پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ
واژه «جنگ» اگر چه ظاهری زشت و دهشتآور دارد ولی در مواردی دارای بار
ارزشی مثبت میشود و هالهای از تقدس به خود میگیرد؛ چرا که در مواردی
حیات انسان و هر موجود دیگری از طریق جنگ با عوامل مخرّب طبیعی یا انسانی
دوام مییابد. به همین جهت، قوانین و امور مربوط به آن، ذهن بشر را در
ادوار مختلف تاریخ، به خود مشغول داشته است.
عمر جنگ به قدمت عمر جامعه و تاریخ است. این حقیقت غیرقابل انکار است و
توسط ابن خلدون؛ جامعه شناس پیشگام عرب در مقدمه مشهورش، بیان گردیده است. یکی از مسائل بسیار مهم این است که تفاوتی را که بین تئوری و عمل در
اعمال قواعد جنگ در تاریخ اسلامی وجود دارد تکرار و تأکید نماییم. این چنین
تفاوتی در تاریخ بسیاری از ملل یافت میشود. در تئوری و اندیشه، اسلام صلح
را به عنوان یک قضیه بدیهی و ضروری ترویج میکند. مطابق قرآن کریم و سنت
پیامبر صلیاللهعلیهوآله صلح، حالت عادی است و جنگ صرفا یک حالت
استثنایی. آیات بسیاری از قرآن کریم از صلح سخن میگویند که در آینده،
پارهای از آنها را در ارتباط با جهاد و جنگ مشروع نقل خواهیم کرد.
جهاد به عنوان ابزاری برای حفظ مسلمانان در مقابل ظلم، تعبیه شده و به
عنوان جنگی مشروع به منظور دفاع از مذهب و نظم عمومی و جلوگیری از تجاوز و
بی عدالتی توسعه یافته است. جهاد همیشه خصوصیت جنگ نگه دارنده، دفاعی،
تأدیبی و بازدارنده را داشته است و هرگز به عنوان یک اقدام متجاوزانه تلقی
نشده است. جهاد از فعل «جاهَدَ» و از نظر لغوی به معنی ستیزه و جنگ افراطی و
شدید است و در اصطلاح حقوقی، به عنوان جنگ ومبارزه در راه خدا با همه
ابزارها از جمله بیان، جان و مال تعریف شده است.(1) وظیفه جهاد در موارد مجاز، مبتنی بر بسیاری از آیات قرآنی است و آیات زیر در این رابطه است:(2) اشخاصی که از جهت جسمی یا مالی ناتوانند، بچهها، نابینایان، افراد لنگ،
مریض و اشخاص بسیار فقیر ازتکلیف جهاد، معذور ومعاف هستند.(1)معافیت این
دسته درآیات قرآنی زیر ذکر شده است:
ابن خلدون؛ جامعهشناس مشهور عرب، انتقام را هدف همه جنگها میداند. این
انتقام با چهار نوع انگیزه که بر اساس آنها جنگها، طبقهبندی میشوند،
تحریک و برانگیخته میشود. این چهار انگیزه عبارتند از: 1- حسادت و رقابت،
همانند کینههای قبیلهای؛ 2- تجاوز، همچون جنگهای بین ملل غیر متمدن؛ 3-
حمیّت و غیرت برای راه خدا و مذهب، آنچنان که در جنگ مقدس (جهاد) وجود
دارد. 4- ابزاری برای حفظ نظم کشور همچون جنگهای تأدیبی و بازدارنده بر
علیه شورشیان و باغیان.(4) تنها دو نوع اخیر آن بنابه نظریه ابن خلدون
مشروع و عادلانه و قانونی هستند. مفید است تکرار کنیم و تأکید ورزیم که جنگ
در حقوق اسلامی، آنچنان که در قرآن کریم وضع گردیده است وظیفهای تنفرآمیز
است. بنابراین، جنگ تنها یک موقعیت و وضعیت استثنایی است. از این رو،
اشتباه است که همانند بعضی از فقهای مسلمان یا نویسندگان مدرن ادعا کنیم که
جنگ، یک شرط و حالت عادی و دائمی در روابط بین الملل است.(5) همان طور که پیشتر توضیح دادیم، آزادی مذهب یکی از حقوق اساسی است که
مورد احترام و حمایت حقوق اسلام است. قاعده طلایی در این ارتباط، در آیه
ذیل متبلور است: دفاع مشروع در حقوق داخلی و حقوق بین المللی، یک حق شناخته شده است. این
حق، اساس و مبنای جنگهای تدافعی است که در حقوق اسلامی مورد قبول واقع شده
و در بسیاری از آیات مبین قرآنی؛ همچون آیات زیر بیان گردیده است: جنگ به طور کلی تعارض بین کشورهاست. گاهی خشونتی غیر از جنگ ولی شبیه
آن، به منظور حفظ نظم اجتماعی به وسیله یک کشور در قلمرو سرزمین آن به کار
گرفته میشود. بغی، از جهت لغوی به معنی بی عدالتی و ظلم است و از جهت حقوقی به خروج
از حاکمیت امام (رئیس کشور) به وسیله شورشیان و مخالفان مدعی حق حاکمیت،
تعریف میشود و مقاومت واقعی در قبال حاکمیت و اقتدار قانونی محسوب میگردد
و همه نمودهای بغی و شورش، فتنه و نفاق و مخالفت را شامل میگردد.(1) این جرم را معمولاً سرقت بزرگ مینامند. این جرم، زمانی محقق میشود که
یک شخص یا اشخاص متعدد متحد با هم، با کمین کردن در بزرگراهها و یا به
نمایش گذاشتن سلاح، قصد غارت، قتل و یا ارعاب مردم میکنند. ارتداد؛ یعنی ترک اسلام که مسلمانی از روی اختیار مرتکب آن شود، اعم از
آن که لفظا از اسلام برگردد یا عملاً رویگردانی خود را نشان دهد. شخص مرتد،
نخست به بازگشت به اسلام دعوت میشود. اگر بازنگردد بر اساس نظر مشهور
مذهب حنفی در معرض مجازات اعدام خواهد بود. اساس این حکم روایتی از پیامبر
صلیاللهعلیهوآله است که فرموده است: «هر آن کس که مذهب خویش را تغییر
دهد، باید کشته شود.»(1)
چون جنگ یک اقدام جدی و مهم یک کشور است، صدور اعلامیه جنگ، عموما بر
عهده بالاترین مقام مسؤول در کشور است. جدیدترین قوانین اساسی به اضافه
رویه مسلّم بین المللی این قدرت و اختیار را به رئیس قوه مجریه واگذار
کردهاند که یا با موافقت قوه مقننه حکومت و یا بدون موافقت آن اقدام کند.
به همین ترتیب، در حقوق اسلامی تنها خلیفه یا امام، اختیار اعلام جهاد
دارد. وی میتواند این اختیار را به یک وزیر و یا رئیس ارتش واگذار نماید.
این چنین تفویضی که در هر زمان قابل پس گرفتن است، ممکن است عمومی و یا
اختصاصی باشد.(1) در حقوق بینالملل نوین، اعلام جنگ، نتیجه فسخ یا تعلیق معاهدات معینی
است که با حالت جنگ سازگار نیستند و نیز خاتمه تمامی روابط غیرخصمانه بین
اتباع کشورهای متخاصم را به دنبال دارد.
حقوق بین الملل نوین، قواعد و مقرراتی را در ارتباط با روشهای جنگ و
وسائل ارتکاب اقدامات خصمانه وضع نموده است. معاهدات بین المللی، کاربرد
سلاحهای معینی از قبیل گلولههای با تخریب وسیع، و گازهای سمی و خفه کننده
را منع میکند و استفاده از ابزارهای معین تخریبی دیگر را تنظیم مینماید. اداره نظامی (دیوان) به عنوان یک بخش مستقل حکومت، به دستور خلیفه دوم؛ عمر در سال 20 هجری قمری (641 میلادی) تأسیس گردید. اعراب قبل از اسلام از ترفند کرّ و فرّ؛ یعنی حمله و فرار استفاده
میکردند؛ شبیه آنچه که امروزه جنگ غیررسمی (گریلا) نامیده میشود. ولی پس
از اسلام، روش سازماندهی نظامی در صفوف فشرده (زحف الصفّان) اتخاذ گردید و
این، بر اساس آیهای از قرآن کریم بود که میفرماید: در دورههای معینی از تاریخ اسلام، بویژه بعد از تأسیس دولت اسلامی و
توسعه سرزمین آن، ارتش دائمی که از سربازان حقوق بگیر (مسترزقین) تشکیل
میشد، سازماندهی شد ولی ارتش به داوطلبان (متطوّعین) نیز متوسل گردید.
جزئیات سازمان و مقررات این ارتش دائمی بر اساس دورههای مختلف تاریخ اسلام
متفاوت است. بعضی از فقیهان از تأسیس و ایجاد یک مالیات جدید، به منظور
تأمین نیازمندیهای این چنین ارتشی، حمایت کردهاند. قبل از اسلام، جنگ در خلال چهار ماه مقدس (الاشهر الحرم) یعنی ماه اول
قمری (محرم)، ماه هفتم (رجب) و دو ماه آخر سال قمری (ذی القعده و ذی
الحجّه) ممنوع بود. دو ماه آخر و اولین ماه قمری که متوالی بوده است به
عبادت اختصاص یافته بود و ماه هفتم به تجارت.(1) در همه موارد، آمادگی و تدارکات کامل، قبل از شروع به جنگ توصیه میشود. در قرآن کریم این وظیفه به شیوه زیر توصیف شده است:
جنگ که یک حالت غیرعادی و موقت است، انتظار میرود زود یا دیر خاتمه
پذیرد. اسباب و علل اختتام جنگ در حقوق اسلامی، مشابه عللی است که در روابط
بینالمللی نوین مورد قبول واقع شده است. این عوامل عبارتند از: تسلیم
دشمن، پیروزی بر دشمن با نیروی نظامی، معاهده صلح و ترک خصومت(1). با کلمات
اندکی معنا و شرایط هر یک از این عوامل را توضیح میدهیم: در جنگهای اسلامی، تسلیم؛ به معنی قبول اهداف مورد نظر کشور اسلامی،
توسط دشمن است که در بسیاری از موارد به معنی پذیرش اسلام است. پس از تسلیم
و پذیرش عقیده اسلامی، دشمن تمامی حقوق و تعهدات یک تبعه و شهروند مسلمان
را به دست میآورد و استحقاق حمایت کامل حقوق اسلامی را خواهد یافت. اغلب، نتیجه و ثمره جنگهای اسلامی پیروزی بوده است. در خلال خصومتها،
همه نوع اقدام خشونتآمیز به کار گرفته میشود ولی منوط به رعایت مقررات
وضع شده در حقوق اسلامی است. جنگ ممکن است به وسیله یک معاهده صلح خاتمه پذیرد (مسالمه، موادعه) که
در آن، امنیت عمومی (امان) نسبت به دشمن، در ازای پرداخت جزیه تضمین
میگردد.(1) در فصل پیشین پیرامون این معاهده بحث شد. صلح موقت نیز ممکن
است بر اساس یک معاهده مهادنه ترتیب یابد که در آن امنیت برای یک دوره
معینی به دشمن اعطا میگردد. ترک ساده جنگ، هم در رویه اسلامی و هم در رویه نوین امری استثنایی است.
در اسلام، یک شرط ضروری برای آغاز جنگ، آمادگی کافی است. بنابراین، وقتی
امام جنگ را اعلام میکند، معمولاً پیروزی در انتظار است و غالبا به دست
میآید. مباحثی که گذشت استاندارد عالی ایمان و حمیت و عشق اخلاقی که مسلمانان
را هنگام جنگ مقدسشان تحریک و تحریض میکند، تشریح نمود. این بیان، همچنین
کلام ابن خلدون را تقویت میکند که پیروزی بستگی به عوامل مریی و نامریی
دارد وقتی به یک علت اصیل و مشروع و عادلانه، جنگ افروخته میشود، آنچنان
که در جهاد اسلامی اینچنین است؛ یعنی سببی مشروع دارد، واقعا و بحق انتظار
میرود که با صبر عمیق و شجاعت فوق العاده همراه باشد که نمونههایی از آن
در تاریخ تحول اسلامی و فتوحات عرب وجود دارد. آن علت و عامل مشروع، کمتر
از دفاع از مذهب و آزادی مذهبی، رعایت نظم عمومی و حفظ صلح و عدالت در
مقابل تجاوز و ظلم نیست. قرآن کریم، چه زیبا فرموده است:
در این میان، اسلام که دین جامعی است و برای تمامی شؤون فردی و اجتماعی
انسان، پاسخی فراخور حال او دارد، به طور کامل و دقیق به این مسأله پرداخته
است. این مقاله، به تبیین نگاه کلی اسلام به جنگ و توضیح شرایط، مراحل،
نتایج و برخی مسائل جانبی آن پرداخته است و شمهای از تاریخ فتوحات اسلامی و
نوآوریها و تاکتیکهای مسلمانان را در عرصه جهاد، بیان میدارد.
