلعمران/3 به پیامبر(صلى الله علیه وآله)دلدارى مىدهد که تو مسؤول هدایت آنها نیستى; بلکه فقط به تبلیغ آنها موظّف هستى: «لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو یَتوبَ عَلَیهِم...».
در این روز، کسى که صورت حضرت را مجروح ساخت، عبداللّهبن قمئه، و کسى که دندانش را شکست، عتبةبن ابىوقّاص بود.[82]
فداکارى على(علیه السلام):
بر حسب بعضى نقلها، در روز اُحُد، همه مسلمانان به جز تعداد اندکى میدان جنگ را رها کردند[83] که در نام آنها جز على(علیه السلام)اختلاف است. به نوشته ابناثیر، على بنابىطالب پس از کشتن پرچمداران قریش، چندین بار به فرمان رسولخدا به صف مشرکان حمله کرد و شمارى از آنان را کشته، بقیه را پراکنده کرد.[84]فداکارى حضرت نقش بسزایى در حفظ جان پیامبر(صلى الله علیه وآله)داشت تا آنجا که در این جنگ، 70 زخم بر پیکرش وارد شد.[85] وى در پایان جنگ از شمشیر خمیده و خونآلودش به نیکى یاد مىکند[86] و برحسب بعضى نقلها هنگام جنگ، شمشیرش شکست و پیامبر(صلى الله علیه وآله)شمشیر خویش، ذوالفقار را به على(علیه السلام)داد[87] و هرکس از مشرکان که به پیامبر(صلى الله علیه وآله)حمله مىکرد، بهوسیله على(علیه السلام)دفع مىشد. به فرموده امام صادق(علیه السلام)پیامبر(صلى الله علیه وآله)جبرئیل را بین آسمان و زمین مشاهده کرد که مىگفت: «لاسیف اِلاّ ذوالفقار و لا فتى اِلاّ علىّ»; پس امین وحى نازل شد و گفت: اى رسول خدا! این نهایت فداکارى است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: على از من است و من از على هستم و جبرئیل افزود: من از هر دوى شماهستم.[88]
حرکت بهسوى دامنه اُحُد:
هنگامى که شعله جنگ فروکش کرد و از حملات دشمن کاسته شد، پیامبر به همراه جمعى از اصحاب به دامنه کوه اُحد پناه بردند. گروهى از اصحاب که با دیدن وى خوشحال شدند و بهسبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگى کردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.[89]ابىّبن خلف که بارها در مکّه پیامبر را به مرگ تهدید مىکرد و حضرت در پاسخ مىفرمود: ان شاء اللّه من تو را خواهم کشت، در دامنه کوه اُحد به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: نجات نیابم اگر تو نجات یابى. اصحاب خواستند او را بکشند که خود حضرت با نزدیک شدن ابىّ*بن خلف نیزهاى به سویش پرتاب کرد. نیزه بر گردنش (فاصله بین کلاهخود و زره) اصابت کرد و بر زمین افتاد.[90] بنابر نقلى، آیه «وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ و لـکِنَّ اللّهَ رَمى...» (انفال/8، 17) در اینباره نازل شده است.[91]
مثله کردن شهیدان:
زنان قریش که میدان جنگ را از رزمندگان اسلام خالى دیدند، براى انتقام بیشتر، پیکر شهیدان را مُثله کردند. این عمل آنقدر زشت و ننگین بود که حتّى ابوسفیان هم از دستور دادن به آن برائت جست.[92] هند، همسر ابوسفیان شکم حمزه را پاره کرد; جگر او را بیرون آورد و به دندان گرفت.[93]
زنان مسلمان در اُحُد:
در پیکار اُحُد، شمارى از زنان مسلمان جهت مداواى مجروحان و تعدادى جهت امدادرسانى به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامى که جان رسول خدا را در خطر دیدند، مردانه از او دفاع کردند. برحسب بعضى روایات در روز اُحُد 14 زن ازجمله آنها فاطمه*(علیها السلام) دختر رسول خدا آب و غذا به جبهه حمل مىکردند و به مجروحان تشنه آب مىنوشاندند و آنها را مداوا مىکردند،[94] فاطمه(علیها السلام)با دست خویش خون از صورت رسول خدا پاک مىکرد و با آبى که على(علیه السلام) از مهراس (آبى در کوهاُحُد) آورده بود، زخمهاى پدر را مىشست.[95]زنان دیگرى چون اُمّ ایمن و عایشه و امّ سلیم و حمنه، دختر جحش، بدین منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.[96] نُسیبه دختر کعب (اُمّ عَماره*) که در روز اُحُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل مىکند: تعداد کسانىکه از رسول خدا دفاع مىکردند، از 10نفر کمتر بودند که من و شوهر و دو فرزندم ازجمله آنها بودیم. فداکارى او در حفظ جان رسول خدا بهگونهاى بود که به فرموده حضرت، به هر سو که مىنگریستم، اُمّ عمارة را مىدیدم که از من دفاع مىکرد[97] تا آنجا که جراحتهاى بسیارى بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسیبه امروز جاىگاهى بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است که هنگام وفات، 13 زخم بر تن داشت.[98]
لحظات پایانى جنگ:
