پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ق.ظ
بنى قُرَیْظَه: از قبایل یهود
ساکن یثرب و نام یکى از غزوههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)
آنان از سه طایفه مشهور یهود و آخرینشان
بودند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر اثر پیمان شکنى در غزوه خندق، با آنان
برخورد کرد. مفسران ذیل آیاتى از سوره بقره، آل عمران، مائده، انفال و احزاب و
برخى دیگر آیات از آنان یاد کرده و برخى را در شأن آنان دانسته یا بر ایشان تطبیق
کردهاند.
نسب و خاستگاه بنى قریظه:
گزارشها درباره تبار و منشأ آنان همسانى
ندارد. بیشتر منابع اسلامى، ایشان را بنىاسرائیلى و از فرزندان خزرج بن الصریح،
از نسل هارون بن عمران(علیه السلام)دانستهاند[1]
که به «کاهنان» شهرت
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 234
دارند.[2]
در مقابل، برخى مورخان، بنىقریظه را در اصل عرب و تیرهاى از قبیله جذام مىدانند
که در زمان عادیابن سموئیل، به دین یهود درآمدند و چون در کنار کوهى به نام
قریظه فرود آمدند بدان نام مشهور شدند. قول دیگر، نام نیاى آنان را، قریظه دانسته
است.[3]
مستشرقان نیز درباره نسب این طایفه از یهود، نظر یکسانى ندارند؛ برخى بنى اسرائیلى
بودن ایشان را تأیید و برخى مورد تردید قرار دادهاند.[4]
(بنى
نضیر)
در زمان و علت هجرت یهود به یثرب که بنىقریظه
را نیز دربرمىگیرد اخبار متفاوتى ارائه شده است. برپایه خبرى، آنان در بازگشت از
سفر حج که با حضور موسى(علیه السلام)انجام گرفت، در یثرب ساکن شدند.[5]
گزارش دیگرى حکایت از آن دارد که آن حضرت(علیه السلام) براى سرکوب عمالقه، سپاهى
به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنىاسرائیل متوجه نافرمانى سپاه از دستور آن
حضرت شدند ایشان را از خود راندند و آنان به یثرب مهاجرت کردند.[6]
برخى مورخان اسلامى در این خبر تردید کردهاند.[7]
به موجب گزارش دیگرى، هجرت آنان بر اثر ترس از حملههاى بختالنصر، فرمانرواى
بابل به فلسطین بوده است.[8]
از دیگر علل مىتوان به ازدیاد جمعیت یهود و امکانات محدود محل سکونت[9]
و آگاهى آنان از ظهور پیامبر آخرالزمان در حجاز اشاره کرد.[10]
بنابر قول مشهور، هجرت یهود به یثرب، پس از حمله امپراتورى روم به فلسطین، کشتار
یهود و ویرانى معبد ایشان صورت گرفت.[11]
گویند: این واقعه قبل از آمدن اوس و خزرج به یثرب بوده است.[12]
استقرار در یثرب:
برخى منابع اشاره دارند که بنىقریظه
در جنوب شرقى یثرب، بین وادى مهروز و مُذَیْنب ساکن گشتند.[13]
وادى مهروز به آنان تعلق داشت که سیل آن مدینه را تهدید مىکرد و در زمان عثمان
جلوى آن سدى ساخته شد.[14]
آنان با دیگر یهودیان مدتها بر عرب آن شهر(اوس و خزرج) تسلط داشتند[15]
و بنابر قولى در
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 235
آن زمان (دورهساسانیان)، خرجگزار
مرزبان ایرانى «الزاره» در بحرین بودند.[16]
اقتصاد آنان عمدتاً متکى به کشاورزى
بود. غَمْل، محل فرود بنىقریظه از پوشش گیاهى خوبى برخوردار بود.[17]
چاه أبّا نیز از اموال آنان به شمار مىآمد [18]
که رسول خدا به هنگام غزوه بنىقریظه بدانجا فرود آمد.[19]
بعاث (جایگاه جنگ اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) نیز متعلق به بنىقریظه بود.[20]
موقعیت اقتصادى ایشان بهگونهاى بود که دارایى خود را به رخ دیگران مىکشیدند.
بنابر نقل بعضى از مفسران، آیه10 آل عمران/3 به یهود بنىقریظه و بنىنضیر
اشاره دارد که به اموال و فرزندان خود افتخار مىکردند: «اِنَّ
الَّذینَ کَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ
شَیــًا و اُولئِکَ هُم وقودُ النّار =ثروتها و فرزندان کسانى که کافر
شدند، [به
کارشان نیاید و]هرگز
آنان را در برابر [عذاب]خدا
هیچ سودى نخواهد داشت [و
عذاب را از آنان دفع نخواهد کرد]وآنان خود، آتشگیره دوزخاند».[21]
نیز به نقل مقاتل مقصود از کافران در آیه «اِنَّ الَّذینَ
کَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شیــًا و
اُولئِکَ اَصحـبُ النّارِ هُم فیها خــلِدون =کسانى که کفر ورزیدند هرگز
اموالشان و فرزندانشان چیزى [از عذاب خدا] را از آنان دفع نخواهد کرد و آنها اصحاب آتشاند و در آن جاودانه
خواهند ماند» (آل عمران/3، 116) بنىقریظه و بنىنضیر هستند که به اموال و اولاد
خود مىبالیدند.[22]
بنا به نقل عطاء بزرگان یهود بنىقریظه و دیگر یهود مدینه، ضعفاى صحابه پیامبر را
به باد استهزا و مسخره مىگرفتند، از اینرو آیه 212 بقره/2 در شأن آنان نازل شد[23]:
«زُیِّنَلِلَّذینَ کَفَروا الحَیوةُ الدُّنیا و یَسخَرونَ مِنَ
الَّذینَ ءامَنوا والَّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یَومَ القِیـمَةِ واللّهُ یَرزُقُ
مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب ... =زندگى دنیا براى
کافران زینت داده شده است، و افراد باایمان را مسخرهمىکنند [که
گاهى دستشان تهى است]، در حالى که
پرهیزگاران در قیامت، برتر از آنان هستند ...». اموالبر جاى مانده از آنها در
غزوه بنىقریظه نیزگویاى ثروتمندىآناناست.[24]
شخصیتهاى آنان در این دوره شامل زبیربن
باطابن وهب، عزال بن شموال (سَمْوال) و کعببن اسد بودند.[25]
ابن هشام حدود 16 تن از بزرگان ایشان را نام برده است که مردم به آنها
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 236
مراجعه مىکردند.[26]
روابط بنى قریظه با دیگر قبایل:
آنان همپیمان قبیله اوس بودند[27]؛
همچنین از همپیمانى آنان با شاخه بنىکلاب بن ربیعه از بنى عامربن صعصعه یاد شده
است.[28]
روابط بنىقریظه، با یهود بنىقینقاع خصمانه بود. قرطبى از بنىقینقاع به عنوان
دشمنان بنىقریظه یاد کرده است.[29]
این دو طایفه از یهود به طرفدارى از همپیمانان عرب خود، گاهى در برابر یکدیگر قرار
مىگرفتند.[30]
در خصوص روابط آنان با بنىنضیر
اطلاعات بیشترى در دست است؛ مناسبات این دو طایفه همراه با جنگ و خونریزى بود.