جنگ؛ تظاهر اولیه طبیعی هیجان و خشم برای انتقام و تلافی جمعی بود(3) و از قاعده قدیمی «قدرت حق است» نشأت میگرفت.
این قاعده حتی در بین اشخاص، قبل از تأسیس و ایجاد عدالت سازماندهی شده
(دستگاه قضایی) در شکل جنگ خصوصی اعمال میشد. همچنین جنگ پیش از ظهور
دولتهای جدید، بین قبایل متعدد در شکل جنگ قبیلهای شناخته شده بود، همچنان
که جنگهای قبیلهای ناشی از کینههای خانوادگی به کرّات قبل از ظهور اسلام
وجود داشت ولی به تدریج جنگهای خصوصی و قبیلهای از بین رفت و جنگ در
قلمرو روابط بین کشورها بین المللی گردید. با این وصف و با وجود یک تغییر
خصوصیت، جنگ برای یک مدت مدیدی، به عنوان یک جنبه ضروری روابط بین الملل
باقی ماند. گستره تاریخ پر است از ثبت جنگها و روابط خصمانه. قاعده «قدرت
حق است» به عنوان روش حل و فصل و تصفیه بین دولتها باقی مانده و ادامه
یافت. این وضعیت در غرب تا آغاز دوران جدید ادامه یافت تا این که قرن هفدهم
میلادی، «هوگو گروسیوس» در مقدمه کتاب مشهورش به نام «حقوق جنگ و صلح»
تشریح نمود که چگونه ملتها در دنیای مسیحی به دلایل اندک یا بدون هیچ دلیلی
متوسل به سلاح شدند و هیچ احترامی برای حقوق الهی و بشری قائل نبودند. وی،
آنگاه به کشورها توصیه نمود که خود را ملزم به عدالت و حقوق طبیعی بدانند.
او، این حقوق را به عنوان ندای عقل سلیم تعریف میکند که نشان میدهد یک
عمل به وسیله خداوند خالق طبیعت؛ یا ممنوع شده است یا لازم.(1)
تکامل حقوق بینالملل، در پرتو مباحث حقوق بشر و حقوق بشر دوستانه تحقق
مییابد و تبلیغ و ترویج فرهنگ صلح و ضرورت حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات
بر اساس قواعد عدالت متعالی، از اصول پایهای آن به شمار میرود.(2) این
تکامل از علمای حقوق بین الملل و دانشمندانی که پیرامون حقوق طبیعی و حقوق
الهی و همچنین پیرامون تفاوت بین جنگهای مشروع و نامشروع، نوشتههایی
دارند، تأثیر پذیرفته است.
بنابراین، صلح به عنوان یک حالت عادی وایدهآل(کمال مطلوب) روابط بینالملل
تکامل یافت و جنگ در مقام تئوری و نظریه، تنها در شرایط کاملاً خاص و در
موارد بسیار استثنایی مجاز شمرده شد.
استثنای جنگ در دکترین و اندیشه اسلامی
ظهور اسلام، انقلاب عجیبی را در دنیای اسلام و عرب ایجاد نمود، خصوصا اگر
با عصر تاریخی آن مقایسه گردد. اسلام صلح را به عنوان ایدهآل کامل اجتماعی
معرفی نمود. جنگ به وسیله قواعد حقوقی الزامی که مبتنی است بر متون مقدس و
اصول عادلانه، دقیقا تنظیم گردید.
نویسندگان مسلمان در مورد جزئیات مربوط به شرایط لازم جهت توجیه جنگ، دارای
تألیفات فراوانی بودند. نوشتههای آنان، آقای «توماس اکویناس» و دیگر
نویسندگان مسیحی قرون وسطی را که از آثار اسلامی آگاهی داشتند، تحت تأثیر
قرار داد.(1)
بر اساس جهانی بودن شریعت اسلامی صلح به طور یکسان به مسلمانان و همه بشریت
اعطا شده است. بنابراین، اسلام در بین اعراب یک نیروی متحدالشکل قوی ایجاد
نمود که دست کم در تئوری، موجب از بین رفتن کینهها و تعصبات قبلیهای
گردیده و یک التزام محکم نسبت به اخوت مذهبی بین همه اتباع کشور اسلامی
ایجاد نمود. به اضافه، ویژگی جهانی اسلام یک احساسات سخت و مشتاقانه را
برای حفظ مذهب و برای تبلیغ اخوت انسانی بین همه مردم و ملل توسعه داد.
در ارتباط با این اصول، توسعه اسلام با تبلیغ مسالمتآمیز آغاز شد. ابزار
مطلوب چنین تبلیغی عبارت است از مواعظ مؤثر و متقاعد کننده که در آیات
پرشماری از قرآن کریم بیان گردیده است.
در آغاز، اسلام از این قاعده، بدون استثنا پیروی نمود. اسلام، آزادی مذهب را در اندیشه و عمل اعمال نمود.
ولی یک دهه پس از ظهور اسلام، آزار و اذیت به پیامبر خدا
صلیاللهعلیهوآله و اصحاب نخستین آن حضرت و پیروانش شدت گرفت. به منظور
اجتناب از این آزار و اذیت، آنان صبورانه از مکه به مدینه هجرت نمودند. این
سفر که هجرت نامیده میشود در سال 622 میلادی صورت گرفت.
در آن زمان، مسلمانان هیچ ابزاری به جز جنگ برای دفاع از دین جهت مقابله با
فشار و اذیت نداشتند، ازاینرو جنگ مقدس که جهاد نامیده میشود، برای
ایجاد و حفظ آزادی مذهب مجاز گردید.
تئوری بر صلح تأکید میورزد. حقوقدانان و فقها قواعد تفصیلی جهاد را توسعه
دادهاند. ولی بعدها عمل حکام مسلمان، قواعدی بر آنها افزود که هماهنگ با
دکترین و اندیشه اصلی اسلام نیست. این عملکرد به نحوی بود که بعضی از
جنگهای آنان را همانند جنگهای غیر اسلامی میکرد.
عملکرد توسل به جنگ، نه تنها بر اساس تئوری به عنوان وسیله دفاع مشروع بلکه
گاهی مغایر با تئوری، یا تحت نفوذ یک اشتیاق مبالغهآمیز برای توسعه مذهب و
یا تحت تأثیر دیگر انگیزههای سیاسی؛ هرگز مفسر کاملی برای قواعد ایدهآل
نبوده است.
«کتب علیکم القتال و هو کره لکم»(3)؛ یعنی: حکم جهاد برای شما مقرر گردید و
حال آن که بر شما ناگوار و مکروه است «و قاتلوا فی سبیل الله...»(1)؛
یعنی: در راه خدا جهاد کنید...
«و جاهدوا فیالله حق جهاده»(2)؛یعنی: برای خدا، حق جهاد را در راه او به جای آورید.
«انفروا خفافا و ثقالاً و جاهدوا بأموالکم و انفسکم فی سبیل الله...»(3)؛
یعنی: برای جنگ با کافران سبک بار و مجهز بیرون روید و در راه خدا با مال و
جان جهاد کنید...
«... فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم...»(4)؛ یعنی:... مشرکان را هر جا بیابید به قتل برسانید...
این نوع از جنگ مقدس با توجیه حقوقی و هدف اصیل آن مورد تشویق قرآن کریم و
سنت قرار گرفته است. در قرآن کریم، پاداش انجام این وظیفه، شهادت و سکونت
ابدی در بهشت عنوان شده است؛ آنچنان که در آیات ذیل توصیف گردیده است:
«ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنّه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون...»(5)
یعنی: خداوند جان و مال مؤمنین را به بهای بهشت خریداری کرده است، آنان در راه خدا جهاد میکنند و میکشند و کشته میشوند...
«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»(6)؛
یعنی: کشتگان درراه خدا را مرده مپندارید، بلکه آنان زندهاند و در نزد خداوند، متنعم.
همچنین سنت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله تکلیف جهاد را در بین اقدامات اولیه قابل تمجید به ترتیب زیر طبقهبندی میکند:
نماز در وقت آن، سپس تواضع نسبت به پدر و مادر، آنگاه جهاد در راه خدا.(7)
روایت دیگری میفرماید: بهشت زیر سایه شمشیر است.(8)
تکلیف جمعی (واجب کفایی(
برخلاف دیدگاه بسیار تند و خشن فرقه خوارج که جهاد را اصل ششم اسلام
میدانست، نظر مشهور در بین مکاتب اهل سنت، بویژه مکتب حنفی، این است که
جهاد، تنها یک تکلیف جمعی (واجب کفایی) است.(1)
و این بدان معناست که جهاد بر همه مسلمانان واجب نیست، بلکه این تکلیف، با
انجام تعداد کافی از مؤمنین، انجام شده تلقی میگردد. در حمایت از این
دیدگاه، فقیهان به رویه سنتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و آیه قرآنی زیر
استناد میکنند:
«و ما کان المؤمنون لینفروا کافّةً فلولا نفرمن کلّ فرقة منهم طائفة
لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون»(2)
نباید مؤمنان همگی به منظور جنگ بیرون روند. چرا از هر طایفهای جمعی برای
جنگ و گروهی برای تفقّه مهیا نباشند و قوم خود را انذار نکنند وقتی که به
آنان مراجعه میکنند، تا شاید از نافرمانی خدا حذر کنند.(3)
اگر تکلیف جهاد بوسیله تعداد کافی مؤمنان امتثال نشود، آنگاه به یک وظیفه
فردی (واجب عینی) تبدیل میشود که باید توسط هر مسلمان مکلفی به جای آورده
شود. همه مردان و پسران بالغ که از جهت جسمی و مالی توان دارند، در این
ارتباط اشخاصی مسؤول و مکلّف تلقّی میشوند.
«لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لا علی الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا الله و رسوله...»(2)
یعنی: بر ناتوانان و بیماران و فقیران که خرج سفر و نفقه عیال خود را
ندارند تکلیف جهاد نیست، هرگاه آنها هم به راه رضای خدا و رسول، خلق را
نصیحت کنند.
«لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج و لا علی المریض حرج...»(3)
یعنی: بر نابینایان و لنگان و بیماران باکی نیست (که به جهاد نروند)...
همچنین زنان از خدمت نظامی معاف هستند؛(4) بر اساس گفتار پیامبر صلیاللهعلیهوآله که میفرماید:
«جهاد شما (زنان) حجّ است،(1) برای آنان حج، جایگزین جهاد است. ولی زنان و
بچهها میتوانند در مورد جهاد تودهای به نحو واجب عینی به جنگ بشتابند،
حتی بدون اجازه شوهران یا پدرانشان.»(2)
بعضی از فقیهان مردان دانشمندی را که در کشورشان بینظیرند، به لیست اشخاص
معاف از جنگ افزودهاند. دلیل آن، خوف از دست رفتنشان در جنگ است.(3)
هر چند بعضی از جنگهای صدر اسلام همچون جنگ بدر و احد با اصل اصالت صلح در
روابط بین الملل اسلام با کفر مطابقت ندارد و نیازمند تفسیر و تأویل است.
ولی سیره عملی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در بدو تشکیل حکومت در
مدینه و تنظیم منشور مدینه و نیز متن نامههای ارسال شده توسط آن حضرت به
سران کشورها و همچنین توصیههایی که به پیکهای خویش میفرمودند، مبیّن این
است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اصل را در روابط فردی و اجتماعی،
صلح و همزیستی مسالمتآمیز میدانستند.
در بحث نظری، جنگ تنها در صورت ضرورت کامل و مطابق شرایط دقیق، مشروع و
مجاز است. اسباب و عللی که جنگ را توجیه میکنند ممکن است، تحت عناوین ذیل
طبقه بندی گردند: حفظ آزادی مذهب، دفاع در مقابل تجاوز، بازداشتن و جلوگیری
از بیعدالتی و ظلم و حفظ نظم اجتماعی (عمومی).