ابوسفیان به کنار کوه و نزدیک شِعْبى که رسول خدا و یارانش در آن بودند آمد و گفت: یا محمّد! جنگ و پیروزى به نوبت است. روزى به جاى روز بدر. حضرت به مسلمانان فرمود: به او پاسخ دهند که ما با شما مساوى نیستیم. کشتههاى ما در بهشت و کشتههاى شما در جهنّم هستند. ابوسفیان گفت: «إنّ لنا العُزّى و لا عُزّى لکم». پیامبر فرمود: «اللّه مولانا و لا مولى لکم». ابوسفیان گفت: «اُعل هُبل اُعل هُبل». پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «اللّه أَعلى وأجلّ».[99]ابوسفیان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر، سال آینده است.[100]
حرکت مشرکان بهسوى مکّه:
سپاه قریش که از پیروزى سرمست بود، با به جاى گذاشتن 22 کشته[101] با سرعت بهسوى مکّه حرکت کرد. مسلمانان خوف آن را داشتند که مشرکان به مدینه* هجوم ببرند; ازاینرو پیامبر(صلى الله علیه وآله)به على(علیه السلام)فرمود در پى آنان برو. اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را یدک کشیدند، آهنگ مکّه کردهاند و اگر بر اسبها سوارشدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه دارند. در این صورت به خدا سوگند! در همان مدینه با آنان مىجنگم. على(علیه السلام) پس از بازگشت گزارش داد که آنها بر شترها سوار شدند و راه مکّه در پیش گرفتند.[102]خاکسپارى شهیدان:
مسلمانان براى اطّلاع از همرزمان خویش و دفن شهیدان به میدان نبرد بازگشتند. در این روز، 70[103] تن از سپاه اسلام به شهادت رسیده بودند و تعداد بسیارى مجروحشدند.رسول خدا با همراهانش بر پیکر شهیدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پیکر شهیدان به مدینه نهى کرد و هنگام خاکسپارى آنها فرمود: بنگرید هر کدام از این شهیدان که بیشتر حافظ قرآن است، پیکرش را در قبر جلوتر از دیگران قراردهید.[104] در این پیکار، بزرگانى چون حمزه، عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مُصعببن عمیر، سعد*بن ربیع، عبداللّهبن جحش، عمرو*بن جموح، عبداللّهبن جبیر، حنظله* غسیلالملائکه و ... به شهادت رسیدند.[105]
پس از غزوه اُحُد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سالى یک بار به زیارت قبور شهیدان اُحُد مىرفت. هنگامى که به وادى اُحُد مىرسید با صداى بلند خطاب به آنان مىفرمود: «السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبىالدار». به این سیره، خلفاى بعدى و بسیارى از صحابه عمل مىکردند و حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)هر دو سه روز یکبار به زیارت شهیدان اُحُد مىرفت.[106]
پىآمدهاى شکست اُحُد
1. مشرکان که پس از پیروزى احساس غرور مىکردند، تصمیم گرفتند از بین راه مدینه بازگردند و براى همیشه به حیات اسلام (بهویژه شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)) خاتمه دهند که به غزوه حمراء الاسد انجامید.[107](=>حمراءالاسد/ غزوه)2. یهودیان مدینه مىپنداشتند که توان نظامى مسلمانان پس از شکست اُحُد کاهش یافته است; بدین جهت درصدد شورش در مدینه برآمدند.[108] (=>بنىنضیر)
3. اقتدار مسلمانان میان قبایل خارج از مدینه متزلزل شده بود تا جایى که آنها درصدد معارضه با مسلمانان برآمدند.[109]
4. جوّسازى منافقان برضدّ مسلمانان در مدینه و اینکه علّت شکست اُحُد را مخالفت پیامبر(صلى الله علیه وآله) با نظر عبداللّهبن ابىّ معرفى کردند.[110]
از پىآمدهاى مثبت این شکست، جدایى صف مؤمنان از منافقان است[111] که قرآن هم بدان اشاره کرده است: «وما اَصـبَکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِیَعلَمَ المُؤمِنِین * و لِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا...». (آلعمران/3، 166ـ167)
مباحث قرآنى اُحُد:
قرآن در آیات متعدّدى از سوره آلعمران/3 به ابعاد گوناگون غزوه اُحُد پرداخته است. به گفته عبدالرحمن عوف، اگر کسى بخواهد درباره جنگ اُحد آگاه شود، آیه120 به بعد آلعمران/3 را بخواند. با این کار گویا در این جنگ حاضر بوده است.[112] به گفته محمدبن اسحاق، 60 آیه از سوره آلعمران به جنگ اُحُد اختصاص دارد.[113] این آیات لحن نکوهش دارد و مؤمنان را بهسبب سستى در جنگ و ضعف در اراده سرزنش کرده است.[114] افزون بر آیات سوره آلعمران، آیات دیگرى نیز چون آیه17 و 36ـ37 انفال/8; 126ـ127 نحل/16 و 62 نور/24 هم درباره غزوه اُحد نازل شده است.[115] شمارى از این آیات به صراحت به وقایع اُحد پرداخته است و برخى بهطور غیر صریح و به نکاتى کلّى اشاره دارد در این آیات به موضوعاتى چون تهدید و نکوهش مشرکان، سرزنش منافقان، وعده پیروزى و یارى مؤمنان، عوامل شکست در جنگ، شایعه قتل رسول خدا، هشدار به مؤمنان، دلدارى به مؤمنان، مثله کردن شهیدان، مقام شهیدان، و آرامش پس از جنگ پرداخته است.تهدید و نکوهش مشرکان:
مشرکان قریش که از ابتداى بعثت با رسول خدا مخالفت مىکردند و همواره مسلمانان را آزار مىدادند، در آیات متعدّدى ازجمله آیات مربوط به غزوه اُحُد مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند:«لِیَقطَعَ طَرَفـًا مِنَ الَّذینَ کَفَروا اَو یَکبِتَهُم فَیَنقَلِبوا خائِبین».[116](آلعمران/3، 127) در این آیه، مشرکان به عذاب و ذلّت دنیایى تهدید شدهاند و در آیه151 آلعمران/3 مىفرماید: به زودى در دلهاى کافران بهسبب مشرک شدنشان بیم و هراس افکنیم: «سَنُلقى فى قُلُوبِ الَّذینَ کَفَروا الرُّعبَ بِما اَشرَکوا بِاللّهِ...» و در آیات بعدى، خداوند به مشرکان هشدار مىدهد که مهلت یافتن آنان نه به جهت حقّانیّت است; بلکه فرصت یافتن براى افزایش گناهان و در نتیجه گرفتارى به عذاب خوارکننده است: «ولایَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِیَزدادُوا اِثمـًا و لَهُم عَذابٌ مُهِین». (آلعمران/3، 178)از سوى دیگر، خداوند عذاب بزرگ قیامت را به آنان یادآورى مىکند: «اِنَّ الَّذینَ اشتَرَوُا الکُفرَ بِالایمـنِ لَن یَضُرُّوا اللّهَ شیــًا و لَهُم عَذابٌ اَلیم». (آلعمران/3، 177)
منافقان در جنگ:
یکى از آثار مهمّ جنگ اُحُد جدا شدن صف مؤمنان از منافقان بود که در آیات قرآن بدان تصریح شده است: «ومااَصـبَکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِیَعلَمَ المُؤمِنِین * و لِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا...». (آلعمران/3، 166ـ167) نفاق عبداللّهبن اُبى در هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مدینه ریشه دارد; زیرا اوس و خزرج پیش از هجرت مصمّم بودند او را فرمانرواى خود کنند; امّا با حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در مدینه و پیمان با او، این تصمیم خود به خود از میان رفت[117] و غزوه اُحُد باعث شد که او و طرفدارانش بهطور آشکار در برابر تصمیم رسولخدا(صلى الله علیه وآله) به مخالفت برخیزند و مورد خشم و غضب الهى قرار گیرند[118]: «اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ کَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ...». (آلعمران/3،162) خداوند در آیه دیگر مخالفت آن روز عبدالله بن اُبى و طرفدارانش را به کفر، نزدیکتر تا به ایمان مىداند و از آنان بهصورت کسانىکه به زبان چیزى مىگویند که در دل بدان معتقد نیستند یاد مىکند: «...هُم لِلکُفرِ یَومَئِذ اَقرَبُ مِنهُم لِلایمـنِ یَقولونَ بِاَفوهِهِم ما لَیسَ فى قُلوبِهِم واللّهُ اَعلَمُ بِما یَکتُمون» [119]. (آلعمران/3، 167) کارشکنى منافقان، افزون بر کاهش یک سوم از سپاه اسلام،[120] سبب تردید و سستى در برخورد با منافقان در قسمتى دیگر از سپاه اسلام شد: «فَما لَکُم فِى المُنـفِقینَ فِئَتَینِ...» (نساء/4،88)[121] که اگر لطف خداوند به مؤمنان نبود، آنان نیز با پیامبر(صلى الله علیه وآله)مخالفت مىکردند.[122] خداوند در این باره مىفرماید: «اِذهَمَّت طَـائِفَتانِ مِنکُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِیُّهُما». (آلعمران/3،122) این دو طایفه، بنوسلمه و بنوحارث از انصار یا طایفهاى از انصار و طایفهاى از مهاجران بودند.[123] به گفته طبرى آنچه سبب سستى و تصمیم به بازگشت این دو طایفه شد، ضعف ایمان یا نفاق آنها نبود; بلکه بازگشت عبداللهبن اُبى و سخنان وى بود.[124]تبلیغات سوء آنان حتّى پس از خاتمه جنگ نیز ادامه داشت و مسلمانان را سرزنش مىکردند که اگر در این جنگ از ما پیروى مىکردید، شکست نمىخوردید و کشته نمىدادید. خداوند در پاسخ به آنان مىفرماید: اگر راست مىگویید، مرگ را از خودتان دور کنید: «قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِکُمُ المَوتَ اِن کُنتُم صـدِقین». (آلعمران/3،168) تبلیغات منافقان چه بسا باعث ضعف و تزلزل در عقیده بعضى از مسلمانان شده بود; بدین جهت، خداوند مسلمانان را از پیروى آنان برحذر داشت; زیرا سبب بازگشت از دینشان مىشود: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِن تُطیعوا الَّذینَ کَفَروا یَرُدّوکُم عَلى اَعقـبِکُم فَتَنقَلِبوا خـسِرین». (آلعمران/3،149) به فرموده على(علیه السلام)مقصود از کافران در این آیه منافقانند که روز اُحُد به مؤمنان گفتند: به دین پیش و میان برادران خود بازگردید.[125]
وعده یارى و پیروزى در جنگ:
از برخى آیات استفاده مىشود که خداوند، پیش از اُحُد به مسلمانان وعده یارى و پیروزى در این جنگ را داده بود[126] و تا آن زمان که مؤمنان از دستورهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)پیروى مىکردند، به وعده خویش وفا کرد;[127] امّا سستى و نافرمانى مسلمانان باعث تغییر سرنوشت جنگ شد: «ولَقَد صَدَقَکُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِهِ حَتّى اِذا فَشِلتُم و تَنـزَعتُم فِى الاَمرِ و عَصَیتُم مِن بَعدِ ما اَرکُم ما تُحِبّونَ مِنکُم مَن یُریدُ الدُّنیا ومِنکُم مَن یُریدُ الأخِرَةَ...». (آلعمران/3،152) به گفته مشهور مفسّران، خداوند تا آن هنگام که پاسداران کوه عینین سنگرشان را رها نکردند، به وعدهاش عمل کرد.[128]درباره اینکه خداوند در کجا به مسلمانان چنین وعدهاى داده چند نظر است:
1. از آیات متعدّدى استفاده مىشود که خداوند، مؤمنان و کسانىکه او را یارى کنند، یارى مىکند. (محمد/47،7; حج/22، 40 و...)[129]
2. رسول خدا پیش از جنگ، به مسلمانان وعده پیروزى داده بود و وعده رسول خدا، همان وعده الهى است.[130]
3. خداوند پیش از جنگ با نازل کردن آیاتى بر پیامبرش، به مؤمنان در این جنگ وعده یارى داده بود. برحسب بعضى نقلها، آن هنگام که مؤمنان مشرکان را مشاهده کردند، به پیامبر گفتند: آیا خداوند ما را در این جنگ یارى نمىکند آنطور که در غزوه بدر کمک کرد؟ حضرت فرمود[131]: «...اَلَن یَکفِیَکُم اَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلـثَةِ ءالـف مِّنَ المَلـئِکَةِ مُنزَلین» (آلعمران/3،124)، و همچنین در آیه125 خداوند به مؤمنان وعده یارى و کمک داده است به شرط آنکه تقوا و صبر را پیشه کنند[132]:«بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا و یَأتوکُم مِن فَورِهِم هـذا یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَةِ ءالـف مِنَ المَلـئِکَةِ...». به گفته بعضى از مفسّران وعده یارى خداوند بهوسیله ملائکه در این آیات به غزوه اُحُد مربوط است; امّا از آنجا که مسلمانان از جنگ گریختند، خداوند به آنها کمکنکرد.[133]
برحسب نقلى دیگر فقط وعده یارى بهوسیله5000 فرشته در آیه125 آلعمران به اُحد مربوط است و وعده یارى بهوسیله 3000 فرشته به غزوه بدر ارتباط دارد.[134]
گرچه وعده یارى مؤمنان بهوسیله ملائکه در اُحد از آیات استفاده مىشود، به گفته ابنعبّاس، ملائکه* جنگ نکردند، مگر در غزوه بدر.[135] از طرفى دیگر، عدم نزول ملائکه در اُحد مورد اتّفاق مفسّران نیست. به گفته مجاهد، ملائکه در اُحد نازل شدند; امّا نجنگیدند.[136] در این خصوص، به روایاتى هم استشهاد شده است.
عوامل شکست در جنگ:
غزوه اُحد که نمادى از رویارویى جبهه حق با باطل بود، در یک طرف مسلمانان به همراه رسول خدا، و در طرف مقابل، مشرکان بودند. پس از اُحُد این پرسش در بین آنان بود که چرا ما شکست خوردیم[137]: «قُلتُم اَنّى هـذا= گفتید: این [شکست]از کجا است» (آلعمران/3،165). خداوند در پاسخ به آنان، خود مسلمانان را عامل شکست در جنگ بیان مىکند: «قُل هُوَ مِن عِندِ اَنفُسِکُم» (آلعمران/3،165); سپس در آیات دیگر، کیفیّت عامل شکست بودن مسلمانان را بیان مىکند.1. قرآن مهمترین عامل شکست را مخالفت با دستور پیامبر و سستى و اختلاف در امور جنگ بیان مىکند: «حَتّى اِذا فَشِلتُم وتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ وعَصَیتُم مِن بَعدِ ما اَرکُم ما تُحِبّونَ مِنکُم مَن یُریدُ الدُّنیا ومِنکُم مَن یُریدُ الأخِرَةَ» [138] (آلعمران/3،152). بسیارى از تیراندازان کوه عینین که درباره ترک سنگرشان با یکدیگر اختلاف کردند، از آن بیم داشتند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)غنایم را تقسیم نکند و هرکس هرچه بهدست آورده، از آنِ خودش باشد; بدین جهت سنگر خویش را رها کردند که خداوند در پاسخ به آنان پیامبران را از هر گونه خیانتى مبرّا مىسازد[139]: «وماکانَ لِنَبِىّ اَن یَغُلَّ و مَن یَغلُل یَأتِ بِما غَلَّ یَومَ القِیـمَةِ ثُمَّ تُوَفّى کُلُّ نَفس ما کَسَبَت و هُم لایُظلَمون». (آلعمران/3، 161)
به گفته ابنعبّاس، مقصود از «مَن یُریدُ الدُّنیا» ، همین گروهاند که براى جمعآورى غنیمت سنگرشان را ترک کردند و مقصود از «مَن یُریدُ الأخِرَةَ» ، عبداللّهبن جبیر و دیگر تیراندازانى بودند که سنگرشان را رها نکردند.[140]
2. برخى از گناهان مسلمانان در گذشته سبب فرارشان از جنگ شد: «اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطـنُ بِبَعضِ ما کَسَبوا». (آلعمران/3،155) به گفته بیشتر مفسّران، گناهان گذشته مسلمانان که از آنها توبه نکرده بودند، سبب شد تا شیطان هنگام جنگ آنها را بلغزاند و آنها از جنگ بگریزند.[141]