آنان بر خلاف دستور تورات که هر گونه جنگ و خونریزى و اخراج یکدیگر از سرزمینشان
را منع کرده بود به این کارها دست مىزدند. بنىقریظه با کمک گرفتن از متحدان
اوسى خود و بنىنضیر از خزرجیها به کشتار یکدیگر پرداخته، پس از جنگ نیز از طریق
فدیه اسیران خود را آزاد مىکردند. خداوند با یادآورى پیمانى که از یهود گرفته
بود آنان را از پیمانشکنى باز مىدارد و رسوایى در زندگى دنیا و عذاب در
رستاخیز را به آنان گوشزد مىکند: «و اِذ اَخَذنا میثـقَکُم
لاتَسفِکونَ دِماءَکُم ولا تُخرِجونَ اَنفُسَکُم مِن دِیـرِکُم ثُمَّ اَقرَرتُم
واَنتُم تَشهَدون * ثُمَّ اَنتُم هــؤُلاءِ تَقتُلونَ اَنفُسَکُم وتُخرِجونَ فَریقـًا
مِنکُم مِن دِیـرِهِم تَظـهَرونَ عَلَیهِم بِالاِثمِ والعُدونِ واِن یَأتوکُم
اُسـرى تُفـدوهُم وهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیکُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ
الکِتـبِ وتَکفُرونَ بِبَعض فَما جَزاءُ مَن یَفعَلُ ذلِکَ مِنکُم اِلاّ خِزىٌ فِى
الحَیوةِ الدُّنیا ویَومَ القِیـمَةِ یُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ ومَا
اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».(بقره/2،84 ـ 85)[31]
وجود تبعیض میان بنىنضیر و بنىقریظه
در دیه کشتگان و مجروحانشان از مهمترین موارد اختلاف این دو قبیله بود. بنىقریظه
در برابر کشتهشدن یکى از افراد خود به دست بنىنضیر از آنان 100 بار شتر خرما
دیه مىگرفتند، در حالى که بنىنضیر در برابر کشته شدگان خود به دست بنىقریظه
قاتل را قصاص مىکردند و در غیر این صورت دو برابر بنىقریظه یعنى 200 بار شتر
خرما دیه دریافت مىکردند.[32]
در خصوص جراحات نیز بنىنضیر دو برابر قریظیان ارش مىگرفتند[33]،
از اینرو بنىقریظه براى رها شدن از این تبعیضها نزد پیامبر آمدند. آیات متعددى
از قرآن در
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 237
خصوص این ماجرا نازل شده است: «... و مِنَ الَّذینَ هادوا سَمّـعونَ لِلکَذِبِ سَمّـعونَ لِقَوم
ءاخَرینَ لَم یَأتوکَ یُحَرِّفونَ الکَلِمَ مِن بَعدِ مَواضِعِهِ یَقولونَ اِن
اوتیتُم هـذا فَخُذوهُ واِن لَم تُؤتَوهُ فَاحذَروا ومَن یُرِدِ اللّهُ فِتنَتَهُ
فَلَن تَملِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شیــًا اُولئِکَ الَّذینَ لَم یُرِدِ اللّهُ اَن
یُطَهِّرَ قُلوبَهُم لَهُم فِى الدُّنیا خِزىٌ ولَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ
عَظیم».(مائده/5،41) در این آیه خداوند پیامبر را از نیت یهود در ارجاع
داورى به آن حضرت آگاه مىسازد، زیرا هریک از دو قبیله تنها در صورتى به رأى آن
حضرت گردن مىنهادند که به نفع آنان باشد، ضمن آنکه درصدد بودند تا با تحریف
گفتار و حکم پیامبر آن را به نفع خود و آمیخته با تبعیض کنند[34]،
از اینروست که خداوند در آیات بعدى از پیامبر مىخواهد تا از داورى آنان چشم
بپوشد و در غیر این صورت بین آنان به عدالت داورى کند[35]:
«سَمّـعونَ لِلکَذِبِ اَکّــلونَ لِلسُّحتِ فَاِن جاءوکَ فَاحکُم
بَینَهُم اَو اَعرِض عَنهُم واِن تُعرِض عَنهُم فَلَن یَضُرّوکَ شیــًا واِن
حَکَمتَ فَاحکُم بَینَهُم بِالقِسطِ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقسِطین».(مائده/5،42)
این ارجاع داورى به پیامبر از سوى یهود در حالى بود که احکام خداوند در کتاب آنان،
تورات آمده بود و پیامبران پیشین نیز طبق همان کتاب بین یهودیان حکم کردند[36]:
«و کَیفَ یُحَکِّمونَکَ وعِندَهُمُ التَّورةُ فیها حُکمُ اللّهِ
ثُمَّ یَتَوَلَّونَ مِن بَعدِ ذلِکَ وما اُولئِکَ بِالمُؤمِنین * اِنّا اَنزَلنَا
التَّورةَ فیها هُدىً ونورٌ یَحکُمُ بِهَا النَّبِیّونَ الَّذینَ اَسلَموا
لِلَّذینَ هادوا والرَّبّـنِیّونَ والاَحبارُ بِمَا استُحفِظوا مِن کِتـبِ اللّهِ
وکانوا عَلَیهِ شُهَداءَ فَلا تَخشَوُا النّاسَ واخشَونِ ولا تَشتَروا بِـایـتى
ثَمَنـًا قَلیلاً ومَن لَم یَحکُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِکَ هُمُ
الکـفِرون».(مائده/5،43 ـ 44) پس خداوند احکام خود در تورات را تشریح مىکند
که در آن تن در برابر تن، چشم در مقابل چشم، بینى در برابر بینى، گوش در مقابل
گوش، دندان در برابر دندان و جراحات نیز به برابرش قصاص مىشد:«وکَتَبنا
عَلَیهِم فیها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَینَ بِالعَینِ والاَنفَ بِالاَنفِ
والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ
فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ ومَن لَم یَحکُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِکَ هُمُ
الظّــلِمون...».(مائده/5،45) برخى مفسران آیات 49[37]
و 50[38]
این سوره را نیز در خصوص همین تبعیضها مىدانند[39]
که در آن
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 238
خداوند از پیامبر(صلى الله علیه وآله)
خواسته تا به حکم خدا میان آنان داورى کند؛ نه بر طبق هوسها و امیال یهودیان، اگر
چه حکم خدا را نپذیرند: «واَنِ احکُم بَینَهُم بِما اَنزَلَ
اللّهُ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم واحذَرهُم اَن یَفتِنوکَ عَن بَعضِ ما اَنزَلَ
اللّهُ اِلَیکَ فَاِن تَوَلَّوا فَاعلَم اَنَّما یُریدُ اللّهُ اَن یُصیبَهُم
بِبَعضِ ذُنوبِهِم واِنَّ کَثیرًا مِنَ النّاسِ لَفـسِقون * اَفَحُکمَ
الجـهِلِیَّةِ یَبغونَ ومَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ حُکمـًا لِقَوم یوقِنون»
(مائده/5،49 ـ 50)؛ همچنین برخى نیز آیه 178 بقره/2 را نازل شده در خصوص بنى قریظه
و بنىنضیر دانستهاند[40](<=بنىنضیر):
«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ القِصاصُ فِى
القَتلَى الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى فَمَن عُفِىَ
لَهُ مِن اَخیهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَیهِ بِاِحسـن ذلِکَ
تَخفیفٌ مِن رَبِّکُم و رَحمَةٌ فَمَنِ اعتَدى بَعدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ اَلیم =اىافرادى
که
ایمان آوردهاید! حکم قصاص در مورد کشتگان بر شما نوشته شده است؛ آزاد در
برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر کسى از سوى
برادر [دینى] خود چیزى به او بخشیده شود [و حکم قصاص او، تبدیل
به خونبها شود]باید
از راه پسندیده پیروى کند [و صاحب خون حال پرداخت کننده دیه را در
نظر بگیرد] و او ]: قاتل
]نیز، به نیکى دیه را [به
ولىّ مقتول]بپردازد
[و
در آن مسامحه نکند]. این تخفیف و
رحمتى است از ناحیه پروردگار شما و کسى که پس از آن، تجاوز کند عذابى
دردناک خواهد
داشت».
روابط بنىقریظه با پیامبر(صلى الله علیه
وآله):
غالب سیره نویسان برآناند که رسول خدا
پس از هجرت به یثرب با آنها پیمانى بست[41]؛
اما زمان آن دقیقاً مشخص نیست. از مفاد آن، خوددارى یهود از اقدام برضدّ پیامبر و
مسلمانان بود. این پیمان به آن حضرت اجازه مىداد تا در صورت نقض آن از سوى یهود
در ریختن خون آنان و به اسارت درآوردن ذریه ایشان آزاد باشد.[42]
همین پیمان تا سال پنجم هجرى مانع
همکارى بنى قریظه با مخالفان رسول خدا گردید وآنان اعتراف داشتند که از رسول خدا
جز وفا و راستى چیزى ندیدهاند[43]
و آن حضرت ایشان را به پذیرش اسلام مجبور نساخته است.[44]
در طى دوره همپیمانى، روابط خوبى میان آنان و پیامبر برقرار بود[45]،
چنانکه در غزوه بنى نضیر (سال چهارم هجرى) از اجابت دعوت عبد الله بن ابى منافق
مبنى بر یارى بنى نضیر خوددارى ورزیدند.
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 239
به نقل مجاهد جماعتى از اوس و خزرج با
بنىقریظه نیز ارتباط خویشاوندى (رضاع) داشتند و به آیین یهود درآمده بودند. با
هجرت پیامبر به مدینه، انصار مىخواستند آنان را به پذیرش اسلام وادارند که با
نزول این آیه از این کار نهى شدند[46]:
«لااِکراهَ فِى الدِّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ
فَمَن یَکفُر بِالطّـغوتِ و یُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروةِ الوُثقى
لاَ انفِصامَ لَها واللّهُ سَمیعٌ عَلیم».(بقره/2،256) به روایت ابن عباس،
انصار براى مسلمان کردن این عده، به رغم نیازشان، کمکهاى مالى خود را مشروط به
پذیرش اسلام کرده بودند که با نزول آیه«لَیسَ عَلَیکَ هُدهُم ولـکِنَّ
اللّهَ یَهدى مَن یَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَیر فَلاَِنفُسِکُم وما تُنفِقونَ
اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ و ما تُنفِقوا مِن خَیر یُوَفَّ اِلَیکُم و اَنتُم
لاتُظلَمون»(بقره/2،272) عملشان ناپسند دانسته شد.[47]
مطابق قولى، عبداللّه بن سلام (یهودىِ
تازه مسلمان) به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: بنىقریظه و بنىنضیر از ما
دورى مىجویند و سوگند یاد کردهاند که با ما نشست و برخاست نکنند و ما هم بر
اثر دورى راه امکان همنشینى با اصحاب تو را نداریم. آیه «اِنَّما
وَلِیُّکُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا...=سرپرست و ولىّ
شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند...» (مائده/5،55) نازل شد
و ابن سلام رضایت خود را اعلام کرد[48]؛
اما بنا به گزارشهاى بسیارى در منابع اهل سنت و شیعه این آیه در شأن على(علیه
السلام)نازل شده که در حال رکوع انگشتر خود را صدقه داد.[49]
رفتار و اعمال یهود به گونهاى بود که
رسول خدا و مسلمانان به بنى قریظه نیز چون دیگر یهود پیمان شکن اعتماد چندانى
نداشتند، از این رو با نزول آیه «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا
لاتَتَّخِذوا الکـفِرینَ اَولِیاءَ مِندونِالمُؤمِنین = اى کسانى که ایمان
آوردهاید به غیر از مؤمنان کافران را ولىّ و تکیهگاه خود قرار ندهید» (نساء
4/144)، آن دسته از انصارى که با آنان از طریق حلف و رضاع ارتباط داشتند از این
کار نهى شدند.[50]
آیات 55 ـ 64 انفال/ 8 بیانگر آن است که
پیامبر(صلى الله علیه وآله)بایستى با گروه پیمان شکن یهود روش محکمترى در پیش
گیرد تا افزون بر رفع خطر ایشان، مایه عبرت دیگران نیز باشد. میبدى در شأن نزول
آیه 55 انفال/8: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الَّذینَ
کَفَروا فَهُم لایُؤمِنون =به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، کسانى هستند
که کافر شدند و ایمان نمىآورند» آورده است که یهود بنىقریظه با رسول خدا عهدى
داشتند و آن را نقض کرده، مشرکان را با در اختیار گذاشتن سلاح یارى دادند. سپس
پشیمان شده، عذر خواستند و
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 240
دگرباره، پس از بستن پیمان، در روز خندق
پیمانشکنى کردند و خداوند درباره آنها آیه مذکور را نازل کرد.[51]
از ابن عباس، کلبى و مقاتل نیز روایت شده است که این آیه درباره بنىقریظه نازل
شده است.[52]
مجاهد نیز آن را بر بنىقریظه منطبقمىداند.[53]
آیه بعدى نیز به پیمان شکنى و خیانت
آنان اشاره دارد:«اَلَّذینَ عـهَدتَ مِنهُم ثُمَّ یَنقُضونَ
عَهدَهُم فى کُلِّ مَرَّة وهُم لا یَتَّقون =همانان که با آنها پیمان بستى.