بر اساس این اسباب و علل، جنگها نیز توسط فقها، در چهار دسته، منظم و مرتب
شدهاند که هر کدام از آنها شایسته توضیح و تشریح خاصی است.
«لا اکراه فی الدین»(1)؛ یعنی: هیچ اجباری در دین نیست.
این قاعده که در باره رفتار مسلمانان با غیر مسلمانان، خطاب به مسلمانان،
تشریع شده است، تلویحا بیان میکند که مسلمانان مجازند در دفاع از مذهب و
نیز در تأمین آزادی مذهب و آیینهای عبادی برای دیگران، به جنگ برخیزند.
آیات زیر، در این ارتباط قابل ذکر هستند:
1- «و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین لله...»(1)؛ یعنی: و با
کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد در زمین نماند و.. و همه را آیین الهی
باشد.
2- «لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم
ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین. انما ینهیکم الله عن
الذین قاتلوکم فی الدین و أخرجوکم من دیارکم و ظاهروا علی اخراجکم ان
تولّوهم...»(1)
یعنی: خداوند شما را نهی نمیکند از اینکه با آن کسانی که با شما در دین
پیکار نکرده و شما را از دیارتان آواره نکردهاند نیک رفتاری و دادگری
کنید؛ چه آنکه خداوند دادگران را دوست میدارد. تنها خداوند شما را نهی
میکند از اینکه با کسانی که با شما در امر دین مقاتله کردند و شما را از
دیارتان بیرون راندند و بر اخراج شما به یکدیگر کمک کردند، سستی اختیار
کنید.
3- «... و لولا دفع الله الناس بعضم ببعض لهدّمت صوامع و بیع و صلوات و
مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا و لینصرن الله من ینصره...»(2)
یعنی: و اگر خدا (رخصت جنگ ندهد و) دفع شر بعضی از مردم را به بعض دیگر
نکند همانا صومعهها و دیر و کنشتها و مساجدی که در آن نماز و ذکر خدا
بسیار میشود همه خراب و ویران میشد و هر که خدا را یاری کند البته خدا او
را یاری خواهد کرد...
مساجد همانند معابد غیرمسلمانان که در آیه فوق الذکر قبل از مسجد ذکر
گردیده است، مستحق حفاظت و حمایت هستند. در چنین مواردی جنگ مجاز است؛ چون
دفاع از راه خدا و مکانی است که یاد خدا در آن بسیار برده میشود. این
توضیح نمونهای از وسعت دید اسلامی در مورد تسامح و تساهل مذهبی و ضمانت
اجرای مؤثر آزادی مذهبی است.
جنگ مشروع نیست مگر در جایی که برای امنیت اسلام و حفظ مذهب اسلامی و دیگر
مذاهب الهی ضروری باشد. در مقام تئوری، اسلام نمیتواند با شمشیر توسعه و
گسترش یافته باشد، آنچنان که به اشتباه و خطا و به وسیله پارهای از
مستشرقین و مورخین ادعا شده است. جهاد و پیکار بزرگ، در دکترین اسلامی
عبارت است از دعوت به اسلام به وسیله قرآن مجید، نه به زور شمشیر. این مطلب
با آیه ذیل اثبات میگردد:
«فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا...»(3)؛ یعنی: پس تو هرگز تابع کافران مباش و با آنها سخت جهاد کن.
به عبارت دیگر، میتوان جهاد واقعی را، جهاد بزرگ به وسیله اعتقاداتی دانست
که مبتنی بر مباحثههای حکیمانه و مسالمتآمیز است و هرگز با تهدید، اجبار
یا جنگ متجاوزانه نبوده است.
«و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب
المعتدین... و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین لله فان انتهوا فلا
عدوان الا علی الظالمین... و الحرمات قصاص فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه
بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتّقین»(1)
یعنی: در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید. لکن
ستمکار نباشید خدا ستمگر را دوست ندارد... با کافران جهاد کنید تا فتنه و
فساد از روی زمین برطرف شود و همه را آیین دین خدا باشد و اگر از فتنه و
جنگ دست کشیدند (با آنها به عدالت رفتار کنید که) ستم جز بر ستمکاران روا
نیست... هر کس به جور و ستمکاری شما اقدام کند با او مقابله به مثل کنید و
از خدا بترسید و بدانید که خداوند با تقواپیشگان است.
«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر. الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله...»(2)
یعنی: رخصت (جنگ با دشمنان) به جنگجویان اسلام داده شد؛ زیرا آنان از دشمن،
سخت ستم کشیدند و خداوند بر یاری آنها قادر است. آن مؤمنانی که (به ظلم
کفار) به ناحق از خانههاشان آواره شده و جز آن که میگفتند: پروردگار ما
خدای یکتاست (هیچ جرم دیگری نداشتند.)
جلوگیری و بازداشتن ظلم و بی عدالتی
حیات اجتماعی (چه در بین افراد و چه در میان قبایل یا کشورها) مبتنی است بر
عدالت و همکاری در دستیابی به آن هدف و جلوگیری از ظلم. قرآن کریم بشریت
را به اجرای این تکلیف در دستور و فرمان عمومی زیر (که در فصل پیش نیز نقل
گردید) ترغیب و تشویق میکند:
«تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان...»(1)؛
یعنی: همدیگر را در نیکوکاری و تقوی یاری کنید نه بر گناه و ستمکاری...
دیگر توضیحات قرآنی این همکاری، در پیکار با بیعدالتی، آیات زیر هستند:
«و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و
الولدان الذین 2یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها...»(2)
یعنی: چرا در راه خدا جهاد نمیکنید در حالی که جمعی ناتوان از مرد و زن و
کودک که در مکه اسیر ظلم کفّارند میگویند: بار خدایا ما را از این شهری که
مردمش ستمکارند بیرون آور...
«... و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض...»(3)؛ یعنی: اگر
خداوند شرّ بعضی را با برخی دیگر از مردم، دفع نمیکرد، فساد روی زمین را
فرا میگرفت...
این تعهد همکاری در جنگ و پیکار بر علیه ظلم و بی عدالتی، نتیجه اخوت بشری و
وحدت منافع و مسؤولیت اجتماعی است که در بشریت وجود دارد. هر ظلمی که علیه
یک انسان صورت میگیرد مانند آن است که بر تمامی بشریت واقع شده است. قرآن
کریم این وحدت منافع و مسؤولیت را با معادله زیر، تبیین میفرماید:
«... من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانّما قتل الناس جمیعا و من احیاها فکانّما احیا الناس جمیعا...»(4)
یعنی: هر کس نفسی را بدون حق قصاص و یا بی آن که فساد و فتنهای در روی
زمین کند، بکشد مثل آن است که همه مردم را کشته و هر کسی، نفسی را حیات
بخشد مانند آن است که به همه مردم حیات داده است...
هر مسلمانی نه تنها ملزم به همکاری در جلوگیری از بیعدالتی است بلکه ملزم
است برای جلوگیری از اعمال خلاف و غیرقانونی همکاری نماید. از پیامبر اکرم
صلیاللهعلیهوآله نقل است که فرمود:
«هر کس از شما عمل قابل سرزنشی را ببیند موظف است آن را با دستانش تغییر
دهد، اگر قادر نبود با زبانش، اگر نتوانست با قلبش که این ضعیفترین مرحله
ایمان است.»(5)
جنگ در دفاع از عدالت و جلوگیری از بی عدالتی، نه تنها در موارد تجاوز یا
ظلم به یک کشور اسلامی مجاز است، بلکه اگر کمک به یک ملت مظلوم، هر چند غیر
مسلمان اقتضای جنگ را داشته باشد نیز مباح و جایز است. این چنین کمک و
مساعدتی، اگر مبتنی بر معاهده مساعدت طرفینی باشد، ضروری و لازم میگردد.
آیاتی از قرآن کریم در حمایت از اصل حرمت چنین معاهداتی نازل شده
است.(1)(2)
بنابراین، مواردی وجود دارد؛ یعنی شورش (بغی)، راهزنی (قطع الطریق) و
ارتداد که فقهای مسلمان پیرامون آنها تحت عنوان سِیر و جهاد بحث نمودهاند؛
زیرا گاهی خطر جدی برای کشور ایجاد میکنند، در نتیجه ضروری است که با
اقدامات خشونتآمیز متوقف شوند. تحت این شرایط، مجازات آنها مشکل جنگ
تأدیبی و بازدارنده را پیدا میکند.
در حقیقت این اقدامات، جرایم بر علیه مذهب و امنیت کشور محسوب میشوند که
به حقوق جزای داخلی مربوط میشود. به همین جهت بحث بسیار مختصری در مورد
این جرایم، در این متن کافی خواهد بود.(3)
ضمانت اجرای مقابله با اهل بغی در آیه زیر بیان گردیده است:
«و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی
الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله فان فائت فأصلحوا بینهما
بالعدل و أقسطوا ان الله یحب المقسطین»(1)
یعنی: و اگر دو طایفه از اهل ایمان با هم به قتال برخیزند، شما مؤمنان بین
آنان صلح برقرار کنید. و اگر یک قوم بر دیگری ظلم نمود با طایفه ظالم قتال
کنید تا به فرمان خدا باز آید، پس هرگاه به حکم حق برگشت، با حفظ عدالت
میان آنها صلح برقرار سازید و همیشه عدالت ورزید که خداوند اهل عدل را دوست
دارد.
به عبارت دیگر، امام تلاش میکند ابتداءا با اقدامات و ابزار مسالمتآمیز
با باغیان و مخالفان رفتار کند تا آنان را متقاعد سازد که به حصار جامعه در
آیند و با قانون منطبق گردند و به آن گردن نهند. اگر آنان از تسلیم شدن
امتناع ورزند و یا متوسل به خشونت شوند، آنگاه جنگ تأدیبی و بازدارنده علیه
آنان مجاز خواهد بود.
طی ایام مخالفت، اموال باغیان در معرض مصادره است ولی بعد از تسلیم شدن، به
آنان مسترد میشود. این شیوه در بردارنده تدبیر و اصلاح است. علاوه بر آن
که قدرت و نیروی عمومی را به نمایش میگذارد.
این جرم، ممکن است در شهر یا خارج شهر انجام شود اما غالبا در خارج شهر صورت میگیرد.(2)
این چنین راهزنانی، شبیه دشمنان جنگجو (محارب) هستند و به همین دلیل، مستحق
مجازات سخت و شدیدی هستند که در آیه کریمه زیر مشخص گردیده است:
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا
او یصلّبوا او تقطّع ایدیهم و ارجلهم من خلاف أو ینفوا من الارض ذلک لهم
خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم. الا الذین تابوا من قبل ان
تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم.»(1)
یعنی: مجازات آنان که با خدا و پیامبر او به جنگ برخاستهاند و تلاش
میکنند زمین را به فساد بکشانند، این است که کشته شوند یا به صلیب زده
شوند و یا دست و پای آنان به عکس یکدیگر بریده شود و یا نفی بلد شوند. این
ذلت آنان در این دنیاست و در سرای آخرت عذابی بزرگ منتظر آنان است. مگر
کسانی از آنان که قبل از این که بر آنان قدرت بیابید توبه کنند، پس بدانید
که خداوند بخشنده و مهربان است.
فقها در تفسیر این آیه، اختلاف نمودهاند ولی بر اساس نظر مشهور، جزای قتل؛
سر بریدن است، جزای غارت تنها؛ قطع دست و پا، جزای قتل همراه با غارت؛ سر
بریدن و به صلیب کشیدن و جزای ماندن در بزرگراهها و ارعاب و اخافه مردم؛
تبعید (نفی بلد) است.(2)
ولی این مجازات، در مورد زنان اعمال نمیگردد و این نظر ابو حنیفه است.
علاوه بر آن که برخی از نویسندگان، این روایت را که جزء اخبار آحاد بوده و
تنها به وسیله یک راوی نقل شده است، مورد تردید قرار دادهاند، بویژه آن که
این روایت، مغایر با آیهای از قرآن کریم است که پیشتر نیز نقل کردیم:
«لا اکراه فی الدین»(2)
ابن طلحه عقیده دارد که هیچ منبع و مرجع موثق و قابل اعتمادی، نمونهای را
گزارش نکرده است که در آن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مجازات مرگ را
نسبت به یک مرتد اعمال فرموده باشد.(3)
لیکن اگر ارتداد، جمعی و همراه با جدایی و ترک دین و روی آوردن به دشمن
صورت گیرد، آنگاه به معنای اعلان جنگ خواهد بود. در چنین موردی، ارتداد به
منزله بغی و فتنه خواهد بود که در اصطلاح قرآن، بدتر و شدیدتر از قتل
است.(4)
مثالی که برای این صورت ذکر میکنند، جدایی جمعی از بزرگان قبایل اعراب،
بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که خلیفه اول؛ ابوبکر بر
علیه آنان جنگ آغاز نمود و مجددا نظم را در شبه جزیره عربستان برقرار
کرد.(5)
اخطار: در دنیای جدید، همانند حقوق اسلامی جنگ بخودی خود هدف نیست. بلکه
تنها وسیلهای است برای دستیابی به هدف معینی؛ همچون اجرای یک حق، تحصیل یک
خواسته، پایان دادن به یک تجاوز و یا جبران یک اشتباه.
