احزاب یکى از سه جنگ بزرگ مشرکان
پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
احزاب یکى از سه جنگ بزرگ مشرکان (بدر، اُحُد، خندق) برضدّ مسلمانان بود
که بهسبب حضور شمارى از قبایل مهم و معتبر منطقه در این نبرد، «احزاب» نام گرفت و
از آن رو که پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مسلمانان براى مبارزه با آنان در مناطق
حساس مدینه خندق کندند، به «خندق» نیز شهرت یافت. خندق واژهاى فارسى است که به
زبان عربى وارد شده است.[1] برخى
آن را معرّب «کَنْده» و بهمعناى کانال پیرامون دیوار شهر مىدانند.[2]
در متون دینى و تاریخى از این جنگ به هر دو نام یادشده است;[3]
هرچند، در مواردى، اولى بر دومى رجحان یافته است. این پیکار نزد مسلمانان چنان
اهمیت داشت که سال وقوع آن را «عامالاحزاب» نامیدند و بعدها سورهاى از قرآن نیز
بدان نامیده (سوره 33) و شمارى از آیات قرآن ازجمله آیات 9ـ27 همین سوره و نیز
آیات214 بقره/2، 26ـ27 آلعمران/3 و 62ـ64 نور/24 درباره آن نازل گردید.[4]
اهمیت این نبرد بدان جهت است که دشمن با آنکه همه توان خود را بهکار بسته بود،
شکست خورد و براى همیشه توانایى خویش را در مواجهه با مسلمانان از دست داد; چنانکه
پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از شکست دشمن فرمود: «الان نغزوهم و لایغزوننا[5]= از این پس ما به آنان حمله مىبریم نه آنان به
ما».
در سال، ماه و روز نبرد احزاب اختلاف است; برخى آن را در شوال سال چهارم
هجرى، یک سال پس از غزوه اُحُد دانستهاند.[6] این قول را
به موسىبن عقبه و دیگران منسوب مىدانند.[7] بخارى در
تأیید این رأى از ابنعمر نقل کرده است که من در نبرد احد چون 14 ساله بودم اجازه
شرکت نیافتم; اما در خندق که 15 ساله شدم ازطرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)اجازه
یافتم.[8] ابنحبیب
نیز خندق را یک سال پس از احد مىداند.[9] وى پنجشنبه
دهم شوال را آغاز جنگ و شنبه اول ذىقعده را پایان آن ذکر مىکند.[10]
برخى پژوهش گران معاصر این رأى را ترجیح دادهاند.[11]
دیگر مورخان، زمان نبرد را دو سال پس از احد و در سال پنجم هجرت مىدانند;[12]
چنانکه ابنسلاّم با نقل سخنى از ابنعمر که من در احد سیزده ساله بودم که پیامبر
حضور مرا نپذیرفت; ولى در خندق، در 15 سالگى شرکت جستم، بر این قول صحه مىگذارد;[13] هر
چند برخى، آن را در ماه شوال[14] و
برخى دیگر در شنبه هشتم ذىقعده ذکر مىکنند.[15] بیهقى نیز
این واقعه را در سال پنجم هجرى و یعقوبى زمان آن را 55 ماه پس از هجرت گزارش کرده
است.[16] با
توجه به قراین و منابع، این دیدگاه که مشهورتر است، صحیحتر بهنظر مىرسد; چنانکه
ابنکثیر آن را ترجیح دادهاست.[17]
شکلگیرى احزاب:
طراحان اصلى نبرد، عدهاى از بزرگان یهود، از بنىنضیر* و بنىوایل چون
سلام*بن ابىالحقیق نَضْرى، حیى*بناخطب نضرى، کنانة*بن ربیعبن ابىالحقیق و
هوذةبن قیس وایلى و ابوعمار وایلى و دیگران،[18] بودند;
اینان بهویژه یهودیان بنىنضیر که پیش از هجرت از موقعیت بالایى برخوردار بوده و
پس از پیمان شکنى، از مدینه رانده شده،[19] در خیبر
پناه گرفتند و بر آن شدند تا به هر طریقى مسلمانان و پیامبر را از پاى درآورند;[20]بدین
منظور با سفر به مکه و ترجیح آیین مشرکان قریش بر رسالت پیامبر، آنان را به جنگ با
مسلمانان فراخواندند[21] و
با اعلام همراهى و همکارى و[22]
یادآورى خاطرات تلخ و ناگوارى که مسلمانان براى قریش پیش آورده بودند، آنان را به
سرعت عمل ترغیب کردند.[23]
گفتهاند که آیات 51ـ55 نساء/4 (اَلَم تَرَ اِلَى الَّذینَ اُوتوا نَصیبـًا مِنَ