دلدارى به مؤمنان:
خداوند به منظور دلجویى و تسلیت به مؤمنان حاضر در اُحد، آیه139 آلعمران/3 را نازل کرد[142]:«ولاتَهِنوا و لاتَحزَنوا و اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنین= سست و غمگین نشوید و شما برترید اگر مؤمن باشید»; همچنین صبر و استقامت موحّدان پیشین را به مؤمنان یادآور مىشود تا شکست در جنگ سبب ترس و سستى آنان نشود: «وکَاَیِّن مِن نَبِىّ قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیّونَ کَثیرٌ فَماوهَنوا لِما اَصابَهُم فى سَبیلِ اللّهِ وما ضَعُفوا ومَااستَکانوا...». (آلعمران/3،146)در آیه دیگر به مؤمنان یادآورى مىکند که در این جنگ* اگر به شما آسیبى رسید، به دشمن شما هم آسیب رسیده و مشرکان هم در اُحُد تعدادى کشته و زخمى داده بودند[143] و روزهاى پیروزى و شکست میان مردم به نوبت است. آنطور نیست که پیروزى همیشه از آنِ یک گروه باشد: «اِن یَمسَسکُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ و تِلکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ...» (آلعمران/3،140); آنگاه شکست مشرکان در غزوه بدر را بیان مىکند که در آن، دو برابر خسارتى که به مؤمنان وارد شده، به دشمن وارد آمده است: «اَوَ لَمّا اَصـبَتکُم مُصیبَةٌ قَد اَصَبتُم مِثلَیها...». (آلعمران/3،165)
خداوند براى بازسازى روحى مؤمنان که پساز جنگ احساس شرمسارى و معصیت مىکردند، نهتنها خود، آنها را مىبخشد: «ولَقَد عَفا عَنکُم واللّهُ ذو فَضل عَلَى المُؤمِنِین» (آلعمران/3،152)، بلکه به پیامبرش دستور مىدهد که آنها را عفو کند و برایشان آمرزش بخواهد: «فَاعفُ عَنهُم واستَغفِر لَهُم». (آلعمران/3،159)
چه بسا پس از جنگ، این تفکّر پدید آمد که مشورت پیامبر با مسلمانان سبب شد تا مسلمانان براى مقابله با دشمن از مدینه خارج، و متحمّل چنین شکستى شوند; پس چه لزومى دارد که رسول خدا در کارها با آنان مشورت کند. خداوند براى شخصیت دادن به مؤمنان به پیامبر دستور مىدهد که در کارها با آنان مشورت کند و در نهایت، پس از مشورت، تصمیمگیرنده خود پیامبر باشد و با توکّل بر خداوند به آن عمل کند: «وشاوِرهُم فِى الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَى اللّهِ». (آلعمران/3، 159)
آزمایش مؤمنان:
قرآن به صراحت غزوه اُحُد را صحنه آزمایش و امتحان* مؤمنان مىداند و چنین حوادثى را سبب شناخته شدن افراد با ایمان از مدّعیان ایمان بیان مىکند: «...و تِلکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ و لِیَعلَمَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ واللّهُ لایُحِبُّ الظّــلِمین * و لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَمحَقَ الکـفِرین * اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ و لَمّا یَعلَمِ اللّهُ الَّذینَ جـهَدوا مِنکُم و یَعلَمَ الصّـبِرین * و لَقَد کُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَیتُموهُ واَنتُم تَنظُرون= ... و این روزها را میان مردمان مىگردانیم و تا خدا کسانى را که ایمان آوردهاند، بازشناسد و از شما شهیدانى برگیرد و خدا ستمکاران را دوست ندارد و تا کسانى را که ایمان آوردهاند، پاک و ناب گرداند و کافران را تباه سازد. آیا چنین پنداشتهاید که به بهشت درمىآیید و حال آنکه هنوز خدا کسانى از شما را که جهاد کردند و شکیبایان را معلوم نکرده است و شما پیش از آنکه با مرگ روبرو شوید، آرزوى آن مىکردید. اکنون آن را دیدید و به آن مىنگرید». (آلعمران/3،140ـ143) در این آیات، به مسلمانانى که شهادت در راه خدا را آرزو مىکردند، یادآورى مىشود که سنّت الهى بر امتحان و آزمایش افراد استوار است; چنانکه در آیه154 آلعمران/3 که لحظات پس از جنگ را بیان مىکند، به آن دسته از مسلمانان که ایمان ضعیفى داشتند، همین مطلب را یادآور مىشود: «...و لِیَبتَلِىَ اللّهُ ما فى صُدورِکُم ولِیُمَحِّصَ ما فى قُلوبِکُم...» و تا خداى، آنچه در سینههاى شما است بیازماید و آنچه را در دلهاى شما است، پاک کند...». (آلعمران/3، 154) خداوند در آیاتى دیگر، آنچه را در روز اُحُد اتّفاق افتاد براى آزمودن مؤمنان از منافقان بیان مىکند: «وما اَصـبَکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِیَعلَمَ المُؤمِنِین* و لِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا...». (آلعمران/3، 166ـ167)دستور به خویشتندارى در عقوبت:
پس از جنگ، هنگامى که مسلمانان با پیکرهاى مثله شده شهیدان بهویژه حمزه، عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)مواجه شدند، سوگند یادکردند که اگر بر مشرکان پیروز شوند زندگان آنان را مثله خواهند کرد تا چه رسد به مردگانشان[144] یا آنان را چنان مثله خواهند کرد که هیچکس از عرب چنین نکرده باشد[145] و برحسب بعضى روایات، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دیدن بدن مثله شده حمزه، سوگند یادکرد که اگر بر قریش پیروز شود، 30[146] یا 70[147] تن از آنان را مثله خواهد کرد. این آیه نازل شد[148] که اگر خواستید تلافى کنید، با عملى که با شما شده متناسب باشد و اگر شکیبایى کنید، براى شما بهتر است: «واِنعاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ ولـَئِنصَبَرتُم لَهُوَ خَیرٌ لِلصّـبِرین». (نحل/16، 126)مقام شهیدان:
پس از غزوه اُحُد براى نخستین بار مسلمانان با خیل شهیدان و افزون بر آن، تبلیغات سوء منافقان که اگر با ما بودید کشته نمىشدید، مواجه شدند; بدین جهت مسلمانان آرزو داشتند که از حال برادران شهیدشان آگاه شوند.[149] خداوند در پاسخ به آنان و مقام شهیدان اُحُد خطاب به پیامبر یا هر انسانى،[150] این آیات را نازل کرد. آنان را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندارید; بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است، شادمانند و براى کسانىکه از پى ایشاناند و هنوز به آنان نپیوستهاند، شادى مىکنند که نه بیمى برایشان است و نه اندوهگین مىشوند...: «ولاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِاللّهِ اَموتـًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون * فَرِحینَ بِما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ و یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَمیَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلاَّ خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون». (آلعمران/3، 169ـ170)برحسب نقل دیگر، این آیات در مقام شهیدان بدر و اُحُد نازل شده است.[151]
افزون بر آیات قرآن، رسول خدا هم در مراحل گوناگون از بازماندگان شهیدان دلجویى کرد.[152] و هنگامى که در برابر شهیدان اُحُد قرار گرفت، فرمود: من بر شهیدان گواهم که هیچ کس در راه خدا زخمى نمىشود، مگر آنکه خداوند وى را در قیامت برمىانگیزد; درحالىکه از زخمش خون مىچکد که رنگ آن مانند خون، و بوى آن همچون مشک باشد.[153]
منابع
اسباب النزول، واحدى; انساب الاشراف; البحرالمحیط فىالتفسیر; البدایة والنهایه; التبیان فى تفسیر القرآن; تاریخالامم و الملوک، طبرى; تاریخ خلیفةبن خیاط; تاریخ المدینة المنوره; تاریخ الیعقوبى; تفسیر جوامع الجامع; تفسیر القرآن العظیم، ابنکثیر; تفسیر القمى; التفسیر الکبیر; تفسیر المنار; تفسیر نمونه; جامعالبیان فى تفسیرالقرآن; الجواهرالحسان فى تفسیر القرآن، ثعالبى; الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور; دلائل النبوه; الروض الانف; روضالجنان و روحالجنان; السیرة الحلبیه; سیره رسول خدا; السیر والمغازى، ابناسحق; السیرة النبویه، ابنکثیر; السیرة النبویه، ابنهشام; الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله); الطبقات الکبرى; غررالتبیان فى من لم یسم فى القرآن; فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله); فروغ ابدیت; الکامل فىالتاریخ; کشفالاسرار و عدةالابرار; الکشاف; لسانالعرب; مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المصباح المنیر; معجم ما استعجم; معجم البلدان; المغازى; المنتظم فى تاریخ الملوک والامم; مفردات الفاظ القرآن; المیزان فى تفسیرالقرآن.لطفالله خراسانى
[1]. مروجالذهب، ج3، ص304.
[2]. روضالجنان، ج5، ص45.
[3]. المغازى، ج1، ص199; الطبقات، ج2، ص28.
[4]. تاریخ طبرى، ج2، ص59; تاریخ ابنخیاط، ص38.
[5]. معجم البلدان، ج1، ص109.
[6]. الروض الانف، ج5، ص448; البدایة و النهایه، ج4، ص9.
[7]. تاریخ المدینه، ج1، ص79.
[8]. صحیحالبخارى، ج5، ص47; السیرةالنبویه، ابنکثیر، ج2، ص325.
[9]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص47.
[10] . السیر و المغازى، ص322; الروض الانف، ج5، ص419.
[11]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص61; الکامل، ج2، ص149.
[12]. اسبابالنزول، ص196; السیر و المغازى، ص322.
[13] . المغازى، ج1، ص200; تاریخ یعقوبى، ج2، ص47.
[14]. مجمعالبیان، ج2، ص824.
[15]. المغازى، ج1، ص202; المنتظم، ج2، ص263.
[16]. تاریخ طبرى، ج2، ص59; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص62.
[17]. المغازى، ج1، ص203; تاریخ طبرى، ج2، ص59.