به همین جهت، بسیاری از نویسندگان حقوق بین الملل نوین، بر ضرورت ارسال
اخطار و ابلاغ در شکل اُلتیماتوم، یا بیانیه اصرار میورزند ولی در عمل،
بسیاری از جنگها بدون هیچ گونه اخطاری شروع شدند.
تاریخ آغاز جنگ ممکن است در اخطار رسمی مشخص گردد. در غیر این صورت از اولین اقدام یا خصومت، محاسبه میشود.
بر اساس حقوق اسلامی، ملاحظه کردید که جنگ متجاوزانه ممنوع است و تنها جنگ در موارد زیر مجاز است:
1- جنگ تأدیبی به منظور جلوگیری از شورش (بغی) و فتنه.
2- جنگ دفاعی محض، برای دفع تجاوز.
3- جنگ بازدارنده به منظور دفع هر خطری نسبت به کل کشور یا نسبت به مذهب و آزادی مذهبی و اماکن عبادی.
4- جنگ به علت همدردی، خصوصا با ملت دوست و متحد (هر چند غیر مسلمان) به منظور دفع تجاوز ظلم و بی عدالتی از آنان.
به استثنای جنگهای تأدیبی و کاملاً دفاعی، هرگاه ابلاغ ممکن نباشد، یک
اعلامیه جنگ باید مسبوق به یک هشداری باشد که به دشمن ارسال میگردد، مگر
در جنگهای مذهبی که این هشدار به منزله دعوت به اسلام تلقّی میگردد. این
نظر مشهور است که اکثریت فقها آن را پذیرفتهاند، هر چند بر اساس دیدگاه
بعضی از فقها، جزئیات قابل بحثی وجود دارد.(1)
ابلاغ و اخطار در مورد جنگ مذهبی به منزله دعوت به اسلام است. اخطار به
عنوان یک گام مقدماتی و به عنوان تلاشی در نیل به هدف مورد نظر (با
شیوههای مسالمتآمیزی که بدون آن آتش افروختن موجه نیست) ضروری است. در
حمایت از این تکلیف، آیات قرآنی زیر شواهد مناسبی هستند(2):
«فلذلک فادع...»(3)؛ یعنی: بدین سبب ای رسول! تو همه را به دین اسلام و توحید دعوت کن...
«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن...»(4)
یعنی: ای رسول ما! خلق را به حکمت و برهان و موعظه نیکو به راه خدا دعوت کن و با بهترین روش با اهل جدل مناظر کن...
«... و ما علی الرسول الا البلاغ المبین»(5)؛ یعنی: و بر رسول جز آن که به آشکار تبلیغ رسالت کند، تکلیفی نیست.
«... و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولاً»(6)؛ یعنی: ... و ما تا رسولی
نفرستیم و بر خلق اتمام حجت نکنیم، هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد.
علاوه بر آیات، سنت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و عملکرد خلفای اولیه
بر این قاعده دلالت میکند. در بسیاری موارد، جنگ بوسیله مذاکرات و معاهدات
صلح دفع گردید. این چنین سیره و عملکردی مؤید همان سیاست اسلام است که به
امام اجازه میدهد علیه دشمنان اجنبی غیرمسلمان اعلان جنگ کند ولی تنها به
منظور حفظ مذهب و هنگامی که جلوگیری از شر، به شیوهای دیگر، ممکن نیست.(1)
در حقوق اسلامی همانگونه که قبلاً یادآور شدیم، احترام معاهدات، نقض آنها
را به منزله خیانت محسوب مینماید ولی در مواردی که نقض یک معاهده، موجه
است، اعلان جنگ، ضرورتا فسخ این چنین معاهداتی را به دنبال خواهد داشت.
همچنین آغاز جنگ موجب میشود اتباع غیر مسلمان کشور متخاصم، دشمن تلقی شوند
و از این رو همه معاملات با آنها غیرقانونی میگردد.
در فصل پیشین، وضعیت مسلمانان را در سرزمین دشمن و نیز اتباع دشمن را در
سرزمین اسلامی توضیح دادهایم و نیز وثیقه تأمین (امان) و شرط قانونی را در
همه موارد مطالعه کردیم.
تنها یک نکته باقی میماند و آن این که بر اساس حقوق اسلامی، اثر و نتیجه
اعلان یا دعوت به اسلام این است که به غیر مسلمانان، حق انتخاب قبول دعوت
به اسلام یا پیکار و جنگ را میدهد. کفار اهل کتاب انتخاب سومی نیز دارند
که قرارداد ذمّه نامیده میشود. این عقد ذمّه به آنان، حق اقامت دائمی و
بهرهمندی از حمایت قانونی، در عوض پرداخت مبلغی که جزیه نام دارد،
میدهد.(1)
با کافر ذمّی همانند اتباع مسلمان رفتار میشود و این حکم با یک روایت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ثابت میشود که فرموده است:
«اگر اهل کتاب عقد ذمّه را پذیرفتند، آنگاه به آنان اطلاع دهید که از همه
حقوقی که مسلمانان بهرهمندند آنان نیز بهرهمندند و همانند مسلمانان از
حمایت برخوردارند.»(2)
این چنین مقرراتی، غالبا نقض میگردد؛ چه آن که در ماهیت جنگ، خشونت و
تخریب جلوهگر است. به اضافه این موضوع، با اختراع سلاحهای جدید دارای قدرت
تخریبی مهیب همچون بمبهای اتمی و هیدروژنی، راکتها و موشکهای دور برد، که
مشکلات غیرقابل حلّی را ایجاد کرده است، بسیار پیچیدهتر میگردد.
هر چند این مشکلات و مسائل در زمانهای باستان شناخته شده بود ولی موضوع روش
جنگ، توجه نویسندگان مسلمان را به خود جلب کرد. سلاحها و ابزار مورد
استفاده در جنگ عبارت بود از: نیزه، تیر کمان، شمشیر، سپر و منجنیق
واستفاده از خندق و حصار در مخاصمات طولانی مجاز بود.(1)
بعدها فتوحات اسلامی منجر به جهاد دریایی شد. بویژه در عصر حکومت خلیفه
معاویة «قیادة الاساطیل» به عنوان یک اداره مستقل تحت اقتدار فرمانده ارتش
(صاحب السیف = دارنده شمشیر) در پادشاهی مغرب و آفریقا ایجاد گردید. رئیس،
امیرالبحر (=فرمانده نیروی دریایی) نامیده میشد که اصطلاح اروپایی ادمیرال
(Admiral) از آن اقتباس شده است.
یک زرادخانه مشهوری که دار الصناعة(2) نامیده میشد در تونس بنیان نهاده شد
که از آنجا فرمانده ارتش اسعد بن الفرات(3) عبور نمود و سیسیل را فتح
کرد.(4)
جهاد دریایی از آن جهت که خطرناکتر است، در روایات و نیز به اعتقاد فقها برای آن پاداش دینی افزونتری در نظر گرفته شده است.(1)
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص»(2)؛
یعنی: خدا، آن مؤمنان را که در صف جهاد با کافران مانند سدّ آهنین همدست و پایدارند، بسیار دوست میدارد.
این روش جدید که به وسیله نیروهای نظامی خارجی به کار گرفته شده بود،
کاملتر و در تطابق و هماهنگی بیشتر با جرأت و شهامت، و صبری که از مؤمنین
انتظار میرود، تلقی میگردد. حضرت علی بن ابی طالب علیهالسلام یک دستور
مشهوری در این رابطه صادر فرمود. ترتیبات جزئی دیگر در ارتباط با بسیج
انجام گرفت و نیز تقسیم به گروههای کوچک که هر کدام کردوس نامیده میشد و
از صفوف و ردیفها تشکیل میگردید.(3)
این عرف، بر اساس آیه قرآن مورد امضای اسلام قرار گرفت ولی بعدها به وسیله آیهای دیگر از قرآن نسخ گردید.(2)
«و أعدّوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط الخیل، ترهبون به عدوّ الله و عدوّکم و آخرین من دونهم...»(3)
ای مؤمنان! در مبارزه با کافران، خود را مهیّا کنید و تا آن حد که
میتوانید از آذوقه و تسهیلات و آلات جنگی و اسبسواری، برای تهدید و تخویف
دشمنان خدا و دشمنان خودتان کاملاً فراهم سازید...
ایستگاههای (رباط) اسبان که در این آیه ذکر گردیده است، اساس «تفسیر موسّع»
بود. رباط (که در لغت به معنی بستن است، در اصل) به معنی ایستگاهی بود که
اسبان در آنجا بسته میشدند و در این آیه برای دلالت بر دفاع از مرزداران و
بنادر، به وسیله نیروهای ساکن و مقیم، به منظور حفظ مسلمانان از حملات
دشمن، آمده است. رباط، یک اجرای ضروری مکمّل جهاد گردید.(4)(5)
این حمایت و حفاظت، مبتنی بر فرموده پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که به صورت زیر بیان شده است:
«من مأمور شدهام که با مردم کافر بجنگم تا بگویند: لا اله الاّ الله و
وقتی کلمه توحید را گفتند، جان و مالشان در امان خواهد بود مگر از طریق
حق.»(2)
بر اساس نظر مشهور فقها، فرزندان غیر بالغ کسانی که به اسلام گرویدهاند بر
اساس قاعدهای که میگوید: کودکان در دین تابع برترین مذهب والدین خود
هستند، نیز مسلمان میگردند. ولی این قاعده در مورد همسر و فرزندان بالغ
گروندگان به اسلام جاری نمیگردد.(3)
بعد از پایان خصومتها، اتباع دشمن ممکن است مستحق درخواست شخصی امان باشند
و یا حالت ذمی را به دست آورند ولی همه کسانی که از دشمن مشرک باقی
میمانند در معرض تعرض نسبت به جان و مالشان و نیز تابع قواعد مربوط به
غنایم جنگی خواهند بود.
اسباب و علل پیروزی، مورد مطالعه ابن خلدون و دیگر نویسندگان مسلمان قرار
گرفته است. آنان، عوامل را به اسباب محسوس و قابل رؤیت و غیرقابل رؤیت
تقسیم کردهاند.(1)
نوع اول؛ اسباب و علل نظامی ظاهری است که از تعداد سربازان، سازماندهی خوب
آنان، شجاعتشان و کفایت و کیفیت سلاحهای آنان نشأت میگیرد.
اسباب و علل نامریی پیروزی عبارتند از: همه انواع استراتژیها و تاکتیکهایی
که به وسیله ارتش با قصد فریب دشمن به کار گرفته میشود. جنگ بنابر فرموده
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عبارت است از فریب و خدعه.(2)(3)
افزون بر این، تکلیف هر جنگجویی است که آخرین و بالاترین درجه صبر و
استقامت خویش را به نمایش گذارد. از این رو قرآن کریم فرمان میدهد:
«یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا الله لعلکم تفلحون»(2)
یعنی: ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و استقامت
سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خدا ترس باشید، تا شاید پیروز و
رستگار گردید.
درنتیجه، ترک و فرار از جنگ توسط جنگجویان مسلمان ممنوع بوده و قرآن کریم
بر اساس آیه زیر آن را به عنوان یک گناه کبیره، تلقی فرموده است:
«یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولّوهم الادبار و من
یولّهم یومئذ دبره الاّ متحرّفا لقتال او متحیزا الی فئة فقد باء بغضب من
الله و مأواه جهنم و بئس المصیر»(3)
یعنی: ای اهل ایمان! هرگاه با تهاجم و تعرض کافران در میدان کارزار روبرو
شدید مبادا از بیم آنها، پشت کرده و از جنگ بگریزید. هر کس در روز جنگ به
آنان پشت نمود و فرار کرد به طرف غضب و خشم خدا روی آورده و جایگاهش دوزخ
است که بدترین منزل است، مگر آن که از سمت راست به سمت چپ و یا از وسط لشکر
به کناره آن، برای مصالح جنگی رود، یا از فرقهای به یاری فرقه دیگری
شتابد.