سپس هر بار عهد و پیمان خود را مىشکنند و از پیمانشکنى و خیانت پرهیز ندارند».
(انفال/8،56) طبرى،[54]
شیخ طوسى[55]
و برخى دیگر از مفسران[56]
از مجاهد روایت کردهاند که این آیه به سبب پیمانشکنى بنى قریظه نازل شده است
که آنها دوبار با پیامبر پیمان بسته، سپس آن را نقضکردند.
آیه «فَاِمّا
تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم لَعَلَّهُم یَذَّکَّرون»(انفال/8،57)
را نیز درباره بنىقریظه دانستهاند.[57]
در این آیه به پیامبر دستور داده شده: اگر ایشان در میدان نبرد حاضر شده، در برابر
رسول خدا ایستادگى کردند، آنچنان آنان را درهم بکوبد که مایه عبرت دیگران شده،
پراکنده شوند؛ اما اگر آنان در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار نگیرند ولى
قراین و نشانههایى از آنان بروز داده شود که دال بر پیمان شکنى ایشان باشد و بیم
آن رود که دست به خیانت زده، بدون اعلام قبلى و یکجانبه نقض عهد کنند به آنان
اعلام کند که پیمانشان لغو شده است، زیرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد: «و اِمّا تَخافَنَّ مِن قَوم خِیانَةً فَانبِذ اِلَیهِم عَلى سَواء
اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الخائِنین».(انفال/8،58) برخى از مفسران از قول
مجاهد و ابن شهاب آوردهاند که این آیه درباره بنىقریظه[58]
یا در شأن آنان و بنىنضیر نازل شده است.[59]
آیه بعدى هشدارى است به پیمان شکنان تا
نپندارند که با کفرورزى و اعمال خیانتآمیز خود پیروز شده، از قلمرو قدرت و کیفر
خدا بیرون رفتهاند: «ولا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَروا سَبَقوا
اِنَّهُم لا یُعجِزون».(انفال/8،59)
آیه 60 انفال/8 به لزوم آمادگى رزمى
کافى در برابر دشمنان اشاره داشته، در پایان آیه متذکر مىشود که در صورت تجهیز
شما گروه دیگر نیز خواهند ترسید. به نقل مجاهد منظور از
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 241
«وءاخَرینَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللّهُ یَعلَمُهُم... =همچنین
گروه دیگرى غیر از اینها را، که شما نمىشناسید و خدا آنان را مىشناسد...»
(انفال/8،60) بنى قریظه هستند.[60]البتّه
بنابر نقل بعضى از مفسران منظور از «و ءاخَرینَ مِن دُونِهِم»کسانى
چون حىّ بناخطب و منافقانهستند.[61]
طبرى،[62]
ماوردى[63]
و سیوطى[64]
طبق گفته مجاهد و سدى منظور از آیه «و اِن جَنَحوا لِلسَّلمِ
فَاجنَح لَها وتَوَکَّل عَلَى اللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ العَلیم =و
اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآى، و بر خدا توکل کن که او شنوا
و داناست» (انفال /8،61) بنىقریظه هستند، زیرا بر اثر اهل کتاب بودن جزیه از
آنها قبول مىشود؛ ولى از مشرکان پذیرفته نمىشود.[65]
ابن کثیر نیز نزول آیه را در شأن بنىقریظه دانسته؛ ولى نوشته است که سیاق آیه با
این قول سازگارى ندارد.[66]
آیه بعدى هشدار و نیز قوت قلبىاست به
پیامبر که ممکن است پیشنهاد صلح، فریب و ضربهاى غافلگیرانه یا براى تجهیز مجدد
باشد که در این صورت خدا تو را کفایت خواهد کرد. طبرى[67]
و بغوى[68]
از قول مجاهد و ابن جوزى[69]
از مقاتل روایت کردهاند که مقصود از آیه «و اِن یُریدوا اَن
یَخدَعوکَ فَاِنَّ حَسبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذى اَیَّدَکَ بِنَصرِهِ و
بِالمُؤمِنین»(انفال /8، 62) یهود بنىقریظه هستند. شیخ طوسى نیز طبق یک
قول نزول آیه را درباره آنان دانسته است.[70]
مقصود آیه «و اَلَّفَ
بَینَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِى الاَرضِ جَمیعـًا ما اَلَّفتَ بَینَ
قُلوبِهِم ولـکِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَینَهُم... =و دلهاى آنها را با هم،
الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمین است صرف مىکردى که میان دلهاى آنان الفت
دهى نمىتوانستى؛ ولى خدا بود که میان آنان الفت انداخت...» (انفال/8،63) بنىقریظه
دانسته شده[71]،
هرچند مشهور آن را درباره اوس و خزرج مىدانند.[72]
در شأن نزول آیه «یـاَیُّهَا
النَّبِىُّ حَسبُکَ اللّهُ و مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمِنین =اى پیامبر!
خدا و کسانى از مؤمنان که پیرو تواند تو را بس، است
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 242
[فقط
بر آنها تکیه کن]» (انفال/8،64)
آمده است که طایفه بنىقریظه و بنىنضیر به پیامبر گفتند که ما حاضریم تسلیم تو
شویم و از تو پیروى کنیم.[73]
آیه فوق نازل شده و به پیامبر هشدار داد که به آنها اعتماد و تکیه نکند، بلکه تکیهگاه
خود را تنها خداوند و مؤمنان قرار دهد.
از سدى روایت شده است که عدهاى از
یهود بنىقریظه مسلمان شده بودند که در میان آنان منافق نیز وجود داشته است.