[18]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص66; الطبقات، ج2، ص28.
[19]. مجمعالبیان، ج2، ص824.
[20]. المغازى، ج1، ص203; انساب الاشراف، ج1، ص383.
[21] . تاریخ طبرى، ج2، ص59; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص327.
[22]. انساب الاشراف، ج1، ص383; المغازى، ج1، ص204ـ205.
[23]. الطبقات، ج2، ص28; المغازى، ج1، ص208.
[24]. الکامل، ج2، ص150; تاریخ طبرى، ج2، ص59.
[25]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص62; الروض الانف، ج5، ص422.
[26]. سیره رسول خدا، ص458.
[27]. المغازى، ج1، ص207; انساب الاشراف، ج1، ص383.
[28]. الطبقات، ج2، ص28ـ29; المنتظم، ج2، ص263.
[29]. المغازى، ج1، ص208ـ210; الروض الانف، ج5، ص423.
[30]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص63; الطبقات، ج2، ص29; المغازى، ج1، ص210.
[31] . الصحیح من سیره، ج6، ص106.
[32] . السیر و المغازى، ص324; الطبقات، ج2، ص29.
[33]. سیره رسول خدا، ص459ـ460.
[34]. السیرةالنبویه، ابنکثیر، ج2، ص329; الصحیح من سیره، ج6، ص106.
[35]. نمونه، ج3، ص72.
[36]. المغازى، ج1، ص213; المنتظم، ج2، ص263.
[37] . السیرةالنبویه، ابنهشام، ج3، ص63; دلائلالنبوه، ج3، ص207ـ208.
[38]. الطبقات، ج2، ص29; الکامل، ج2، ص150.
[39] . السیرةالنبویه، ابنهشام، ج3، ص63; الطبقات، ج2، ص29.
[40]. السیرةالنبویه، ابنهشام، ج3، ص63; المغازى، ج1، ص213ـ214.
[41]. جامعالبیان، مج3، ج4، ص94ـ95.
[42]. المصباح، ص243 «راح» و ص443 «غدا»; سیره رسول خدا، ص477.
[43]. تاریخ طبرى، ج2، ص61; الروض الانف، ج5، ص426.
[44]. المغازى، ج1، ص215; الطبقات، ج2، ص30.
[45]. انساب الاشراف، ج1، ص385; المغازى، ج1، ص216.
[46]. الطبقات، ج2، ص30; المنتظم، ج2، ص264.
[47]. تاریخ طبرى، ج2، ص61; معجم مَااستعجم، ج1، ص109.
[48] . السیرة النبویه، ابناسحاق، ص325; البدایة والنهایه، ج4، ص12.
[49]. المغازى، ج1، ص219; المنتظم، ج2، ص264.
[50] . السیرة الحلبیه، ج2، ص42; المغازى، ج1، ص216.
[51]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص64; الکامل، ج2، ص150.
[52]. المغازى، ج1، ص219; الطبقات، ج2، ص30.
[53]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص65; الروضالانف، ج5، ص426.
[54]. جامعالبیان، مج3، ج4، ص223; السیرةالنبویه، ابنکثیر، ج2، ص331.
[55]. المغازى، ج1، ص220; المنتظم، ج2، ص264.
[56]. انساب الاشراف، ج1، ص387; المغازى، ج1، ص221ـ222.
[57] . السیرة النبویه، ابناسحاق، ص329; الروض الانف، ج5، ص426.
[58] . مجمعالبیان، ج 2، ص825; البدایة والنهایه، ج 4، ص17; الصحیح من سیره، ج 6، ص115.
[59]. المغازى، ج1، ص224; سیره رسولخدا، ص463.
[60] . الطبقات، ج2، ص30; الکامل، ج2، ص152.
[61]. المغازى، ج1، ص224; دلائل النبوه، ج3، ص209.
[62]. مجمعالبیان، ج2، ص825.
[63]. الطبقات، ج2، ص30; انساب الاشراف، ج1، ص387.
[64]. تاریخ طبرى، ج2، ص63; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص333.
[65]. المنار، ج4، ص100; انساب الاشراف، ج1، ص388.
[66]. المغازى، ج1، ص223; السیرة النبویه، ابناسحاق، ص326ـ327.
[67]. تاریخ طبرى، ج2، ص62ـ63; تاریخ ابنخیاط، ص38.
[68] . مجمعالبیان، ج2، ص825.
[69]. الطبقات، ج2، ص31; الروض الانف، ج5، ص439.
[70] . المغازى، ج1، ص229ـ230; مجمعالبیان، ج2، ص825.
[71]. تاریخ طبرى، ج2، ص62; دلائل النبوه، ج3، ص210.
[72]. المغازى، ج1، ص284; التفسیرالکبیر، ج9، ص36.
[73]. المغازى، ج1، ص232ـ233; المنتظم، ج2، ص266.
[74]. الکامل، ج2، ص154; تفسیر قمى، ج1، ص141.
[75]. السیرة النبویه، ابناسحاق، ص329; الروض الانف، ج5، ص435; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص94.
[76]. الطبقات، ج2، ص32; دلائل النبوه، ج3، ص310; روضالجنان، ج5، ص92.
[77]. السیرةالنبویه، ابنکثیر، ج2، ص342; جامعالبیان، مج3، ج4، ص149.
[78]. تاریخ طبرى، ج2، ص66; الکامل، ج2، ص156.