در مورد فرار از جنگ، حتی در صورتی که ارتش دشمن عظیمتر از ارتش اسلام (از
جهت تعداد) است، باید اجتناب شود. در این ارتباط، قرآن کریم به پیامبر
اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین دستور فرموده است:
«یا ایها النبی حرّض المؤمنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا
مأتین و ان یکن منکم مأة یغلبوا ألفا من الذین کفروا بانهم قوم لایفقهون.
الآن خفّف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفا فان یکن منکم مأة صابرة یغلبوا
مأتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذن الله و الله مع الصابرین»(1)
یعنی: ای رسول! مومنان را بر جنگ ترغیب کن که اگر بیست نفر از شما صبور و
پایدار باشید بر دویست نفر از دشمنان غالب خواهید شد و اگر صد نفر بوده بر
هزار نفر کافران غلبه خواهید کرد؛ زیرا آنها گروهی بیدانشند. اکنون خدا بر
شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعف راه یافته است. پس اگر صد نفر صبور و
پایدار باشید بر دویست نفر از کافران و اگر هزار نفر باشید بر دو هزار
آنان به اذن خدا غالب خواهید شد و خدا با صابران است.
دو آیه مذکور، بحثهای اختلافی بین فقهاست ولی دیدگاه اکثریت آنان با اعتماد
بر آیه دوم که اصلاح آیه نخست تلقی میگردد، این است که فرار از جنگ، بر
جنگجوی مسلمان حرام است مگر آنگاه که سلاحشان تمام شود یا این که تعداد
ارتش دشمن، بیش از دو برابر تعداد ارتش اسلام باشد.(2)
در مقابل این نظر، بعضی از فقها دیدگاههای دیگری دارند، ابن حزم از بزرگان
مذهب «ظاهری» مدعی است که فرار از جنگ در هیچ شرایطی جایز نیست. از طرف
دیگر، ابو حنیفه بر این اعتقاد است که جنگجوی مسلمان تا جایی که ممکن است
باید بجنگد ولی آنگاه که ضعیف گردد و خوف هلاک داشته باشد میتواند فرار
کند.(3)
نظریه ابو حنیفه قابل انعطافتر و عملیتر از دیگر نظریات است. این نظریه به
فرمانده ارتش در جنگ، این امکان را میدهد هنگامی که ضرورت نظامی اقتضا
نماید، جنگ را متوقف سازد.
تنها تحت این شرایط استثنایی، حقوق اسلام، ترک جنگ را به عنوان یک سبب
اختتام جنگ میپذیرد، این قاعده، مصداق قاعده کلی است که مقرر میدارد:
«الضرورات تبیح المحظورات»؛ یعنی ضرورتها چیزهای ممنوع را مجاز و مباح
میکند.(1) این قاعده با قاعدهای که به صورت لاتینی زیر بیان میگردد
مرتبط است:"Necessitgs non habet legem."
«کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین»(2)؛ یعنی:
چه بسیار شده که به یاری خدا و اذن او، گروهی اندک بر سپاهی بسیار غالب
آمدهاند. خدا یاور صابران است.
1 ـ ترجمه بخشی از کتاب principles of international law in the light of
islamic doctrine اثر صبحی محمصانی «sobhi mahmasani»است و پاورقیهایی که
با علامت(*) نگاشته شده است از تحقیقات مترجم میباشد.
2 ـ مدرس حوزه و دانشگاه، عضو هیأت علمی دانشگاه مفید، دکتری حقوق بین الملل، محقق و نویسنده.
3 - ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص 235.
1 Brieriy, The law of nations, oxford, 1930, 21_22.
2 - ماده 33 منشور سازمان ملل متحد در مورد حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات چنین مقرر میدارد:
طرفین هر اختلاف که ادامه آن، ممکن است حفظ صلح و امنیت بین المللی را به
مخاطره اندازد، باید قبل از هر چیز از طریق مذاکره «negotiation» میانجیگری
«mediation»، سازش conciliation»، داوری «arbitration»، رسیدگی قضائی
«judicial settlement» و توسل به مؤسسات یا ترتیبات منطقهای «
resorttoregionalaganciesorarrangement» یا سایر وسایل مسالمتآمیز، بنا به
انتخاب خود، راه حل آن را جستجو نمایند.
1 - خدّوری، ص 58.
1 - کاسانی، الاُمّ، ج 7، ص 97.
2 - همان، ج 6، صص 85 - 84.
3 - بقره / 216.
1 - بقره / 244.
2 - حج / 78.
3 - توبه / 41.
4 - توبه / 5.
5 - توبه / 111.
6 - آلعمران / 167.
7 - عینی، ج 5، ص 13.
8 - همان، ج 14، ص 114.
1 - فقهای امامیه نیز جهاد را واجب کفایی میدانند. مرحوم صاحب جواهر این
امر را اجماعی بلکه قریب به ضروری میداند. علاوه بر آن، سیره پیامبر اکرم
صلیاللهعلیهوآله نیز بر آن دلالت میکند. محمد حسن نجفی، جواهر الکلام،
دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1365، ج 21، ص 9.
2 - التوبة: آیه 122.
3 - آیه شریفه میفرماید: «همه مؤمنان نباید به منظور جنگ، کوچ کنند» و
سیاق آیات بر این دلالت میکند که مقصود از «لینفروا کافة» عبارتست از:
«لینفروا و لیخرجوا الی الجهاد جمیعا» و مراد از «فلولا نفر من کل فرقة...»
این است که چرا عدهای مؤمنین، برای تفقه در دین به سوی رسول خدا
صلیاللهعلیهوآله به مدینه کوچ نمیکنند؟ همچنین مراد از تفقه فهم جمیع
معارف دینی است اعم از اصول و فروع، نه تنها احکام عملیه و دلیل این امر
عبارت است از «لینذروا قومهم»؛ چه آن که انذار امری است که با تفقه در جمیع
دین میسر میشود و با این برداشت از آیه شریفه میتوانیم آن را دلیل بر
کفایی بودن وجوب جهاد بدانیم. بعضی از مفسرین «لینفروا کافة» را به معنی
«نفر» مؤمنین به سوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله دانستهاند و بعضی دیگر
«فلولا نفر» را نفر الی الجهاد پنداشتهاند که با سیاق آیات کریمه چندان
سازگار نیست. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، نشر آخوندی، تهران، چاپ
سوم، 1394ق.، صص 404 ـ 403.
1 - کاسانی، پیشین.
2 - توبة / 92.
3 - نور / 61؛ فتح / 17.
4 - بر اساس فقه امامیه نیز جهاد بر دستهای از مردم واجب نیست. جهاد بر
صبّی و مجنون واجب نیست و همچنین بر هیچ غیر مکلفی واجب نیست. یک دلیل آن،
اجماع فقهای شیعه است؛ به انضمام دلیل رفع قلم و ادله دیگری که بر اعتبار
بلوغ و تکلیف دلالت میکند. جهاد بر زن واجب نیست و این مطلب نیز اجماعی
است، حدیث اصبغ (حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ابواب جهاد العدو، باب چهارم،
حدیث 1) هم بر آن دلالت میکند. امیرالمؤمنین علیهالسلام (بر اساس) این
روایت میفرماید: «کتب الله الجهاد علی الرجال و النساء، فجهاد الرجل ان
یبذل ماله و نفسه حتی یقتل فی سبیل الله، و جهاد المرأة ان تصبر علی ماتری
من اذی زوجها.» یعنی: خداوند، جهاد را بر مرد و زن واجب کرد. جهاد مرد؛ بذل
مال و جان در راه خدا است و جهاد زن؛ صبر و بردباری در برابر مشکلات و
سختیهای شوهر است.
و بر پیرمرد عاجز از جهاد نیز، واجب نیست و مقتضی «اصل» و قاعده نفی حرج، عدم وجوب هستند.
همچنین اجماع فقهای امامیه بر این است که وجوب جهاد با چهار عذر ساقط
میشود. مرحوم محقق در شرایع میفرماید: «و یسقط فرض الجهاد باعذار اربعة:
العمی و الزمن کالمقعد و المرض المانع من الرکوب و العدو، و الفقرالذی یعجز
معه عن نفقة طریقه و عیاله و ثمن سلاحه و یختلف ذلک بحسب الاحوال.» یعنی:
جهاد، در صورت وجود این چهار عذر واجب نیست: کوری، فلج بودن مانند شخص
زمینگیر، مرضی که با وجود آن، شخص، قادر بر سوار شدن بر اسب یا دویدن
نباشد و فقر به حدی که شخص نتواند از عهده هزینه سفر به جبهه جنگ و خرج
خانواده و خرید اسلحه برآید و معیار فقر بستگی به اوضاع و شرایط دارد و
مختلف است.
مرحوم صاحب جواهر ادله زیر را بر فتوای مذکور ذکر میفرمایند: 1- اجماع
(منقول و محصّل) 2- قاعده نفی حرج 3- آیه شریفه: لیس علی الضعفاء و لا علی
المرضی و لا علی الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله، ما
علی المحسنین من سبیل... 4- آیه شریفه: لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج
حرج. «محمد حسن نجفی، پیشین، صص 20 - 5.»
1 - عینی، ج 14، ص 164.
2 - کاسانی، پیشین، ج 4، ص 85.
3 - ابن عابدین، ج 3، ص 305.
4 - ابن خلدون، پیشین، ص 235.
5 - به نظر میرسد، با مراجعه به بعضی از آیات کریمه قرآن و نیز برخی
روایات و همچنین سیره و رویه عملی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میتوان
ادلهای را در ترجیح این نظریه یافت که حالت اولی و اصلی در روابط اسلامی
با دیگر ملل، بر مبنای تفاهم و مسالمت استوار است نه بر پایه جنگ و به برخی
از آنها اشاره میکنیم:
1- «لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم
ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین»؛ خداوند شما را نهی
نمیکند از این که با آن کسانی که با شما در دین پیکار نکرده و نیز شما را
از دیارتان آواره نکردهاند، نیک رفتاری و دادگری کنید؛ چه آن که خداوند،
دادگران را دوست دارد.
2- «و ان جنجوا للسّلم فاجنح لها...»؛ یعنی: هرگاه (کفّار) از صلح و همزیستی استقبال کردند، تو نیز از آن استقبال کن...
3- «یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافّة و لا تتبعوا خطوات الشیطان
انه لکم عدو مبین»؛ یعنی: ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی به صلح درآیید
و پا، بر جای پای شیطان منهید که او برای شما دشمنی آشکار است.
4- فرازی از فرمان تاریخی حضرت علی علیهالسلام به مالک اشتر: «و أشعر قلبک
الرحمة و المحبة لهم و اللطف بهم، و لا تکونن علیهم سبعا ضارّا تغتنم
اکلهم، فانهم صنفان؛ اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق...»؛ یعنی:
همواره قلبت را از مهر به شهروندان مالامال کن، نسبت به مردم، همانند
گرگان درندهای که برای خوردنشان فرصت را مغتنم میشمارند مباش؛ زیرا آنان
بر دو دستهاند: یا برادر دینی تو هستند و یا در آفرینش، همانند تو...