اینان به بنىنضیر مىگفتند: اگر شما را بیرون کنند ما نیز با شما بیرون خواهیم
رفت. در پى آن آیه 11 حشر/59 درباره آنها نازل شد: «اَلَم تَرَ
اِلَى الَّذینَ نافَقوا یَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذینَ کَفَروا مِناَهلِ
الکِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَکُم و لا نُطیعُ فیکُم اَحَدًا
اَبَدًا و اِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّکُم واللّهُ یَشهَدُ اِنَّهُم لَکـذِبون =آیا
منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کافرشان از اهل کتاب مىگفتند: هرگاه شما
را (از وطن) بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم آمد و هرگز سخن هیچکس را
درباره شما اطاعت نخواهیم کرد و اگر به کارزار پرداختید ما شما را یارى خواهیم کرد
و خداوند خود شهادت مىدهد که اینان از دروغگویاناند».[74]
برخى مفسران نیز منظور از«لإخوانهم»را یهود بنىقریظه و
بنىنضیر دانستهاند.[75]
برخى برآناند که منظور از منافقین در آیه «یـاَیُّهَا
النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ و لا تُطِعِ الکـفِرینَ والمُنـفِقین... =اى
پیامبر، تقواى الهى پیشه کن و از کافران و منافقان اطاعت مکن...» (احزاب/33،1) بنى
قریظه و بنىنضیر هستند.[76]
بنابه گزارش مفسران و سیره نویسان آنان نسبت به دین خود پافشارى کرده، از آن دستبردار
نبودند: «لَم یَکُنِ الَّذینَ کَفَروا مِن اَهلِ الکِتـبِ
والمُشرِکینَ مُنفَکّینَ حَتّى تَأتِیَهُمُ البَیِّنَه =کافران از اهل کتاب
و مشرکان [مىگفتند:]دست
از آیین خود برنمىدارند تا دلیل روشنى براى آنها بیاید». (بیّنه/98،1) قرطبى از
ابن عباس روایت کرده است که منظور از «اَهلِ الکِتـبِ»در
این آیه، یهود ساکن در مدینهاند که بنىقریظه نیز از آنها هستند.[77]
مطابق برخى گزارشها آنان قصد ترور رسول
خدا را داشتند؛ ولى خداوند آن حضرت را از این توطئه آگاه ساخت، چنانکه برخى
مفسران[78]
آیه 11مائده /5 را در این باره دانستهاند: «یـاَیُّهَا
الَّذینَ ءامَنوا اذکُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن یَبسُطوا
اِلَیکُم اَیدِیَهُم فَکَفَّ اَیدِیَهُم عَنکُم ...»؛ اما مشهور آن است که
طراحان ترور رسول خدا یهود بنىنضیر بودند و این آیه درباره آنان نازل شده است. (<=بنىنضیر)
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 243
نقش بنىقریظه در غزوه خندق:
اخبارى دال بر پیمان شکنى آشکار بنى
قریظه تا سال پنجم هجرت در دست نیست. در این سال، بزرگان بنىنضیر، قریش و دیگر
قبایل منطقه را بسیج کرده، سپاه احزاب را به راه انداختند و به ایشان وعده همراهى
بنى قریظه را دادند، از این رو، حیى بن اخطب بزرگ بنى نضیر به مدینه آمد تا آنان
را از داخل مدینه بر ضدّ مسلمانان بشوراند.[79]
او نخست با غزال بن سَمْوال، از بزرگان
بنىقریظه براى نقض پیمان سخن گفت که نتیجهاى در پى نداشت.[80]
پس از آن با کعببن اسد رئیس بنىقریظه وارد مذاکره شد و او نیز امتناع کرد[81]؛
اما با اصرار حیى و دادن تضمین وى به قریظیها و پیشنهاد گرفتن گروگان از قریش توسط
بنىقریظه و غطفان، کعب سرانجام عهدنامه خود با رسول خدا را نقض کرد[82]
یا آن را به دست حیى داد و او پاره کرد.[83]
با آگاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از خیانت آنها، آن حضرت ابتدا فردى را براى
کسب اطلاع به سوى آنان فرستاد.[84]
سپس گروهى از انصار شامل سعدبن معاذ را که پیش از اسلام با آنها همپیمان بودند نزد
کعب فرستاد. ایشان کعب را سوگند دادند که به عهد خود پاىبند باشد؛ اما آنها به
رسول خدا و سعد دشنام دادند.[85]
مفسران آیاتى را ناظر به نقض عهد بنىقریظه دانستهاند. برخى مقصود از «فریق» در
آیه101بقره/2 را بنىقریظه دانستهاند که عهدشان با رسول خدا را شکستند و به
یارى مشرکان در غزوه احزاب شتافتند[86]:
«... نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکِتـبَ کِتـبَ اللّهِ
وراءَ ظُهورِهِم کَاَنَّهُملایَعلَمون =... جمعى از اهل کتاب، کتاب خدا
را پشت سر افکندند؛ گویى هیچ از آن خبر ندارند». (بقره/2،101)
نیز مراد از اهل کتاب در آیه 26
احزاب/33، بنىقریظه هستند که با نقض پیمانشان با رسول خدا، از سپاه احزاب
پشتیبانى کردند.[87]
همراهى بنىقریظه با سپاه احزاب موجب
گردید مفسران آیات ناظر به احزاب را به آنان نیز تفسیر کنند:«یـاَیُّها
الَّذینَ ءامَنوا اذکُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ جاءَتکُم جُنودٌ فَاَرسَلنا
عَلَیهِم ریحـًا و جُنودًا لَم تَرَوها وکانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیرا =اى
کسانى که ایمان آوردهاید نعمت خدا را بر خود به یاد آورید، آنگاه که لشکرهایى به
سوى شما [در]آمدند؛
پس بر سر آنان تندبادى و لشکرهایى که آنها را نمىدیدید فرستادیم، و خدا
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 244
به آنچه مىکنید همواره بیناست».
(احزاب/33،9) طبرى از مجاهد و یزید بن رومان روایت کرده است که تعبیر به «جنود» در
بخش اول این آیه، اشاره به بنىقریظه و احزاب مختلف جاهلى مانند قریش و غطفان
است.[88]
در آیه«اِذ جاءوکُم مِن فَوقِکُم ومِن اَسفَلَ مِنکُم و اِذ
زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ =[به یاد آورید]
زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین [شهر] بر شما وارد شدند [و مدینه را
محاصره کردند] و زمانى را که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب
رسیده
بود، و به خدا گمانهایى [نابجا]مىبردید».
(احزاب/33،10) نیز به گفته برخى مفسران کلمه «أسفل»، اشاره به جایى است که
بنىقریظه
در آن قرار داشتند[89]؛
ولى طبرى[90]
و طبرسى[91]
کلمه «فوق» را وادى سمت شرق مدینه مىدانند که بنا بود قبایل بنىقریظه، بنىنضیر
وغطفان از آنجا به مسلمانان حمله کنند.
در آیه «قَد یَعلَمُ
اللّهُ المُعَوِّقینَ مِنکُم والقائِلینَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَینا ولا یَأتونَ
البَأسَ اِلاّ قَلیلا =خداوند کسانى که مردم را از جنگ باز مىداشتند و
کسانى را که به برادران خود مىگفتند: به سوى ما بیایید [وخود را از معرکه
بیرون بکشید] به خوبى مىشناسد
و آنها [مردمى
ضعیفاند و]جز
اندکى پیکار نمىکنند». (احزاب/33،18) قرطبى طبق یک قول منظور از «القائلین»را بنىقریظه دانسته که به برادران منافق خود گفتند:
به سوى ما بیایید و محمّد را ترک کنید که او نابود مىشود و اگر ابوسفیان پیروز
شود احدى از شما را باقى نمىگذارد.[92]
بنابرنقل بعضى مفسران، منظور از «احزاب» در آیه«یَحسَبونَ
الاَحزابَ لَم یَذهَبوا و اِن یَأتِ الاَحزابُ یَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى
الاَعراب ... = آنها گمان مىکنند هنوز لشکر احزاب نرفتهاند و اگر
بازگردند آرزو مىکنند اى کاش میان اعراب بادیه نشین بودند و ...» (احزاب/33، 20)
کسانى هستند که نبرد خندق را به راه انداختند و آنها شامل بنىقریظه و بنىنضیر
و ... هستند.[93]
از دیگر آیاتى که درباره پیمان شکنى بنىقریظه
نازل شده آیه 51 نساء/4 است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذینَ اُوتوا
نَصیبـًا مِنَ الکِتـبِ یُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و یَقولونَ لِلَّذینَ
کَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذینَ ءامَنوا سَبیلا =آیا ندیدى کسانى را
که بهرهاى از کتاب خدا به آنان داده شده، با این حال به جبت و طاغوت ایمان مىآورند
و درباره کسانى که کفر ورزیدهاند مىگویند: اینان از کسانى که ایمان آوردهاند
راه
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 245
یافتهترند». بنا به نقل ابن عباس این
آیه درباره بنىقریظه و دیگر کسانى که نبرد احزاب را به راه انداختند نازل شده که
دین مشرکان را بر اسلام برترى داده، اهل شرک را در یورش به مسلمانان تحریک کردند.[94]
بنىقریظه پس از پیمانشکنى در جهت
تقویت سپاه احزاب، محمولهاى شامل 20 بار شتر، آذوقه براى مشرکان فرستادند که در
بین راه شمارى از انصار آن را مصادره کردند و نزد پیامبر(صلى الله علیه
وآله)آوردند.[95]
شاید چنین انفاقهایى به سپاه احزاب است که برخى مفسران[96]
آیه 117 آل عمران/3 را بر بنى قریظه و دیگر طوایفى که در نبرد نقش داشتند تطبیق
کردهاند: «مَثَلُ ما یُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَیوةِ الدُّنیا
کَمَثَلِ ریح فیها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَکَتهُ وما
ظَـلَمَهُمُ اللّهُ ولـکِن اَنفُسَهُم یَظلِمون =آنچه در این زندگى پست
دنیوى انفاق مىکنند همانند باد سوزانى است که به زراعت قومى که بر خود ستم کرده [و
در غیر محل و وقت مناسب کشت کردهاند]
بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نکرده، بلکه خودشان به خویشتن ستم مىکنند».