الکِتـبِ یُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا
هؤُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً ... وکَفى بِجَهَنَّمَ سَعیراً)
درباره همین یهودیان نازل شده که برخلاف باور و دادههاى کتاب آسمانى خود به
حقانیت مشرکان نظر دادهاند;[24]
گرچه قول به نزول این آیات در غیر این مورد، در منابع تفسیرى اندک نیست.[25]
یهودیان در کنار کعبه با قریش پیمان بسته، سوگند وفادارى یادکردند.[26]
ابوسفیان با شنیدن این سخنان و پس از اطمینان از انگیزه جنگافروزى یهودیان علیه
پیامبر و مسلمانان، آمادگى خویش را اعلام کرد. سران بنىنضیر بنىسلیم* را به
همراهى با قریش دعوت کردند و غطفان را با تطمیع محصول یک سال خرماى خیبر، به
مساعدت فراخواندند;[27]
بدینگونه لشکرى انبوه فراهم گردید.[28] یعقوبى
برخلاف نظر همگان، قریش را طراح اصلى جنگ دانسته و بر آن است که آنان سفیرانى بهسوى
یهود و دیگر قبایل فرستاده، آنان را به جنگ علیه رسول خدا و مسلمانان تشویق کردند.[29]
به هر روى، ابوسفیان* پرچم جنگ را در دارالندوه برپا کرده، به عثمان*بن
طلحه از بنىعبدالدار (صاحبان لواء) سپرد و با 4000جنگآور، 300 اسب و 1500[30] شتر
از مکه حرکت کرده و در مرّالظهران فرود آمد. دیگر تیرهها از بنىسلیم، اسلم،
اشجع، بنىمره، کنانه، فزاره و غطفان* نیز به آنان پیوستند و سپاهى 10000نفرى
فراهم آمد.[31]
فرماندهى و شمار احزاب با اندک اختلاف چنین است: بنىسلیم با 700 نفر به
فرماندهى پدر ابوالاعور سلمى، بنىاسد با فرماندهى طلحةبن خُوَیلد اسدى، بنىفزاره
بهطور کامل با 1000شتر به فرماندهى عُیَینَة بن حِصْن فَزارى، اشجع با 400 نفر
به فرماندهى مسعودبن رُخَیله و بنىمُرَّة با 400 نفر و فرماندهى حارث* بن عَوف.
مجموع سپاه به سه لشکر تقسیم و فرماندهى کل به ابوسفیان واگذار شد;[32] سپس
بهسوى مدینه حرکت کردند. مسعودى شمار سپاه احزاب را 24000 نفر مىداند.[33] با
توجه به تیرههاى شرکتکننده شمار قطعى یا تقریبى آنها، با این دیدگاه نمىسازد;
هرچند واقدى نقل کرده که حارثبن عوف از بزرگان بنىمره در مرّالظهران جلوى قومش
را گرفت و از آنان خواست تا بهسوى محمد(صلى الله علیه وآله)نروند; اما خود آن را
نپذیرفته، از حضور آنان در جنگ و هجو حسّانبن ثابت شاعر معروف مسلمان علیه حارث
سخن دارد.[34]
حفر خندق:
پیش از آن که «احزاب» وارد مدینه شوند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از
طریق سوارانى از خزاعه که طى 4 روز راه مکه به مدینه را طى کردند، خبر حمله دشمن
را بهدست آورد;[35] و
آنگاه با اعلان آن به مسلمانان و توصیه به پایدارى و پارسایى، همچون دیگر نبردها،
با آنان به مشورت نشست که آیا از مدینه خارج شوند یا در شهر بمانند و خندقى حفر
نمایند، یا در نزدیکى کوه سَلْع جاى گیرند و با دشمن به جهاد برخیزند.[36]
هرکس پیشنهادى مطرح کرد. سلمان که به تازگى آزاد شده و به پیامبر پیوسته بود و
براى اولین بار در جنگ حضور مىیافت،[37]بنابر روشهاى
تدافعى متداول در ایران،[38] طرح
خندق را ارائه داد[39] که
مایه شگفتى همگان شد.[40]
برخى برآنند که پیشنهاد حفر خندق از ناحیه خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده
است; چنانکه از طرح برنامه دفاعى آن حضرت چنین برمىآید[41] و
در پاسخ نامه رسولخدا به ابوسفیان نیز صریحاً به آن اشاره شده است;[42]
بنابراین، نقش سلمان صرفاً بیان حکمت آن بوده است.[43] هرچند
انتساب این پیشنهاد به سلمان* در منابع اسلامى شهرت دارد.[44] به
هر روى، پیامبر(صلى الله علیه وآله)جهت شناسایى محل استقرار، از مدینه بیرون
رفتند.