1 - اصل آزادی مذهب و عقیده مسألهای است که نیاز به بررسی دارد. آیا
اسلام، آزادی مذهب و عقیده را پذیرفته است؟ در صورت پذیرش اصل آزادی عقیده،
آیا بین داشتن صرف عقیده و انتشار و تبلیغ آن، فرق قائل است؟ یعنی هم
داشتن عقیده و هم ترویج آن آزاد است و یا این که نفس داشتن عقیده آزاد است،
اما ترویج آن ممنوع؟ بعضی از نویسندگان حقوق اساسی، با استناد به آیه
مذکور و اصل 23 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز داشتن هر عقیده و هم
ترویج آن را آزاد دانستهاند، اما به نظر نمیرسد اصل مزبور، بر چنین
ادعایی دلالت کند؛ چه آن که اولاً: اصل مزبور مقرر میدارد: «تفتیش عقاید
ممنوع است و هیچ کس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مؤاخذه
قرار داد.» بدیهی است که صرف داشتن عقیده با تبلیغ عقیده خاص فرق دارد و
قانون، صرف داشتن عقیده را آزاد گذاشته است اما این که آیه فوق الذکر بر
آزادی عقیده و مذهب دلالت میکند یا خیر، مورد اختلاف است. مفسر گرانقدر
تشیع، مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه، چنین فرموده است: «اکراه؛
یعنی مجبور کردن و وادار نمودن کسی به کاری که دوست ندارد. این جمله دین
اجباری را نفی میکند چون دین که عبارت است از یک سلسله معارف علمی که یک
رشته معارف علمی دیگر را به دنبال دارد و اعتقاد و ایمان از امور
قلبی است که اکراه و اجبار بدان راه ندارد؛ زیرا اکراه، تنها در اعمال
ظاهری و افعال و حرکات مادی و بدنی تأثیر میکند و اما اعتقادات قلبی دارای
اسباب و عللی است از نوع اعتقاد و ادراک و محال است نتیجه جهل، علم باشد
یا این که مقدمات غیرعلمی، موجب تصدیق علمی گردد. به همین جهت اگر جمله (لا
اکراه فی الدین) یک قضیه اخباری و در مقام بیان حال تکوین باشد از آن یک
حکم دینی به دست میآید که اکراهی بر دین و اعتقاد نیست و اگر یک جمله
انشایی باشد و به عنوان تشریع ذکر شده باشد چنانکه جمله بعدی آیه؛ یعنی «قد
تبیّن الرشد من الغیّ» بر آن گواه است، معنایش این خواهد بود که دیگران را
از روی کراهت وادار به دین نکنید و این نهیای است که متکی بر یک حقیقت
تکوینی است؛ یعنی این که اکراه، تنها در افعال بدنی مؤثر است نه در
اعتقادات قلبی. (سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 2، صص 243ـ242)
وی در کتاب روابط اجتماعی در اسلام (صص 67ـ66) ابراز تحیر میکند از این که
عدهای از مفسرین با تکلف در صدد اثبات این مسأله هستند که در اسلام آزادی
عقیده وجود دارد و به آیه «لا اکراه فی الدین» و نظایر آن استدلال
کردهاند. این مفسر و فیلسوف عالیقدر همچنین در کتاب «فرازهایی از اسلام،
صص 45 ـ 44» در این باره چنین فرمودهاند: «این که بعضی گمان کردهاند
اسلام طرفدار آزادی عقیده به طور مطلق است و اجازه میدهد هر کس هر دینی را
خواست بپذیرد، به هیچ وجه صحیح نیست. چگونه ممکن است اسلام که شالودهاش
بر توحید و نفی شرک است، مردم را در مخالفت با اصل توحید آزاد بگذارد؟ این
یک تناقض صریح است و عینا مانند این است که در دنیای آن روز، آزادی در
مخالفت با قوانین و مقرراتی که وضع شده به مردم داده شود. این معنی با وضع و
قرارداد آن قوانین اصلاً سازش ندارد.» نظیر ادامه کلام ایشان، همان مطالبی
است که از تفسیر المیزان نقل کردیم.
استاد مطهری قدسسره نیز با تفکیک بین آزادی تفکر و آزادی عقیده، با بیان
این که «آزادی تفکر ناشی از همان استعداد انسانی بشر است» میپذیرند که
تفکر حتما باید آزاد باشد اما آزادی عقیده را نمیپذیرند.
نکته مهمی که مرحوم علامه در تفسیر آیه «لا اکراه فی الدین» بیان
داشتهاند، این است که: «این آیه، یکی از آیاتی است که دلالت میکند بر این
که اسلام، مبتنی بر شمشیر و خون نیست و با اکراه و خشونت رشد نکرده است،
بر خلاف آن چیزی که برخی ادعا کردهاند. همچنین این آیه به وسیله آیه سیف
«فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم» نسخ نشده است چون در این آیه، تعلیل وجود
دارد «قد تبین الرشد من الغی» و مادام که علت حکم وجود دارد ناسخ نمیتواند
نفس حکم را نسخ کند و تبیین رشد از غیّ در امر اسلام غیر قابل ارتفاع است،
لذا حکم، با بقای سبب باقی است (سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 2، ص
344 ـ 343).
1 - بقره / 193.
1 - ممتحنة / 9 - 8.
2 - حج / 40.
3 - بقره / 52.
1 - بقره /190 و 194 -193.
2 - حج / 40 - 39.
1 - مائدة / 2.
2 - نساء / 75.
3 - بقره / 251.
4 - مائده / 32.
5 - این روایت در صحیح مسلم ودیگر منابع نقل شده است. ر.ک: سیوطی، جامی، حدیث 8687.
1 - به عنوان نمونه: انفال / 72؛ توبه / 4.
2 - بعضی از آیات کریمه را نقل میکنیم:
الف) «یا ایهاالذین امنوا اوفوا بالعقود...»؛ یعنی: ای مؤمنان! به قراردادهایتان وفا کنید. (مائده / 1)
ب) «و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاً»؛ یعنی: به پیمانتان عمل کنید؛ چه آن که از پیمانتان سؤال میشود. (بنی اسرائیل / 34)
ج) «و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون»؛ یعنی: مؤمنان کسانی هستند که امانتها و پیمانهای خویش را رعایت میکنند. (مؤمنون / 8)
د) «و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم
میثاق...»؛ یعنی: اگر از شما یاری در دین بطلبند، بر شماست که آنان را یاری
دهید مگر آن که این یاری، اقدامی باشد علیه گروهی که بین شما و آنان
پیمانی استوار است... (انفال / 73)
هـ) «الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم
احدا فاتمّوا الیهم عهدهم الی مدّتهم ان الله یحب المتقین»؛ یعنی: به جز
افرادی از مشرکان که با آنان پیمان بستهاید آنگاه چیزی بر شما نکاستند و
نه کسی را بر ضد شما پشتیبانی کردند، پس پیمانشان را به اتمام رسانید که
خداوند، تقوا پیشگان را دوست دارد. (توبه/4)
3 - محمصانی، تئوری عمومی تعهدات و قراردادها، ج 1، صص 129ـ127؛ ماوردی، صص 61ـ51؛ موسیلی، المختار و
الاختیار.
1 - همان طور که مؤلف محترم بیان کردهاند «بغی» بخشی از حقوق جزای داخلی
است و جزء مسائلی است که به سیاست داخلی اسلام مربوط میشود، هر چند فقهای
عظیم الشأن، در کتاب جهاد یا سیره به بحث در باره آن پرداختهاند.
علامه حلّی، باغی را چنین تعریف کرده است: «باغی کسی است که بر امام و
پیشوای عادل خروج کند و مسلحانه بشورد.» (علامه حلّی، تبصرة المتعلمین، ص
81)
مرحوم صاحب جواهر در مورد استعانت از اهل ذمّه در مقاتله با اهل بغی،
میفرماید: «و للامام علیه السلام ان یستعین باهل الذمة فی قتال اهل البغی
الذین هم کاهل الحرب و قد استعان رسول الله صلیاللهعلیهوآله باهل
الذمّة علیهم... بلاخلاف اجده فیه الاّ من الشیخ فی محکی المبسوط، بل فی
المنتهی هو خلاف ما علیه الاصحاب...» (محمد حسن نجفی، پیشین، ص 346)
بغات بظاهر مسلمان هستند و شهادتین را اظهار میدارند و منکر معاد نیستند
ولی با خروج و شورش مسلحانه علیه امام عادل، نظم و امنیت جامعه را بر هم
میزنند و موجبات تضعیف مسلمانان را فراهم و زمینه هجوم کفار را آماده
میسازند. از این رو، اسلام برای سرکوبی و مقابله با آنان، دستور اقدام
مسلحانه را داده است. شایان ذکر است که فقیهان امامیه، اهل بغی را به دو
دسته تقسیم کردهاند که هر دسته احکام خاصی دارند و برای هر کدام شیوه
برخورد و مقابله جداگانه در نظر گرفته شده است. این دو گروه عبارتند از:
الف) گروه ذی فئة؛ یعنی آن دسته از باغیانی که دارای فئه و گروه و سازمانی
در پشت جبهه هستند؛ یعنی غیر از مهاجمین، افراد مجهز و مهیای دیگری دارند
که در وقت نیاز، از آنان استفاده میکنند. به این گروه اصطلاحا «باغیان ذی
فئة» میگویند. با این دسته از باغیان، باید جنگید و مجروحین آنها که اسیر
میشوند محکوم به اعدام هستند و فراریهای آنان مورد تعقیب قرار میگیرند تا
کاملاً متلاشی گردند.
ب) گروه غیر ذی فئة؛ یعنی آن دسته از باغیان که دارای سازماندهی پشت جبهه
نیستند و غیر از حاضرین در جنگ، افراد دیگری ندارند. مجروحان این دسته
اعدام نمیشوند، فراریهای آنان تعقیب نمیشوند بلکه تا حدی اقدام میشود که
متفرق و پراکنده شوند.
علامه حلی در باره این دو دوسته از اهل بغی چنین میفرماید: «اهل بغی دو
دستهاند: دستهای که دارای فئه هستند. اینان اسیرانشان اعدام میشوند،
فراریهایشان تعقیب میگردند و مجروحین آنان کشته میشوند. 2- دستهای که
دارای فئه نیستند، اسرا و مجروحین اینان اعدام نمیشوند و فراریهایشان
تعقیب نمیگردند، باغیان و فرزندان و اموالشان به اسارت و غنیمت جنگجویان
مسلمان در نمیآیند.» (علامه حلّی، پیشین.)
نکته مهمی که در تتمه کلام علامه وجود دارد، این است که اموال اهل بغی را
نمیتوان غارت کرد و غنیمت جنگی به حساب آورد و نیز زنان و فرزندانشان را
نمیشود به اسارت گرفت. شایان ذکر است که هم فقهای امامیه و هم فقهای عامه
به سیره حضرت علی علیهالسلام در برخورد با اهل بصره و خوارج (غیر ذی فئة) و
اهل شام (ذی فئه) استناد کردهاند. (علامه حلّی، تذکرة الفقهاء، ج 1، کتاب
الجهاد؛ محمد حسن نجفی، پیشین.)
1 - حجرات / 9.
2 - به نظر ابو حنیفه؛ این جرم فقط در خارج شهر قابل تحقق است.
1 - مائدة / 34 - 33.
2 - مرحوم شهید اول، محاربه را چنین تعریف کرده است: «هی تجرید السلاح برا
او بحرا، لیلاً او نهارا، لاخافة الناس، فی مصر او غیره، من ذکر او انثی.»
مرحوم شهید ثانی دو نکته به این تعریف افزوده است: «من اهل الریبة ام لا،
قصد الاخافه ام لا، علی اصح الاقول.» (زین الدین جبعی عاملی، الروضة
البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیه، ج 9، ص 290).
صاحب «شرایع الاسلام» و صاحب «جواهر الکلام» محارب را چنین تعریف
نمودهاند: «المحارب کل من جرّد السلاح لاخافة الناس فی برّ أو بحر، لیلاً
کان او نهارا فی مصر و غیره.» (شرایع الاسلام، ج 4، ص 180؛ محمد حسن نجفی،
پیشین، ج 41، ص 564)
فقیهان اهل سنت، تعریف دیگری از محاربه ارائه نمودهاند، در کتاب «الفقه
علی المذاهب الاربعة» چنین آمده است: «اتّفق الائمة علی ان من خرج فی
الطریق العام و اشهر السلاح مخیفا لعابر السبیل خارج المصر حرا او عبدا،
مسلما او ذمیا او مستأنسا او محاربا، فانه محارب قاطع للطریق، جاء علیه
احکام المحاربین و لو کان واحدا.» یعنی: بزرگان فقه اهل سنّت، اتفاق دارند
بر این که هر کس به جاده عمومی بیرون شهر بیاید و اسلحه بکشد و مسافران را
بترساند، محارب و راهزن است و احکام محارب بر او جاری است حتی اگر یک نفر
باشد؛ خواه آزاد باشد یا برده، مسلمان باشد یا از اهل ذمّه، با مسلمانان
معاشرت داشته باشد یا دشمن و غریبه باشد. (الفقه علی المذاهب الاربعة، ج 5،
ص 410)
برای تحقق جرم محاربه، قیود زیر ضروری است:
1- اخافة الناس: محارب باید با کشیدن سلاح، قصد ارعاب داشته باشد و این قید
در همه تعاریف ارائه شده وجود دارد و در تعریفی که از عامه نقل کردیم
عبارت «مخیفا لعابر السبیل» یعنی: مسافران را بترساند، وجود دارد.