گزارشهایى نیز از تهاجم بنىقریظه در
مدینه در دست است.[97]
پیامبر براى ناکام گذاشتن حرکت آنان در مدینه، سلمة بن اسلم را با 200 نفر و زید
بن حارثه را با 300 نیرو براى حراست از شهر مأمور کرد[98]،
از این رو یهود، از شبیخونزدنهاى خود نتیجهاى نگرفتند.[99]
گویند: آنها براى تهاجم شبانه به مدینه از مشرکان تقاضاى فرستادن 2000 جنگجو کردند؛
اما پاسخ مثبت نشنیدند.[100]
حملات متناوب آنان به برخى مناطق مسلماننشین مدینه افزون بر ایجاد خلل در رفت و
آمد مسلمانانى که نزدیک بنىقریظه ساکن بودند، موجب هراس زنان و کودکان ساکن شهر
شده بود[101]،
چنانکه حمله به کوشک رفاعه که به قتل یکى از آنان به دست صفیه دختر عبدالمطلب
انجامید، از اینگونه اقدامهاست.[102]
(احزاب
/ غزوه)
محاصره بنىقریظه به دست مسلمانان:
خیانت و پیمان شکنى آنان در نبرد احزاب
که در حساسترین شرایط صورت گرفت و هستى اسلام در خطر بود قابل گذشت نبود، از این
رو پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از جنگ خندق، به فرمان الهى مأمور سرکوب آنان شد[103]:
«قـتِلُوا الَّذینَ لا یُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِالیَومِ الأخِرِ
=با کسانى از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 246
دارند،... پیکار کنید». (توبه/9،29) از
کلبى روایت شده که این آیه درباره بنى قریظه و بنىنضیر نازل شده است.[104]
درباره سال وقوع این غزوه بهرغم اتفاق نظر مبنى بر وقوع آن پس از غزوه خندق، دو
گزارش متفاوت وجود دارد: برخى آن را یک سال پس از اُحد (سال چهارم هجرت)،[105]
برخى دیگر، دو سال پس از جنگ اُحد و در سال پنجم مىدانند.[106]
این قول در میان مورخان و سیرهنویسان از شهرت بیشترى برخوردار است. (<=غزوهخندق)
مطابق گزارش سیره نویسان، پیامبر(صلى
الله علیه وآله)پس از اعلام جنگ بر ضدّ بنىقریظه، ابن ام مکتوم را جانشین خود در
مدینه قرار داد[107]
و براى اینکه به آنان فرصت تجدید قوا ندهد فوراً به منطقه ایشان رفت و نماز عصر را
در آنجا به جا آورد.[108]
سپاه اسلام متشکل از 3000 نیرو،[109]
به پرچمدارى على(علیه السلام) بود.[110]
با رسیدن امیرمؤمنان، على(علیه السلام)،
مقابل دژهاى آنان، بنىقریظه، به دشنام دادن به مسلمانان، پیامبر(صلى الله علیه
وآله) و همسران رسول خدا پرداختند. هنگامى که رسول خدا ناسزاگویى ایشان را شنید،
آنان را برادران میمون و خوک خطاب کرد. یهود که چنین انتظارى نداشتند زبان به
اعتراض گشوده، به یکدیگر گفتند: این سخن محمد(صلى الله علیه وآله)از خود ما یهود
برخاسته است که اسرار کتب مقدس را در اختیار مسلمانان قرار مىدهیم.[111]
ماوردى و طبرسى به نقل از مجاهد نزول آیه «و اِذا لَقُوا
الَّذینَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا واِذا خَلا بَعضُهُم اِلى بَعض قالوا
اَتُحَدِّثونَهُم بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَیکُم لِیُحاجّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُم
اَفَلا تَعقِلون» =و [همین یهودیان ]چون با کسانى که
ایمان آوردهاند برخورد کنند، مىگویند: ما ایمان آوردیم و وقتى با همدیگر خلوت
مىکنند، مىگویند: چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، براى آنان حکایت مىکنید
تا آنان به [استناد]آن
پیش پروردگارتان بر ضدّ شما استدلال کنند؟ آیا فکر نمىکنید؟» (بقره/2،76) را در
اینباره دانستهاند.[112]
رسول خدا طبق سیره همیشگى خود، ابتدا از
آنان خواست اسلام بیاورند.[113]
چون سرباز زدند به محاصره ایشان پرداخت. مدت محاصره به اختلاف گزارش شده است؛
واقدى این مدت را
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 247
15[114]
و ابناسحاق و ابنحبیب 25 روز[115]
و برخى نیز 10[116]
و14 روز[117]
ذکر کردهاند. با ادامه محاصره و پس از آشکار شدن ضعف ایشان در مقابل سپاه اسلام،
بنى قریظه فردى به نام نباش بن قیس[118]
یا غزالبن شمویل (شمول)[119]
را نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرستاده، پیشنهاد کردند که آن حضرت با آنان نیز
چون بنىنضیر رفتار کند و به ایشان اجازه داده شود اموال منقول خود را برداشته،
از مدینه کوچ کنند؛ اما رسول خدا خواسته آنان را رد کرد. پس از آن بنىقریظه
پیشنهاد کردند با بر جاى گذاشتن همه اموال خویش، تنها جان خود و خانوادههایشان
را نجات دهند؛ اما رسول خدا خواستار تسلیم بدون قید و شرط آنان شد[120]،
زیرا تجربه نشان داده بود که اگر این گروه نیز مانند همکیشان خود (بنىنضیر)
آزادانه از تیررس مسلمانان خارج شوند توطئههاى خود را بر ضدّ اسلام از سر مىگیرند.
به موجب پارهاى گزارشها، پس از آنکه
بنىقریظه یقین کردند اگر وضع بدین منوال بگذرد شرایط بدتر خواهد شد[121]بزرگشان
(کعب بن اسد) سه پیشنهاد به همکیشان خود ارائه کرد: نخست تصدیق پیامبر(صلى الله
علیه وآله) و پذیرش اسلام. دوم کشتن زنان و کودکان و جنگیدن با مسلمانان. سوم
تهاجم به سپاه اسلام در شب شنبه و غافلگیر کردن مسلمانان؛ اما راهحلهاى او
پذیرفته نشد.[122]
در پى آن و پس از پاسخهاى صریح پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ایشان از آن حضرت
خواستند همپیمان اوسى خود ابولبابه را نزد آنان فرستد تا با او در خصوص تسلیم
شدنشان رایزنى کنند. این امر نشان مىدهد آنان به مذاکره امیدوار بوده، در چانه
زنیهاى خود به اوسیان همپیمان خود امید بسته بودند.
پس از موافقت رسول خدا، ابولبابه رهسپار
دژهاى یهود شد و ضمن توصیه ایشان به تسلیم، تحت تأثیر عواطف و احساسات کودکان و
زنان بنىقریظه، با اشاره به گردن و حلق خود، به آنان فهماند که در صورت تسلیم
شدن به حکم پیامبر(صلى الله علیه وآله) کشته خواهند شد. از نظر برخى مفسران اقدام
ابولبابه خیانت به پیامبر تلقى شده و نزول آیه 27 انفال/8 به این امر ارتباط دارد[123]:
«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ
وتَخونوا اَمـنـتِکُم واَنتُم تَعلَمون =اى کسانى که ایمان آوردهاید، به
خدا و پیامبر خیانت نکنید و (نیز) در
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 248
امانتهاى خود خیانت روا مدارید، در حالى
که مىدانید [این
کار گناه بزرگى است]».[124]
هرچند این گفته مشهور است؛ اما برخى محققان با ارائه برخى ادله، داستان گزارش شده
را مخدوش دانستهاند.[125]
(ابولبابه)
در این هنگام و پیش از حل مشکل، اسدبن عبید، اسیدبنسعیه و ثعلبة بن سعیه که از
یهود بنىهدل از خویشان بنى قریظه و با آنان همراه بودند از دژ، فرود آمدند و با
پذیرش اسلام، جان و مال و فرزندان خود را نجات دادند. برخى مفسران نزول آیه 113 آل
عمران/3 را در این باره دانستهاند:[126]«لَیسوا سَواءً مِن اَهلِ الکِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتلونَ ءایـتِاللّهِ
ءاناءَ الَّیلِ و هُم یَسجُدون».عمروبنسعدى از بنىقریظه نیز جزو
کسانى بود که در شب آخر به مسجدالنبى پناهنده شد و اسلام آورد.[127]
در پى این حوادث، بنىقریظه چارهاى جز تسلیم بدون قید و شرط نیافته، تسلیم
شدند.
برخى سیره نویسان، علت تسلیم شدن آنان
را، افزون بر وحشتى که خداوند در دل ایشان افکنده بود چنین گزارش کردهاند که در
جریان محاصره بنىقریظه، على(علیه السلام) تا نزدیک آنان پیش رفت و فریاد زد: یا
آنچه را حمزةبن عبدالمطلب چشید، خواهم چشید یا دژ را فتح خواهم کرد. اینجا بود
کهبنىقریظه چارهاى جز تسلیم ندیدند.[128]
اختلاف است که پس از تن دادن بنىقریظه
به خواسته پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قبیله اوس از آن حضرت خواستند آنان را به
خاطر همپیمان بودن با ایشان، ببخشد یا اینکه بنىقریظه خود، اوسیها را واسطه براى
داورى در بین آنان قرار دادند. بنابر قول مشهور، اوسیها پیشدستى کردند و با اصرار
آنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) سعدبن معاذ را داور معرفى کرد[129]؛
اما طبرسى آورده است که بنىقریظه خود، سعدبنمعاذ را با اجازه آن حضرت
برگزیدند.[130]
گویند: پس از آگاهى سعد از داورى خویش گفت: وقت آن فرا رسیده است که در راه خدا از
سرزنش هیچ سرزنش کنندهاى نهراسم.[131]
پس از آن، سعد با تعهد گرفتن از بنىقریظه و مسلمانان مبنى بر تن دادن به حکم او،
اعلام کرد که مردان بنىقریظه کشته شوند، زنان و کودکان ایشان اسیر و اموالشان
تقسیم گردد.[132]پیامبر
اکرم(صلى الله علیه وآله) حکم سعد را تأیید و درباره آن فرمود: آنچه را خدا از
فراز
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 249
آسمانها حکم داده بود، سعد بر آن حکم
کرد.[133]
در پى این حکم آنان که گمان نمىکردند چنین سرنوشتى داشته باشند به عذاب خوار
کنندهاى دچار شدند. طبرسى از عطاء نقل کرده که آیه «ولایَحسَبَنَّ
الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم
لِیَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِین»(آلعمران/3،178) درباره بنىقریظه
و بنىنضیر نازل شده است[134]؛
همچنین به نقل از عطا، آنان مصداق آیه «یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ و
تَسوَدُّ وُجوهٌ»(آلعمران/3،106)؛ هستند.[135]
در مدت محاصره سه تن از مسلمانان وفات
یافتند. خلاد بن سوید با پرتاب شدن سنگى از سوى بنى قریظه به شهادت رسید.[136]
افزون بر وى، شخص دیگرى به نام ابوسنانبن محصن اسدى در ایام محاصره بنى قریظه
وفات یافت و در گورستان بنىقریظه به خاکسپردهشد.[137]
سعدبن معاذ اوسى هم که در نبرد خندق زخمى شده بود پس از ماجراى حکمیتش و پس از
آنکه زخمش باز شد به شهادت رسید.[138]
سرانجام بنىقریظه:
مطابق گزارش سیرهنویسان، سپاه اسلام،
بنى قریظه را پس از خلع سلاح در خانه دخترحارث از تیره بنى نجار[139]
یا در منزل اسامةبن زید[140]
بازداشت کردند و پس از کندن گودالهایى در بازار مدینه، آنان را یکى یکى[141]
یا 10تا 10تا[142]
آوردند و گردن زدند.[143]
حیى بن کعب رئیس بنى نضیر و از آتش افروزان جنگ احزاب و کعببن اسد بزرگ بنى
قریظه از جمله کشته شدگان بودند.[144]
بدین ترتیب مطابق قول زمخشرى و قرطبى ذیل آیه 137 بقره/2 وعده خداوند مبنى بر دفع
شر یهود از رسول خدا با کشتن بنى قریظه و اسارت ایشان محقق شد:«فَاِن
ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم
فى شِقَاق فَسَیَکفیکَهُمُ اللّهُ و هُوَ السَّمیعُ العَلیم».نیز مقصود از
رسوایى در زندگى دنیا در آیه 85 بقره/2 کشتن بنى قریظه و به اسارت در آوردن
فرزندان آنان دانسته شده است.