گزینش منطقه شمالى مدینه که به عنوان میدان نمایشى براى کارهاى نظامى سپاه
اسلام بود، از نظر نظامى درست بود; زیرا تنها ناحیه بازى بود که هر سپاهى که قصد
مدینه را داشت به ناچار از آنجا مىگذشت و جز آن سمت، دیگر اطراف مدینه* بهوسیله
درختان خرما و درختان انبوه دیگر و بناهاى متصل به هم و موانع طبیعى چون سنگلاخهاى
واقم، حرّه و بِرّه و کوه عسیر احاطه شده بود که به نیروى احزاب اجازه اقدام
مطلوب، یا امکان دست یازیدن به مانورهاى وسیع را نمىداد. و در نتیجه مىبایست از
شمال به مدینه هجوم ببرند و این همان جهتى بود که پیغمبر اسلام دستور حفر خندق و
دفاع از آن را داد.[45]
گفتهاند که پیامبر خندق را از اجُم الشَّیخین ازطرف بنىحارثه خطکشى کرد تا به
مَذاد رسید; سپس حفر آن را، مهاجران از ناحیه راتج تا کوه ذُباب، و انصار از ناحیه
ذُباب تا جبل بنىعبید، و طایفه بنىعبدالاشهل از انصار از ناحیه راتج تا پشت
مسجد، واقع در پشت کوه سلع، و بنىدینار از انصار، از ناحیه جُرْبا تا محل خانه
ابنابىالجَنوب بهدست گرفتند و با تلاش شبانهروزى، در 6 روز آن را به پایان
رساندند.[46]
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز حفرخندق، مسلمانان را به تلاش و کوشش
فراخواند و به آنان درصورت پایدارى، وعده پیروزى داد[47] و
خود نیز براى ترغیب مسلمانان، باتمام توان کار مىکرد و با فروتنى توصیف نشدنى،
خاک بر پشت خود حمل مىکرد; بهگونهاى که تمام لباسش خاکآلود مىشد.[48]
رسولخدا در ضمن کار رجز مىخواند و چون انصار مىخواندند: نحن الذین بایعوا
محمداً على الجهاد ما بقینا أَبداً، مىفرمود: «لاعیشإِلاّ عیش الاخرة، فاکرم الانصار
والمهاجرة».[49]پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى اینکه مسلمانان
دچار مشکل نشوند، از هرگونه حرکت تنشزا جلوگیرى مىفرمود. کعببن مالک شاعر، نقل
مىکند که ما بنىسلمهاىها که در یک طرف بودیم، رجز مىخواندیم و حفر مىکردیم.
رسولخدا خواسته بود تا چیزى نسرایم. از حسّان شاعر نیز چنین خواسته بود تا مایه
سرشکستگى و رنجش دیگران نشود.[50]
مسلمانان تا زمانى که پیامبر دست از کار نمىکشید، کار مىکردند.[51]
زمان حفر خندق چندان روشن نیست; اما برخى با توجه به چند عنصر، برآنند که
مسلمانان در مدت 9 یا 10 روز آن را کندهاند.[52] از طول،
عرض و عمق خندق نیز اطلاعى در دست نیست. به استنباط برخى نویسندگان، طول خندق در
حدود 5/5 کیلومتر و عرض و عمق آن بهاندازهاى بود که سواره یا پیادهاى نتواند از
آن بجهد، یا ازسویى پایین برود و از سوى دیگر بالا بیاید. شاید حدود 10 متر عرض و
5 متر عمق داشته است.[53]
برخى محققان طول خندق را حدود 5000 ذرع و عرض آن را 9 ذرع و عمق آن را 7 ذرع،
دانسته به هر 10 تن جنگجو، بهطور معدل 40 ذرع[54] از جهت
طول مىرسید. دیگران طول خندق را تقریباً 5/5 کیلومتر، عرض آن را 5/4 و متوسط عمق
آن را سه متر و اندى محاسبه کردهاند، و هرفردى عملاً کندن سه متر مربع را عهدهدار
بوده است.[55]
هرچند از نظر واقدى خندق به قامت یک انسان بود;[56] ولى معلوم
نیست این عمق در تمام طول خندق رعایت شده باشد.