2- فقهای امامیه، فرقی بین تجرید سلاح در خشکی یا دریا، شب یا روز، شهر یا
خارج شهر، زن یا مرد قائل نشدهاند ولی در تعریف نقل شده از «الفقه علی
المذاهب الاربعة» عبارت «خارج المصر» وجود دارد که مشعر این معناست که
محاربه را تنها در خارج شهر محقق میدانند نه در داخل شهر. آقای محمصانی
نیز در متن، بیان داشتهاند که امکان تحقق این جرم در داخل شهر وجود دارد و
در پانویس، نظر ابو حنیفه را نقل کردند که تحقق این جرم را تنها در خارج
شهر ممکن میداند.
3- در این که آیا جرم یاد شده مخصوص مسلمین است و تنها در دار الاسلام محقق میشود یا خیر بین فقها
________________________
اختلاف وجود دارد. صاحب کشف اللثام در تعریف محاربه به جای «لاخافة
الناس»(ترساندن مردم) «لاخافة المسلمین» (ترساندن مسلمانان) آورده است و
مرحوم شیخ مفید و سلاّر، محاربه را مقید به دار الاسلام نمودهاند و تحقق
آن را در دار الکفر ممکن نمیدانند. مرحوم صاحب جواهر محاربه را با اخافه
هر کسی که ترساندن او حرام است محقق میداند، بدون فرق بین مسلمان و کافر و
همچنین بین بلاد اسلام و بلاد کفر فرق قائل نشده است. (محمد حسن نجفی،
پیشین) این سخنی است بسیار نیکو هر چند، پارهای از فقیهان آنان را
نپذیرفتهاند.
4- در تعریف محاربه، قید سلاح وجود دارد به همین جهت، این مسأله مورد نزاع
است که آیا سلاح موضوعیت دارد یا خیر. شهیدثانی قدسسره برای سلاح، موضوعیت
قائل نشده و فرموده است: «و اخذ تجرید السلاح تبع فیه الخبر و الافالاجود
عدم اعتباره، فلواقتصر علی الحجر و العصا... فهو محارب لعموم الایة.» یعنی:
ذکر عبارت «اسلحه کشیدن» به خاطر تبعیت از لفظ حدیث بود و الا نظر صحیح
این است که در تحقق عنوان محاربه، نیازی به این شرط نیست. در نتیجه اگر با
سنگ یا عصا و... باشد باز هم محارب، بر او صدق میکند؛ چون آیه محاربه عام
است [و اختصاصی به سلاح جنگی ندارد. [(زین الدین جبعی عاملی، پیشین، ص 292)
حضرت امام قدسسره در این باره میفرماید: «و لو اخاف الناس بالسوط و العصا
و الحجر ففی ثبوت الحکم اشکال.» یعنی: ثبوت حکم محارب، بر کسی که مردم را
با شلاق، عصا یا سنگ بترساند، مشکل و محل تأمل است. (امام خمینی،
تحریرالوسیله، ج 2، ص 492)
به نظر میرسد باید به مناط محاربه توجه نمود؛ مناط، قصد محاربه و ایجاد
رعب و اخلال در نظم و امنیت عمومی جامعه است و با هر وسیلهای ممکن است این
مناط محقق گردد، همچنان که در روایتی وارد شده است که محاربه با آتش مشتعل
محقق میشود و مرحوم صاحب جواهر بدان اشاره نموده است. (محمد حسن نجفی،
پیشین، ص 566)
مجازات محارب؛ عبارت است از قتل، صلب، قطع دست و پا (به عکس هم) و نفی بلد
(تبعید) و دلیل این حکم عبارت است از کتاب (مائده / 33)، سنت (حرّ عاملی،
پیشین، ابواب حد المحارب، باب اول) و اجماع منقول و محصل.
فقها و مفسرین امامیه نیز همچون فقهای عامه در تفسیر آیه محاربه و این که
آیا مجازاتهای چهارگانه ترتیبی است یا به اختیار حاکم (تخییری) اختلاف
نمودهاند. برخی فقها همچون حضرت امام قدسسره در تحریر الوسیله قائل به
تخییر شدهاند و دلیل عمده این دسته از فقها، ظهور آیه شریفه است چون لفظ
«او» ظهور در تخییر دارد و نیز روایاتی بر تخییر دلالت میکنند (باب اول از
ابواب حد محارب) و هر چند، روایاتی دلالت بر ترتیب دارند ولی پارهای از
فقیهان همچون صاحب شرایع این روایات را از نظر سند و دلالت ضعیف میدانند و
عبارت روایات را مضطرب میپندارند. مرحوم شیخ طوسی در کتاب مبسوط و خلاف،
صاحب جواهر و محقق خویی قول به ترتیب را ترجیح داده و ادلهای بر آن اقامه
نمودهاند؛ همچون تناسب جرم و مجازات، روایاتی که دلالت بر ترتیب دارند و
اجماع.
مرحوم شیخ طوسی در کتاب مبسوط، چنین فرموده است: «ان قتل؛ قتل و ان قتل و
اخذ المال؛ قتل و صلب و ان اقتصر علی اخذ المال و لم یقتل؛ قطعت یده و رجله
من خلاف و ان اقتصر علی الاخافه، فانما علیه النفی.» یعنی: اگر کسی را
بکشد؛ محکوم به قتل است و اگر مرتکب قتل همراه با سرقت شود؛ به دار آویخته
میشود و چنانچه مرتکب قتل نشود و فقط سرقت کند؛ یک دست و یک پای او به
صورت معکوس [دست راست با پای چپ یا دست چپ با پای راست] قطع میشود و اگر
به ارعاب و ترساندن، اکتفا کند؛ تبعید خواهد شد. این کلام دقیقا منطبق بر
نظر مشهور فقهای عامه است که آقای محمصانی در
متن نقل نمودهاند.
1 - عینی ج 24، ص 79؛ سیوطی، پیشین، حدیث 8559.
2 - بقرة / 256.
3 - عینی، ص 80.
4 - بقرة / 191 و 217.
5 - خدّوری، ج 1، صص 181 ـ 173.
1 - ماوردی، صص 22 و 33؛ مغنی، ج 5، صص 10273ـ1966.
1 - کاسانی، پیشین، ج 7، ص 100؛ ماوردی، ص 35؛ مغنی، ج 10، ص 385؛ الخراج، ص 131.
2 - برخی از این آیات در متون متفاوت نقل شده است.
3 - شوری / 15.
4 - النحل: آیه 125.
5 - عنکبوت / 18.
6 - اسراء / 15.
1 - مسأله اعلام جنگ و دعوت به دین قبل از جنگ، در فقه امامیه نیز مطرح شده
است. فقیه نامدار شیعه در کتاب جواهر الکلام (ج 21، صص 52 - 51) در شرح
کلام صاحب شرایع چنین فرموده است:
«لا یبدؤون الکفار الحربیون بالقتال مع عدم بلوغ الدعوة الیهم الاّ بعد
الدعاء الی محاسن الاسلام و هی الشهادتان و ما یتبعهما من اصول الدین و
امتناعهم عن ذلک و عن اعطاء الجزیة ان کانوا من اهلها...»
فقیه مزبور چند امر را به عنوان دلیل ضرورت دعوت به اسلام قبل از قتال، بلکه عدم جواز قتال قبل از دعوت به اسلام، ذکر فرموده است:
الف) خبر مسمع بن عبدالملک عن الصادق علیهالسلام عن آبائه علیهم السلام
قال: قال امیرالمؤمنین علیهالسلام : «بعثنی رسول الله صلیاللهعلیهوآله
الی الیمن فقال: یا علی لا تقاتل احدا حتی تدعوه، و ایم الله لان یهدی
الله علی یدیک رجلاً خیرٌ لک مما طلعت علیه الشمس و غربت و لک ولاؤه یا
علی.» یعنی: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مرا به یمن فرستاد و فرمود: «ای
علی! قبل از آن که کسی را به اسلام دعوت کنی، با او مبارزه نکن؛ قسم به خدا
اگر شخصی، توسط تو به هدایت الهی نائل شود و ولایت تو را بپذیرد، بهتر از
همه چیزهای موجود در دنیاست. (حر عاملی، پیشین، ابواب جهاد العدو، باب دهم،
حدیث 1) و نصوصی مانند آن.
ب) عدم خلاف در مسأله، بین فقها.
ج) ظهور ادله امر به جهاد با کفار و قتل آنان در این که شاید مسلمان شوند،
از این رو باید به آنان اعلام شود که مراد مسلمان شدن آنان است نه طلب مال و
ملک.
د) مقتضای اصل
حال اگر مسلمانی، قبل از دعوت آغاز به جنگ نماید و کافری را بکشد به نظر
صاحب جواهر گناه کرده است هر چند، ضامن نیست آنگاه از نافع، تحریر، تذکره،
تبصرة، ارشاد، قواعد، دروس و روضة نقل میکند که: «یکون الداعی، الامام
علیهالسلام او من نصبه.»
1 - بحث از عقد ذمه و امان، در فصلی دیگر آمده است. از این رو پانوشت مربوط
به آن هم در ذیل همان بحث مطرح خواهد شد و دراینجا بهاختصار میگوییم:
صاحب جواهر درمورد ذمام و امان چنین میگوید: «فلا خلاف فی مشروعیته بیننا
بل و بین المسلمین کما فی المنتهی بل الاجماع بقسمیه علیه.» یعنی: هیچ
اختلافی بین فقهای شیعه در جواز آن نیست بلکه بین اهل سنت هم، چنین اتفاقی،
وجود دارد. (این مطلب، در منتهی هم آمده است) و اجماع؛ به هر دو نوعش
[محصّل و منقول] بر آن نظر، دلالت دارد. (محمد حسن نجفی، پیشین، ص 92)
وی جزیة را چنین تعریف نموده است: «هی الوظیفة المأخوذه من اهل الکتاب
لاقامتهم بدار الاسلام و کف القتال عنهم.» یعنی: جزیه؛ مقرریای است که از
اهل کتاب، گرفته میشود در ازای اجازه اقامت آنان در کشور اسلامی و نجنگیدن
با آنها. (همان، ص 227) این عقد ذمّه با پرداخت جزیه تنها با یهود، نصاری و
مجوس منعقد میگردد. صاحب شرایع قدسسره در این باره میفرماید: «تؤخذ
(الجزیة) ممن یقر علی دینه و هم الیهود و النصاری و من له شبهة کتاب وهم
المجوس...» صاحب کتاب منتهی چنین فرموده است: «و تعقد الجزیة لکل کتابی
بالغ عاقل، و نعنی بالکتاب من له کتاب حقیقة و هم الیهود و النصاری و من له
شبهه کتاب و هم المجوس، فتؤخذ الجزیة من هؤلاء الاصناف الثلاثة بلا خلاف
بین علماء الاسلام فی ذلک فی قدیم الوقت و حدیثه، فان الصحابة اجمعوا علی
ذلک و عمل به القدماء من الفقهاء و من بعدهم الی زماننا هذا من اهل الحجاز و
العراق و الشام و مصر و غیرهم من اهل الاصقاع فی جمیع الازمان» یعنی:
جزیه، از یهودیان و مسیحیان که دینشان اصیل است [و دارای کتاب هستند [گرفته
میشود. زرتشتیان هم که شک در اصیل و آسمانی بودن کتابشان داریم باید جزیه
دهند. (به نقل از محمد حسن نجفی، پیشین، ص 228.)
مهمترین آیهای که فقهای عظام به آن استناد نمودهاند و این چنین عدم خلاف
بلکه اجماع عظیمی حاصل شده است عبارت است از آیه 29 از سوره مبارکه توبه:
«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و
رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید
و هم صاغرون» در روایات نیز وارد شده است که پیامبر اکرم
صلیاللهعلیهوآله به فرماندهان سریهها توصیه میفرمود که قبل از جنگ
دعوت به اسلام نمایند و اگر امتناع کردند، دعوت به جزیه کنند و اگر از آن
هم امتناع کردند، آنگاه با آنان مقاتله کنند (حرّ عاملی، پیشین، ابواب جهاد
العدو، باب پنجم، حدیث 3)
2 - کاسانی، پیشین؛ ابن حزم، المحلّی، ج 7، ص 958.
1 - ماوردی، صص 50 ـ 49؛ ابن خلدون، پیشین، ص 239.
2 - کلمه اروپایی «arsental» (به معنی زرادخانه) از این کلمه اقتباس شده است.
3 - 829ـ759 میلادی، 213ـ142 هجری قمری.
4 - ابن خلدون، پیشین، صص212، 220ـ219.