در شمار کشته شدگان یهود اظهار نظرهاى
گوناگونى ارائه شده است؛ ابن اسحاق[145]
شمار آنان
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 250
را 400، طبرسى 450[146]،
واقدى 600 تا 700،[147]
بیهقى 600،[148]
یعقوبى 750[149]
تن ذکر کردهاند. طبرسى و برخى دیگر بیشترین تعداد را، 800 تا 900 تن گفتهاند.[150]
واقدى و بلاذرى آوردهاند که از مردان بنىقریظه هرکس بر بدنش مو روییده بود
کشته شد.[151]
بنا به قول على بن ابراهیم، اعدام ایشان سه روز به طول انجامید[152]
و تنها فردى به نامرفاعة بن سموئیل مورد شفاعت سلمى (خالهرسول خدا) قرار گرفت
و نجات یافت.[153]
از زنان آنان نیز فقط یک تن که نامش نباته (یا بنانه) ثبتشده کشته شد، زیرا وى
به تحریک همسرش با پرتاب سنگى موجب شهادت خلادبن سوید شده بود.[154]
تحلیل کشتار :
هرچند بیان قرآن کریم در آیات 26 ـ 27
احزاب/33 حکایت از تأیید اعدام مردان بنىقریظه دارد[155]،
با این وجود، برخى محققان با ذکر شواهد و قراینى نسبت به نقلها و گزارشهاى فوق در
خصوص تعداد کشته شدگان و نحوه برخورد یاد شده با بنىقریظه اظهار تردید کردهاند؛
بعضى شمار مقتولان را آن هم با این تعداد و در یک روز یا سه روز و به دست یک یا دو
نفر (على(علیه السلام) به تنهایى یا به همراهى زبیر) بعید دانسته، این گزارشها در
خصوص کشتار را، ساخته و پرداخته قبیله خزرج دانستهاند که مىخواستند چنین
وانمود کنند که حرمت طایفه اوس نزد پیامبر، کمتر از خزرجیها بوده است. در غیر این
صورت پیامبر شفاعت آنها را درباره بنىقریظه مىپذیرفت[156]،
چنانکه شفاعت خزرجیها را درباره بنىنضیر پذیرفت.
برخى دیگر کشتار آنها را خلاف سیره رسول
خدا عنوان کردهاند و نیز با استناد به آمار و ارقام متفاوت این غزوه و ذکر این
مطلب که تلفات این نبرد داخلى در مقایسه با نبردهاى دیگر پیامبر، قابلپذیرش نیست
به نقد گزارشهاى سیرهنویسان پرداختهاند.[157]
دکتر ولید عرفات[158]
با اقامه ادله متعددى کشتار یهود را رد کرده است. برخى از ادله وى عبارتاند از:
1. قرآن به این تعداد مقتول اشاره نکرده است. 2. در عین پیمان شکنى آنان، اسلام
بزرگتر از آن است که این تعداد را با چنان وضعى بکشد. 3. رؤساى آنان مقصر بودند
نه همه
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 251
آنان، از این رو مطابق قاعده «لاتزر
وازرة وزر اخرى»، کشتن ایشان خلاف اسلام بوده است. 4. معقول نیست که چند صد نفر در
بازار مدینه کشته شوند و اشاره واضحى به موضع قتل آنان نشود و اثرى باقى نماند. 5.
اگر چنین کشتارى مىبود فقها آن را مبناقرار مىدادند. 6. فقط نام چند تن از
برزگانبنىقریظه برده شده و از دیگران نامى درمیان نیست.
به اعتقاد برخى، داستان قتل عام آنان را
ابناسحق از یهود گرفته و سیره نویسان و مورخان بعدى از او گرفتهاند، افزون بر
آن، راویان این واقعهنیز چون محمد بن کعب و عطیه از یهود قرظى هستند و بعید نیست
که جانبدارانه سخن گفته باشند.[159]
در مقابل نظریه فوق، محققان دیگرى، کشتن
یهود بنىقریظه را مطابق عقل و منطق دانسته و آوردهاند که اولا سزاى کسانى که
در حساسترین شرایط، پیمانشکنى کردند، کمتر از این نبوده است.[160]
اصولا حیات سیاسى اسلام در گرو معاهداتى بود که با قبایل اطراف داشت و پیمانشکنى
هر روزه و گذشت رسول خدا از پیمانشکنان، زمینه را براى نقض عهدهاى مکرر آماده مىکرد.[161]
ثانیاً حکم «سابّالنبى» بر آنها جارى شد.[162]
ثالثاً خود آنها داورى سعدبن معاذ را پذیرفته بودند.[163]
رابعاً در عهدنامه پیامبر با یهود مدینه آمده بود که در صورت پیمانشکنى آنها، آن
حضرت در ریختن خون آنان آزاد خواهد بود. خامساً سعد، گویا از قوانین تورات آگاهى
داشته و طبق آن حکم خود را اعلام کرده بود.[164]
قریب به اتفاق مفسران نزول آیه «و اَنزَلَ الَّذینَ ظـهَروهُم
مِن اَهلِ الکِتـبِ مِن صَیاصیهِم وقَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَریقـًا
تَقتُلونَ وتَأسِرونَ فَریقـا =خداوند گروهى از اهل کتاب را که از آنها
(مشرکان عرب) حمایت کردند از قلعههاى محکمشان پایین کشید، و در دلهاى آنها رعب
افکند. [کارتان
به جایى رسید که
]گروهى را مىکشتید و گروهى را اسیر مىکردید»
(احزاب/33،26) را درباره بنىقریظه دانستهاند که پیمان شکنى کرده، در غزوه خندق
به یارى احزاب به فرماندهى ابوسفیان شتافتند[165]؛
اما به زودى تاوان خیانت خود را پرداختند.
غنایم غزوه بنى قریظه:
پیامبر پس از فراغت از غزوه بنى قریظه،
خمس غنایم و اسیران را جدا کرد و مابقى را میان جنگجویان مسلمان قسمت کرد؛ براى
سواره نظام سه سهم (دو سهم براى اسب و یک سهم براى صاحبش) و
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 252
براى پیاده نظام یک سهم در نظر گرفت.[166]
واقدى[167]
شمار سواره نظام را 36 و یعقوبى[168]
38 تن ذکر کردهاند. به موجب گزارشى سلاحهایى که در این غزوه به غنیمت گرفته شد
شامل 1500 شمشیر، 300 زره و 1000 نیزه بوده است.[169]
در تعداد اسیران نیز نظرها یکسان نیست؛ برخى تعداد آنها را 700، 750[170]
و عدهاى 1000[171]
تن گزارش کردهاند. گفته شده است که پیامبر از میان اسیران، 6 دختر را به
بینوایان بنىهاشم و یکى را نیز به نام ریحانه، دختر شمعونبن زید[172]
یا دختر عمرو بن خناقه (بطنى از قریظه[173])
را سهم خود قرار دادند.[174]
ابن سعد انتساب قرظى بودن وى را به سبب ازدواجش با فردى از این قبیله دانسته است.[175]
ریحانه تا زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) زنده بود، در ملک آن حضرت قرار
داشت.[176]
پس از آن به فرمان پیامبر اسیران را به سرپرستى سعدبن زید اشهلى[177]
به نجد بردند و با فروش آنها، اسب و سلاح خریدند.[178]
مطابق گزارشى دیگر اسیران را نیز همچون غنایم پس از جدا کردن خمس آن میان رزمندگان
تقسیم کردند.[179]
این غزوه که در اواخر ذیقعده سال پنجم
هجرت، آغاز شده بود[180]،
در روز پنجشنبه، 7 روز گذشته از ذیحجّه پایان یافت[181]و
پیامدهاى مهمى از خود برجاى گذاشت که مىتوان به پاک شدن جبهه داخلى از یهود
پیمانشکن، تقویت بنیه مالى مسلمانان به وسیله غنایم قابل توجّه این غزوه، فروریختن
پایگاه مشرکان عرب در مدینه، هموار شدن راه پیروزى آینده و تحکیم موقعیت حکومت
اسلامى در نظر دوست و دشمن اشاره کرد.[182]
گفته شده است که مراد از «ارض» در آیه «و اَورَثَکُم اَرضَهُم
ودیـرَهُم و اَمولَهُم و اَرضـًا لَم تَطَـوها وکانَ اللّهُ عَلى کُلِّ شَىء
قَدیراً=و زمینها و خانه و اموالشان را در اختیار شما گذاشت و [همچنین]زمینى
را که هرگز در آن گام ننهاده بودید و خداوند بر هرچیز تواناست» (احزاب/33،27)،
سرزمین و املاک یهود بنىقریظه است که شامل عقار و
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 253
نفیل، برقه، مثیب واعواف (متعلق به فردى
به نام خنافه و از صدقات رسول خدا[183])
بود. گویند: رسول خدا اعواف، برقه، مُثیب، دلال، حسنى، صافیه و مَشربه امابراهیم
را در سال هفتم وقف کرد[184]
و مراد از اموال در آیه اثاث، چارپایان، سلاح و درهم و دیناراست.[185]
از ابنزید نقل شده است که منظور از
ضمیر در «اَرضَهُم و دیـرَهُم»بنىقریظه و بنىنضیر
هستند، هرچند به اعتقاد طبرى درست آن است که بگوییم مراد، بنىقریظهاند[186]
و در اینکه منظور از «اَرضـًا لَم تَطَـوها»کدام سرزمین
است در میان مفسران اختلاف است؛ بعضى آن را اشاره به سرزمین خیبر و بعضى دیگر به
مکّه و عدهاى سرزمین روم و ایران دانستهاند؛ ولى آنچه با ظاهر آیه سازگارى
دارد آن است که این زمین در همین ماجراى جنگ بنىقریظه به تصرف مسلمانان درآمد.[187]
به نقل مجاهد مقصود از «فَما اَو جَفتُم»در آیه «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَو جَفتُم عَلَیهِ مِن
خَیل و لا رِکاب و لـکِنَّ اللّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن یَشاءُ واللّهُ
عَلى کُلِّشَىء قَدیر» =و آنچه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر
خود گردانید [شما
براى تصاحب آن]اسب
یا شترى بر آن نتاختید؛ ولى خدا فرستادگانش را بر هرکه بخواهد چیره مىگرداند، و
خدا بر هر کارى تواناست (حشر/59،6) اموال بنىقریظه است که پیامبر به مهاجران
قریش اختصاص داد. نیز به نقل ابن عباس آیه[188]
«و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِولِذِىالقُربى
والیَتـمى... =آنچه را خداوند از اهل این آبادى به رسولش بازگرداند، از
آنِ خدا و رسولش و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگاناست...»