[79]. المغازى، ج1، ص237.
[80]. انساب الاشراف، ج1، ص394; الکامل، ج2، ص157.
[81]. السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص342; الکامل، ج2، ص155.
[82]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص80; دلائل النبوه، ج3، ص265.
[83]. المغازى، ج1، ص240.
[84]. الکامل، ج2، ص154.
[85]. مجمع البیان، ج2، ص826.
[86]. دلائل النبوه، ج3، ص283; البدایة و النهایه، ج4، ص38.
[87]. تفسیر قمى، ج1، ص143.
[88]. مجمعالبیان،، ج2، ص826; الکامل، ج2، ص154.
[89]. السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص343; تاریخ طبرى، ج2، ص67; روضالجنان، ج5، ص94.
[90]. المغازى، ج1، ص250; تاریخ طبرى، ج2، ص67ـ68.
[91]. اسباب النزول، ص192.
[92]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص94; الطبقات، ج2، ص36.
[93]. تاریخ طبرى، ج2، ص70; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص91.
[94]. دلائل النبوه، ج3، ص214; المغازى، ج1، ص249.
[95]. الطبقات، ج2، ص37; المغازى، ج1، ص249.
[96]. المغازى، ج1، ص249ـ250.
[97]. المغازى، ج1، ص270ـ271.
[98]. المغازى، ج1، ص269ـ270.
[99]. الکامل، ج2، ص160; مجمعالبیان، ج2، ص844.
[100]. السیر و المغازى، ص334; دلائل النبوه، ج3، ص213.
[101]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص129; تاریخیعقوبى، ج2، ص48.
[102]. تاریخ طبرى، ج2، ص71; المنتظم، ج2، ص269ـ270.
[103]. الطبقات، ج2، ص33; انساب الاشراف، ج1، ص400.
[104] . السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص97 ـ 98; الکامل، ج2، ص162 ـ 163.
[105]. المغازى، ج1، ص300ـ307.
[106]. المغازى، ج1، ص313; دلائل النبوه، ج3، ص306ـ308.
[107]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص101ـ102; سیرهرسولخدا، ج1، ص475.
[108]. نمونه، ج3، ص78; فرازهایى از تاریخ پیامبر، ص311.
[109]. المغازى، ج1، ص340.
[110]. المغازى، ج1، ص317.
[111]. الدرالمنثور، ج2، ص368ـ369.
[112]. المغازى، ج1، ص319; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص106.
[113]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص106.
[114]. المیزان، ج4، ص5; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص106.
[115]. بحارالانوار، ج20، ص57، 63، 79; اسبابالنزول، ص152 و 195.
[116]. جامع البیان، مج3، ج4، ص113.
[117]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج2، ص588; بحارالانوار، ج19، ص107ـ108; فروغ ابدیت، ج1، ص450.
[118]. التبیان، ج3، ص36.
[119]. غررالتبیان، ص231.
[120]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص64; تفسیر ثعالبى، ج1، ص311.
[121]. اسباب النزول، ص138.
[122]. کشف الاسرار، ج2، ص260.
[123]. مجمعالبیان، ج2، ص824; الکشاف، ج1، ص409.
[124]. جامعالبیان، مج3، ج4، ص98.
[125]. روض الجنان، ج5، ص103.
[126]. تفسیر ابنکثیر، ج1، ص420.
[127]. جامع البیان، مج3، ج4، ص169.
[128]. جوامعالجامع، ج1، ص211; جامعالبیان، مج3، ج4، ص169 و 171.
[129]. المنار، ج4، ص181.
[130]. مجمعالبیان، ج2، ص858; جامعالبیان، مج3، ج4، ص166; تاریخ طبرى، ج2، ص60.
[131]. جامعالبیان، مج3، ج4، ص105.
[132]. مجمع البیان، ج2، ص858.
[133]. جامعالبیان، مج3، ج4، ص105.
[134]. التبیان، ج2، ص579.
[135]. مجمع البیان، ج2، ص828.
[136]. المغازى، ج1، ص235; البحرالمحیط، ج3، ص331.
[137]. التفسیرالکبیر، ج9، ص81; مجمعالبیان، ج2، ص876.
[138]. جامع البیان، مج 3، ج 4، ص171.
[139]. مجمعالبیان، ج2، ص872; تفسیر ثعالبى، ج1، ص309.
[140]. التبیان، ج3، ص19; تفسیر ثعالبى، ج1، ص303.
[141]. مجمعالبیان، ج2، ص864; روحالمعانى، مج3، ج4، ص154.
[142]. مجمعالبیان، ج2، ص843; جامع البیان، مج3، ج4، ص136.
[143]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص129; الطبقات، ج2، ص33.
[144]. مجمعالبیان، ج6، ص605.
[145]. جامعالبیان، مج8، ج14، ص254; الدرالمنثور، ج5، ص179.
[146]. تفسیر ابنکثیر، ج2، ص614.
[147]. تفسیرثعالبى، ج2، ص246; الکشاف، ج2، ص645.
[148]. الکشاف، ج2، ص645.
[149]. روضالجنان، ج5، ص146; جامعالبیان، مج3، ج4، ص227.
[150]. اسباب النزول، ص109ـ110.
[151]. مجمع البیان، ج2، ص880.
[152]. المغازى، ج1، ص268.
[153]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص97ـ98.