1 - مغنی، ج 5، ص 369؛ شیبانی، ج 1، ص 30؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 6، صص 50ـ49.
2 - صف / 4.
3 - ابن خلدون، پیشین، صص 239 ـ 236.
1 - محمصانی، سیستمهای حقوقی، ص 36.
2 - توبة / 5 و 36؛ بقره / 217.
3 - انفال / 60.
4 - مغنی، صص 105 و 475؛ شیبانی، پیشین، ص 6.
5 - رباط یا مرابطه از عناوینی است که در فقه از آن بحث شده است و فقهای
امامیه بر آن تأکید ورزیدهاند و آن را چه در زمان حضور امام علیهالسلام و
چه در زمان غیبت آن حضرت بر مسلمانان مستحب مؤکد دانستهاند (زین الدین
جبعی عاملی، پیشین، ج 1، ص 256)
مرحوم شهید ثانی در شرح لمعه (ج 1، ص 436) رباط را چنین تعریف نموده است:
«الرباط هو الارصاد فی اطراف بلاد الاسلام للاعلام باحوال المشرکین علی
تقدیر هجومهم.» یعنی: رباط عبارت است از کمینکردن در اطراف کشور اسلامی به
منظور آگاهی و کسب اطلاع از وضعیت مشرکین اگر احتمال هجومشان میرود.
مرحوم محقق در شرایع الاسلام چنین فرموده است: «المرابطة، هی الارصاد لحفظ
ثغر الاسلام.» یعنی: مرابطه؛ کمین کردن برای حفظ مرزهای اسلام است.
عهده دار وظیفه رباطه در مرزها را مرابط میگویند که جمع آن مرابطین است.
رباطه و پاسداری از مرزهای اسلام و جلوگیری از نفوذ و هجوم بیگانگان از
آنچنان ارزشی برخوردار است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرموده است:
«رباط لیلة فی سبیل الله خیرٌ من
صیام شهرین.» یک شب پاسداری در مرزهای کشور اسلامی در راه خدا بهتر از دو ماه روزه گرفتن است.
1 - ماوردی، صص 48ـ46؛ مغنی، ج 10، ص 544.
2 - روایت در دو کتاب صحیح و چهار کتاب سنن نقل شده است. ر.ک: سیوطی، پیشین، ج 2، حدیث 1630.
3 - کاسانی، همان، صص 105ـ104؛ ماوردی، 46.
1 - ابن خلدون، پیشین، ص 241؛ شیبانی، پیشین، ص 119.
2 - حدیث در دو کتاب صحیح (مسلم و بخاری) و دیگر کتب روایت شده است. ر.ک: عینی، ج 15، ص 274؛ سیوطی، پیشین، ج 1، حدیث 3812.
3 - حیله و خدعه تنها در زمان جنگ جایز است و فقهای امامیه بر این موضوع
تأکید کردهاند. بلکه در تذکره و منتهی ادعای اجماع بر آن شده است. (محمد
حسن نجفی، پیشین، ص 79) در روایاتی به جواز خدعه در جنگ تصریح شده است. در
خبر اسحاق بن عمار از امام صادق علیهالسلام و او از پدر بزرگوارش امام
باقر علیهالسلام آمده است: «ان علیا علیهالسلام کان یقول لان تخطفنی
الطیر، احب الی من ان اقول علی رسولالله صلیاللهعلیهوآله ما لم یقل،
سمعت رسول الله صلیاللهعلیهوآله ، یوم الخندق یقول: الحرب خدعة و یقول:
تکلموا بما اردتم.» یعنی: امام علی علیهالسلام میفرمود: اگر پرندگان،
مرا قطعه قطعه کنند بهتر از این است که بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله دروغ
ببندم [این حرف که میگویم فرمایش پیامبر صلیاللهعلیهوآله است.] روز
خندق، از پیامبر شنیدم که فرمود: «جنگ، مکر و فریب است.» همچنین فرمود: «هر
حرفی که میخواهید بزنید [دروغ در جنگ حرام نیست.] (حرّ عاملی، پیشین،
ابواب جهاد العدو، باب پنجاه و سوم، حدیث 1)
حدیث دیگر: خبر ابی البختری عن جعفر بن محمد عن ابیه عن علی علیهالسلام
انه قال: «الحرب خدعة و اذا حدثتکم عن رسول الله صلیاللهعلیهوآله
فوالله لان اخر من السماء او تخطفنی الطیر أحب الی من ان اکذب علی رسول
الله صلیاللهعلیهوآله . ان رسول الله صلیاللهعلیهوآله بلغه ان بنی
قریظه بعثوا الی ابی سفیان اذا التقیتم انتم و محمد صلیاللهعلیهوآله
امددناکم و اعنّاکم، فقام رسول الله صلیاللهعلیهوآله خطیبا فقال: ان
بنی قریظه بعثوا الینا انا اذا التقینا نحن و ابوسفیان امدونا و اعانونا
فبلغ ذلک ابا سفیان، فقال عذرت یهود فارتحل عنهم.» یعنی: روایت ابوالبختری
از امام صادق علیهالسلام ، ایشان هم از پدرش و آن حضرت هم از حضرت علی
علیهالسلام نقل کردند که فرمود: جنگ؛ خدعه و فریب است و اگر از پیامبر
صلیاللهعلیهوآله چیزی نقل کردیم [یقین داشته باشید که آن حضرت، چنین
کلامی را فرموده است. [به خدا قسم اگر از آسمان بیافتم یا پرندگان، مرا
قطعه قطعه کنند، بهتر است از این که بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله دروغ
ببندم؛ به پیامبر صلیاللهعلیهوآله خبر رسید که یهودیان بنی قریظه، برای
ابوسفیان، پیغام فرستادند که اگر با پیامبر بجنگید، ما به کمک شما
میآییم. پس پیامبر به پاخاست و به حالت خطبهخوانی فرمود: «بنی قریظه،
برای ما پیغام فرستادهاند که اگر با ابوسفیان به مبارزه برخیزیم، به کمک
ما خواهند آمد.» فرمایش پیامبر صلیاللهعلیهوآله به گوش ابوسفیان رسید و
گفت: «یهودیان عذر و بهانه آوردند.» و از آنها قطع امید کرد. (همان، حدیث
4)
1 - صاحب شرایع الاسلام، مهادنه را به «قرارداد ترک جنگ برای مدت معین»
تعریف نموده است: «هی المعاقدة علی ترک الحرب مدّة معینة.» معاهده، ممکن
است در ازای مالی صورت گیرد یا بدون آن. در تعریفی که در قواعد و مبسوط
آمده است، عبارت «بغیر عوض» وجود دارد. صاحب جواهر قدسسره آن را چنین
توجیه میکند که: مراد این است که در عقد مهادنه، عوض، معتبر و ضروری نیست
نه آن که عدم عوض، شرط است. در منتهی چنین آمده است: «یجوز مهادنتهم علی
غیر مال اجماعا؛ لانّ النبی صلیاللهعلیهوآله هادنهم یوم الحدیبیة علی
غیر مال و یجوز علی مال یأخذه منهم بلا خلاف.» یعنی: اجماع فقها بر این حکم
است که عقد مهادنة، بلا عوض هم جایز است؛ چرا که پیامبر
صلیاللهعلیهوآله روز حدیبیّه، بلا عوض، عقد مهادنه بست. اتفاق فقها در
این مسأله ثابت است که میتوان در ازای مالی، قرارداد مهادنه منعقد کرد.
صاحب جواهر پس از ذکر کلام مذکور میفرماید: «و هو کذلک للاولویّة، و لانه
شرط سائغ غیر مناف لها.» یعنی: حکمی که ذکر شد، صحیح است به دلیل قیاس
اولویت و به این دلیل که شرط جایز است و منافاتی با اصل عقد ندارد.
نکته قابل ذکر این است که نه تنها دریافت مال جایز است بلکه اگر ضرورت
اقتضا کند، جایز است با پرداخت مالی به دشمن عقد مهادنه را منعقد ساخت.
(محمد حسن نجفی، پیشین، صص 292 - 291)
به هر روی، مهادنه در صورتی که متضمن مصلحتی برای مسلمانان باشد مجاز و
مشروع است؛ مثلاً اگر مسلمانان به جهت کمبود نیروی نظامی عاجز از مقاومتند،
یا انتظار تقویت نیرو را میکشند، یا منتظرند که شاید اسلام آورند، مهادنه
جایز است. صاحب جواهر ادله زیر را برای اثبات مشروعیت مهادنه بیان
نمودهاست:
الف) اجماع محصَّل و منقول
ب) آیه شریفه «فاتمّوا الیهم عهدهم الی مدّتهم» و نیز آیه کریمه «و ان جنحوا للسّلم فاجنح لها»
ج) سیره مبارکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در انعقاد معاهده صلح با قریش و اهل مکه و غیر آنان.
در مورد آیه مذکور (آیه سلم) شایان توجه است که ابن عباس روایت نموده که با
آیه «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله...» نسخ شده است و روایت دیگری دلالت
میکند بر این که با آیه «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم» نسخ گردیده است.
ولی صاحب جواهر این نسخ را ثابت نمیداند. (همان، ص 294)
از مسائل مرتبط با عقد مهادنه و رعایت آن که آیات و رویه عملی پیامبر اکرم
در وفای به معاهدات منعقده بین آن حضرت و مشرکین و نیز یهودیان بر آن تأکید
دارند مسأله نَبْذْ است؛ به این معنا که اگر امام و حاکم اسلامی دریابد که
دشمن در فکر خیانت است میتواند معاهده را نقض کند ولی مجرد اتهام، در نقض
عهد کفایت نمیکند. مهمترین دلیل بر مشروعیت نیز این آیه است:
«و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء، ان الله لا یحب الخائنین» (انفال / 60)
یعنی: اگر از مردمی میترسی که خیانتی در پیمان کنند تو نیز درست به مانند
همانان، پیمانشان را بر سرشان فروکوب که خداوند خائنین را دوست ندارد.
از فرقهای عقد مهادنه با عقد ذمه این است که:
الف) عقد ذمّه دائمی است ولی عقد مهادنه، موقت و تابع مصلحت است.
ب) در عقد ذمّه حتما وجود عوضی که جزیه نام دارد ضروری است ولی در عقد
مهادنه نه تنها جایز است بدون عوض منعقد شود بلکه مجاز است در وقت ضرورت یا
وجود مصلحت، عوضی به دشمن پرداخت گردد تا عقد منعقد شود.
ج) عقد ذمه مخصوص اهل کتاب؛ یعنی یهود و نصاری و همچنین مجوس است ولی مهادنه اختصاص به آنان ندارد بلکه با کفار نیز قابل انعقاد است.
دلیل اختصاص ذمه به اهل کتاب، این آیه است:
«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب
حتی یؤتوا الجزیة عن ید و هم صاغرون» (توبه / 29)
1 - عینی، پیشین، ص 163.
2 - آل عمران / 200.
3 - انفال / 16 - 15.
1 - الانفال: آیات 65و66.
2 - بر اصل حرمت و گناه کبیره بودن فرار از جنگ (علاوه بر دو آیه شریفهای
که در متن اشاره گردید) روایات و نصوص متواتر و یا دست کم مستفیض دلالت
میکند. صاحب جواهر میفرماید: «لا اجد فیه خلافا کما اعترف به فی
التنقیح...» یعنی: نظر مخالفی در این مسأله، ندیدم، همان طور که در تنقیح
هم به آن تصریح شده است. در روایت محمد بن سنان آمده است: «ان ابا الحسن
الرضا علیهالسلام کتب بیده فیما کتب من جواب مسائله حرم الله الفرار من
الزحف لما فیه من الوهن فی الدین و الاستخفاف بالرسول و الائمة العادله...»
یعنی: امام هشتم علیهالسلام در پاسخ به سؤالاتی، با قلم شریف خود نوشت:
«خداوند، فرار از جنگ را تحریم کرد؛ زیرا متضمن تضعیف دین و توهین به
پیامبر صلیاللهعلیهوآله و پیشوایان راستین است.
(حرّ عاملی، پیشین، ابواب جهاد العدو، باب بیست و نهم، حدیث 2. همچنین
روایت سوم از باب بیست و هفتم و حدیث اول از باب بیست و نهم و... بر این
مطلب دلالت دارند.)
3 - رازی، ج 4، ص 4386؛ ابن حزم، پیشین، ص 923؛ مغنی، ج 10، صص 553 ـ 550؛ ماوردی، صص 43ـ42.
1 - محمصانی، فلسفه، ص 271.
2 - بقره / 249.