(حشر/59،7) درباره اموال «أهل القرى»که عبارت از بنىقریظه،
بنىنضیر، اهل خیبر، فدک و روستاهاى عُرَینهاند نازل شده است[189]؛
امّا قرطبى منظور از آن را اموال بنىقریظه دانسته است.[190]
از میان بنىقریظه راویانى برخاستند.
کعببن سلیم قرظى راوى حدیث على(علیه السلام)و دو تن از فرزندان کعب به نامهاى
محمد و اسحاق و عطیه قرظى از آن جملهاند.[191]
منابع
احکام
القرآن، جصاص؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ اسباب النزول؛ اسدالغابة
فى معرفة الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛
بحارالانوار؛ البحرالمحیط فى التفسیر؛ بحوث المؤتمر الدولى التاریخ؛ البدء والتاریخ؛
البدایة والنهایه؛
دائرة المعارف قرآن
کریم، جلد 6، صفحه 254
تاجالعروس
من جواهرالقاموس؛ تاریخ الامموالملوک، طبرى؛ تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه
وآله)؛ تاریخ تحلیلى اسلام؛ تاریخ سیاسى اسلام (سیره رسول خدا)؛ تاریخ الشعوب
الاسلامیه؛ تاریخ صدر اسلام؛ تاریخ مدینة دمشق؛ تاریخ المدینة المنوره؛ تاریخ
الیعقوبى؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ التعریف والاعلام؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن
کثیر؛ تفسیر القمى؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ تفسیر المنسوب الى
الامام العسکرى(علیه السلام)؛ تفسیر نورالثقلین؛ تفسیر نمونه؛ التکمیل والاتمام
لکتاب التعریف والاعلام؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن،
قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه؛
الروض الانف؛ روضالجنان و روح الجنان؛ زادالمسیر فى علم التفسیر؛ سبلالهدى والرشاد؛
السیرةالحلبیه؛ السیرة النبویه، ابنکثیر؛ السیرة النبویه، ابن هشام؛ الطبقات
الکبرى؛ غررالتبیان فى من لم یسم فى القرآن؛ فتحالقدیر؛ فتوح البلدان؛ الکامل فى
التاریخ؛ الکشاف؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن؛ المحبر؛
المصنف؛ معالم التنزیل فى التفسیر والتأویل، بغوى؛ معجم البلدان؛ المغازى؛
المفصل فى تاریخالعرب قبل الاسلام؛ المنتظم فى تاریخ الملوک والامم؛ النهایة
فىالفتن والامم؛ النکت والعیون، ماوردى؛ وفاءالوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى
الله علیه وآله)؛ یهود حجاز و پیامبر(صلى الله علیه وآله).
سید
محمود سامانى
[1]. السیرة النبویه،
ابن هشام، ج 1، ص 21؛ البدء والتاریخ، ج 3، ص129؛ الانساب، ج 4، ص 475.
[2]. الاغانى، ج 22،
ص 111 ، 114؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 2، ص 202.
[3]. تاریخ یعقوبى، ج
2، ص 52؛ الانساب، ج 4، ص 475.
[4]. تاریخ الشعوب
الاسلامیه، ص 153.
[5]. المنتظم، ج 1، ص
357؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 157 ، 162.
[6]. الاغانى، ج 22،
ص 112؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[7]. وفاء الوفا، ج
1، ص 159؛ الروض الانف، ج 4، ص 290.
[8]. تاریخ طبرى، ج
1،ص 383؛ مجمعالبیان، ج 1، ص 316؛ البدایةوالنهایه، ج 2، ص 31.
[9]. وفاء الوفا، ج
1، ص 156.
[10]. مجمعالبیان، ج
7، ص 286؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[11]. البدء والتاریخ،
ج 3، ص 129؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[12]. الاغانى، ج 22،
ص 113؛ البدء والتاریخ، ج 3، ص 129 ـ 130؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[13]. الاغانى، ج 22،
ص 113؛ معجم البلدان، ج 5، ص 83؛ المصنف، ج 1، ص 168.
[14]. تاریخ المدینه،
ج 1، ص 168 - 170.
[15]. البدء والتاریخ،
ج 3، ص 130؛ المفصل، ج 6، ص 519.
[16]. معجم البلدان، ج
5، ص 83.
[17]. النهایه، ج 2، ص
388.
[18]. تاج العروس، ج
1، ص 143؛ النهایه، ج 1، 24؛ معجم البلدان، ج 1، ص 59.
[19]. جامع البیان، مج
11، ج 19، ص 182.
[20]. الکامل، ج، 1، ص
680.
[21]. فتح القدیر، ج
1، ص 320؛ معجم البلدان، ج 1، ص 451.
[22]. فتح القدیر، ج
1، ص 374.
[23]. مجمع البیان، ج
2، ص 541؛ فتح القدیر، ج 1، ص 374.
[24]. تاریخ المدینه،
ج 1، ص 175 ، 212.
[25]. السیرة النبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 240؛ البدایة و النهایه، ج 4، ص 101.
[26]. السیرة النبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 240.
[27]. السیرة النبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 249؛ جامع البیان، مج 1، ج 1، ص 559؛ الکامل، ج 1، ص 680 - 681.
[28]. تاریخ دمشق، ج
3، ص 166.
[29]. تفسیر قرطبى، ج
2، ص 16.
[30]. جامع البیان، مج
1، ج 1، ص 559 ـ 560.
[31]. جامع البیان، مج
1، ج 1، ص 559 ـ 560؛ تفسیر قرطبى، ج 2، ص 15 ـ 16؛ غررالتبیان، ص 208.
[32]. کشف الاسرار، ج
1، ص 473؛ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 135؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 215.
[33]. جامعالبیان،
مج 4، ج 6، ص 351؛ التفسیرالکبیر، ج 12، ص 15.
[34]. جامعالبیان،
مج 4، ج 6، ص 323؛ مجمعالبیان، ج 3، ص 300 ـ 301؛ نورالثقلین، ج 1، ص 629 ـ 630.
[35]. جامع البیان، مج
4، ج 6، ص 330؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 63؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 83.
[36]. جامعالبیان،
مج 4، ج 6، ص 345.
[37]. روضالجنان، ج
6، ص 412؛ التکمیل و الاتمام، ص 113.
[38]. جامع البیان، مج
4، ج 6، ص 315؛ التفسیر الکبیر، ج 4، ص 374 ـ 375.
[39]. روض الجنان، ج
6، ص 412؛ التکمیل و الاتمام، ص 113.
[40]. کشف الاسرار، ج
1، ص 473؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 215.
[41]. المغازى، ج 2، ص
454؛ الطبقات، ج 2، ص 59؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 52.
[42]. اعلام الورى، ص
79.
[43]. المغازى، ج 2، ص
485؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 99.
[44]. دلائل النبوه، ج
3، ص 401.
[45]. المغازى، ج 2، ص
458؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 428.
[46]. فتح القدیر، ج
1، ص 276.
[47]. جامع البیان، مج
3، ج 3، ص 131.
[48]. اسباب النزول، ص
163؛ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 143.
[49]. مجمع البیان، ج
3، 325؛ اسباب النزول، ص 163.
[50]. غررالتبیان، ص
240.
[51]. کشف الاسرار، ج
4، ص 68.
[52]. زادالمسیر، ج 3،
ص 371؛ البحر المحیط، ج 5، ص 339؛ تفسیر بغوى، ج 2، ص 216.
[53]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 41؛ مجمعالبیان، ج 3، ص 325.
[54]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 34.
[55]. التبیان، ج 5، ص
143.
[56]. تفسیر قرطبى، ج
8، ص 21؛ تفسیر بغوى، ج 2، ص 216.
[57]. جامع البیان، مج
6، ج 10، ص 34؛ التبیان، ج 5، ص 146.
[58]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 36؛ تفسیر ماوردى، ج 2، ص328؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 82.
[59]. تفسیر قرطبى، ج
8، ص 22.
[60]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 41؛ غرر التبیان، ص 271.
[61]. تفسیر ماوردى، ج
2، ص 330؛ غررالتبیان، ص 271.
[62]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 45.
[63]. تفسیر ماوردى، ج
2، ص 330.
[64]. الدرالمنثور، ج
4، ص 98.
[65]. تفسیر قرطبى، ج
8، ص 27؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[66]. تفسیر ابن کثیر،
ج 2، ص 335.
[67]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 46.
[68]. تفسیر بغوى، ج
2، ص 218.
[69]. جامعالبیان،
مج 6، ج 10، ص 46؛ زادالمسیر، ج 3، ص 376.
[70]. التبیان، ج 5، ص
151.
[71]. زاد المسیر، ج
3، ص 376.
[72]. جامع البیان، مج
6، ج 10، ص 46؛ تفسیر بغوى، ج 2، ص 218.
[73]. التبیان، ج 5، ص
152.
[74]. تفسیر ابن کثیر،
ج 4، ص 364؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 115.
[75]. روضالجنان، ج
19، ص 130؛ التکمیل والاتمام، ص 415.
[76]. غررالتبیان، ص
415.
[77]. تفسیر قرطبى، ج
20، ص 95.
[78]. الکشاف، ج 1، ص
613؛ التبیان، ج 3، ص 463.
[79]. المغازى، ج 2، ص
454؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 93.
[80]. المغازى، ج 2، ص
455.
[81]. المغازى، ج 2، ص
458؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 428.
[82]. المغازى، ج 2، ص
457؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 51؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 401.
[83]. بحارالانوار، ج
2، ص 223.
[84]. همان، ج 2، ص
223.
[85]. دلائلالنبوه،
ج 3، ص 403؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 3، ص222.
[86]. غررالتبیان، ص
208.
[87]. جامعالبیان،
مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمعالبیان، ج8، ص551؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 486.
[88]. جامعالبیان،
مج 11، ج 20، ص 154 ـ 155؛ تفسیر بغوى، ج 5، ص 532؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج
3، ص 245.
[89]. تفسیر قمى، ج 2،
ص 188.
[90]. جامعالبیان،
مج 11، ج 20، ص 159.
[91]. مجمعالبیان، ج
8، ص 532.
[92]. تفسیر قرطبى، ج
14، ص 100.
[93]. التعریف والاعلام،
ص 255؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 346.
[94]. جامع البیان، مج
4، ج 5، ص 188؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 563.
[95]. السیرة الحلبیه،
ج 2، ص 345.
[96]. غررالتبیان،
228.
[97]. المغازى، ج 3، ص
462.
[98]. الطبقات، ج 2، ص
67؛ المغازى، ج 2، ص 460.
[99]. الطبقات، ج 2، ص
67؛ المغازى، ج 2، ص 459.
[100]. الطبقات، ج 2، ص
67.
[101]. المغازى، ج 2، ص
451 ، 474.
[102]. المغازى، ج 2، ص
462 ـ 463.
[103]. الطبقات، ج 2، ص
71؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 3، ص 232.
[104]. روض الجنان، ج
9، ص 214؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[105]. اعلام الورى، ج
1، ص 99؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 107؛ المحبر، ص 10.
[106].السیرة النبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 699؛ الطبقات، ج 2، ص65،74.
[107]. المغازى، ج 2، ص
496؛ الطبقات، ج 2، ص 57؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 3، ص 234.
[108]. تاریخ یعقوبى، ج
2، ص 52؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 99.
[109]. المغازى، ج 2، ص
522؛ الطبقات، ج 2، ص 234.
[110]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص234؛ الطبقات، ج 2، ص57.
[111]. مجمع البیان، ج
1، ص 286.
[112]. تفسیر ماوردى، ج
1، ص 148؛ مجمع البیان، ج 1، ص 286.
[113]. المصنف، ج 5، ص
216.
[114]. المغازى، ج 2، ص
496.
[115]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 99.
[116]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113.
[117]. الطبقات، ج 2، ص
76.
[118]. المغازى، ج 2، ص
501.
[119]. تفسیر قمى، ج 2،
ص 190.
[120]. المغازى، ج 2، ص
501.
[121]. المغازى، ج 2، ص
501.
[122]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 235؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص99؛ جامع البیان، مج 11، ج 20، ص 182 -
183.
[123]. تفسیر قرطبى، ج
7، ص 250؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 48.
[124]. تفسیر قرطبى، ج
7، ص 250؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 48.
[125]. تاریخ صدر
اسلام، ص 460.
[126]. جامعالبیان،
مج 3، ج 4، ص 71؛ مج 11، ج 20، ص 183؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 3، ص 719؛
تاریخ طبرى، ج 2، ص 248.
[127]. اسد الغابه، ج
4، ص 107.
[128]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 240؛ الارشاد، ج 1، ص113.
[129]. المغازى، ج 2، ص
510؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 3، ص239.
[130]. مجمعالبیان، ج
8، ص 552.
[131]. جامعالبیان،
مج 11، ج 20، ص 184.
[132]. المغازى، ج 2، ص
512؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج 3، ص240؛ جامعالبیان، مج 11، ج 20، ص 184.
[133]. تفسیر قمى، ج 2،
ص 191.
[134]. مجمعالبیان، ج
2، ص 893.
[135]. الکشاف، ج 1، ص
399؛ روض الجنان، ج 5، ص 3.
[136]. المغازى، ج 2، ص
517؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 104.
[137]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 254.
[138]. تاریخ المدینه،
ج 1، ص 125.
[139]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 240.
[140]. المغازى، ج 2، ص
512.
[141]. همان؛ تفسیر
منسوب به امام عسکرى(علیه السلام)، ص 671.
[142]. الطبقات، ج 2، ص
58؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 52.
[143]. تاریخ یعقوبى، ج
2، ص 52.
[144]. المغازى، ج 2، ص
513؛ الارشاد، ج 1، ص 111 - 112.
[145]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 59.
[146]. مجمعالبیان، ج
8، ص 553.
[147]. المغازى، ج 2، ص
518.
[148]. دلائل النبوه، ج
4، ص 20؛ المغازى، ج 2، ص 518.
[149]. تاریخ یعقوبى، ج
2، ص 52.
[150]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 241؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص101.
[151]. المغازى، ج 2، ص
516؛ فتوحالبلدان، ص 35.
[152]. تفسیر قمى، ج 2،
ص 192.
[153]. تاریخ طبرى، ج
2، ص 103.
[154]. المغازى، ج 2، ص
517؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 104.
[155]. التبیان، ج 8، ص
333.
[156]. تاریخ تحلیلى
اسلام، ص 88 ـ 89.
[157]. تاریخ تحلیلى
اسلام، ص 88 ـ 89، 234 ـ 236؛ تاریخ صدر اسلام، ص 171.
[158]. بحوث المؤتمر
الدولى التاریخ، ص 787 - 793.
[159]. ر. ک: یهود حجاز
و پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ص 164 - 197.
[160]. تاریخ پیامبر
اسلام(صلى
الله علیه وآله)، ص 354 ـ 355.
[161]. تاریخ سیاسى
اسلام، ص 527.
[162]. احکام القرآن، ج
3، ص 111؛ تفسیر قرطبى، ج 2، ص 49؛ ج 8، ص 82 ـ 83.
[163]. مجمعالبیان، ج
8، ص 552؛ اعلام الورى، ص 79.
[164]. تاریخ پیامبر
اسلام(صلى
الله علیه وآله)، ص 354.
[165]. تفسیر قمى، ج 2،
ص 189؛ جامعالبیان، مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمعالبیان، ج 8، ص 551.
[166]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 244؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 52.
[167]. المغازى، ج 2، ص
521.
[168]. تاریخ یعقوبى، ج
2، ص 52.
[169]. المغازى، ج 2، ص
510؛ الطبقات، ج 2، ص 75.
[170]. مجمعالبیان، ج
8، ص 553؛ غررالتبیان، ص 420.
[171]. المغازى، ج 1، ص
523.
[172]. اسد الغابه، ج
5، ص 460.
[173]. تاریخ دمشق، ج
3، ص 185؛ البدایة و النهایه، ج 5، ص 101.
[174]. المحبر، ص 93؛
السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 604؛ سبل الهدى، ج 11، ص 219.
[175]. الطبقات، ج 8، ص
129.
[176]. الطبقات، ج 8، ص
130؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 52.
[177]. المحبر، ص 94؛
تاریخ طبرى، ج 2، ص 253.
[178]. السیرةالنبویه،
ابن هشام، ج 3، ص 245؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 53.
[179]. فتوح البلدان، ص
24.
[180]. المغازى، ج 2، ص
496؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ المحبر، ص 113.
[181]. الطبقات، ج 2، ص
74؛ فتوح البلدان، ص 35.
[182]. نمونه، ج 17، ص 274.
[183]. تاریخالمدینه،
ج 1، ص 175 ، 212.
[184]. همان، ص 175.
[185]. فتح القدیر، ج
4، ص 274.
[186]. جامعالبیان،
مج 11، ج 20، ص 187.
[187]. نمونه، ج 17، ص
271.
[188]. جامعالبیان،
مج 14، ج 28، ص 46.
[189]. مجمعالبیان، ج
9، ص 390؛ تفسیر بغوى، ج 4، ص 290؛ غرر التبیان، ص 505.
[190]. تفسیر قرطبى، ج
18، ص 11.
[191]. الانساب، ج 4، ص
475.