دستهاى از منافقان، به رغم دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)، با سستى و
کندى کار مىکردند و گاه بدون اجازه پیامبر و پنهانى نزد خانواده خویش مىرفتند;
ولى مؤمنان جز به ضرورت و با اجازه پیامبر محل کار را ترک نمىکردند و پس از انجام
کار خود بىدرنگ به محل کار بازمىگشتند.[57] خداوند
درباره اینان فرموده است: «اِنَّمَا
المُؤمِنونَ الَّذینَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا کانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع
لَمیَذهَبوا حَتّى یَستَـذِنوهُ اِنَّ الَّذینَ یَستَـذِنونَکَ اُولـئِکَ
الَّذینَ یُؤمِنونَ بِاللّهِ ورَسولِهِ= همانا مؤمنان کسانى هستند که
به خداوند و پیامبر او ایمان دارند و چون با او در کارى هم داستان شدند [به جایى] نمىروند;
مگر آنکه از او اجازه بگیرند. بىگمان کسانىکه از تو اجازه مىگیرند همان کسانى
هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان دارند» (نور/24، 63); سپس درباره منافقانى
که بدون اذن دست از کار مىکشیدند و مىرفتند فرموده است: «لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَینَکُم
کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضـًا قَد یَعلَمُ اللّهُ الَّذینَ یَتَسَلَّلونَ مِنکُم
لِواذًا...= خواندن پیامبر را در میان خودتان همانند خواندن بعضى از
شما بعضى دیگر را مشمارید; به راستى که خداوند کسانى را از شما که پنهانى و پناهجویانه
خود را بیرون مىکشند، مىشناسد، باید کسانىکه از فرمان او سرپیچى مىکنند برحذر
باشند، از اینکه بلایى یا عذابى دردناک به آنان برسد. هان بىگمان آنچه در آسمانها
و زمین است از آن خداوند است. به راستى مىداند که شما اکنون در چه کارى هستید و
روزى را که بهسوى او بازگردانده مىشوند، آنگاه آنان را از [نتیجه و حقیقت] آنچه
کردهاند آگاه مىگرداند و خداوند بر هر چیزى داناست». (نور/24،63ـ64)
در حفر خندق، هر یک از قبایل انصار و مهاجران بر سر سلمان که مردى قوى و
پرکار بود،[58] به
نزاع برخاسته و سلمان را از خود مىدانستند; ولى رسولخدا فرمود: سلمان از ما اهلبیت
است.[59] به
نقل جابر*بن عبدالله، او در حفر خندق به تنهایى 5 ذرع در 5 ذرع را کند و پس از
فراغت در تأیید نظر پیامبر، لا عیشَ إِلاّ عیشُالآخره، را تکرار کرد.[60] در
حفر خندق مسلمانان با صخرهاى مواجه شدند که شکستن آن غیر ممکن بود; ازاینرو
سلمان نزد پیامبر رفت تا چارهاى بیندیشد، یا مسیر خندق را تغییر دهد. به نقل
حذیفه* پیامبر(صلى الله علیه وآله)با سه ضربه کلنگ، سنگ را شکست و هر بار نورى به
سه جهت درخشید و مسلمانان تکبیر گفتند.[61] سلمان که
با چشمانش نورها را مىپایید از حضرت در این مورد پرسید. پیامبر(صلى الله علیه
وآله)فرمود: که در یکى از آن نورها، مداینکسرى و شهرهاى آن و در دیگرى بلاد روم و
شام و در سومى یمن و قصرهاى آن برایم آشکار شد.[62] و سپس به
وصف قصرهاى مداین پرداخت; بهگونهاى که گویا آن را از نزدیک دیدهبود.[63]
این خبر حکایت از گسترش اسلام در این مناطق داشت. بیهقى مواردى از پیشگویىهاى
متعدد پیامبر را به هنگام حفر خندق ذکر کردهاست.[64] این پیشگویىها
چنان بشارتآمیز بود که چون مؤمنان، سپاه احزاب را دیدند گفتند: «هـذا ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ
اللّهُ ورَسولُهُ وما زادَهُم اِلاّ اِیمـنـًا وتَسلیمـاً= این چیزى
است که خداوند و رسولش به ما وعده کردهاند و خدا و رسولش راست گویند و این جز بر
ایمان و تسلیمشان نیفزود». (احزاب/33، 22)[65] پس از حفر
خندق براى آن، معبرهایى قرار دادند و بر هر معبر، نگهبانانى گماشته، فرماندهى
نگهبانان را به زبیر*بن عوام سپردند.[66]
در حفر خندق عمار نیز چون دیگر مسلمانان مىکوشید و بیش از دیگران کار مىکرد
و بارى بیشتر برمىداشت. پیامبر(صلى الله علیه وآله) درحالىکه خاک از سر و رویش
مىفشاند، فرمود: پسر سمیه! تو را گروه ستمگر خواهند کشت.[67]
مسلمانان هشتم ذىقعده در محل مستقر شدند. شمار مسلمانان را 700[68] نفر،
1000[69] یا
3000 نفر[70]نوشتهاند،
آنانکه شمار فراوان را ذکر کردهاند با این توجیه مىپذیرند که در حفر خندق تنها
مردان نبودند که کار مىکردند، بلکه افراد 14ساله به بالا نیز حضور داشتند.[71] اما
اینان پساز حفر، به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)بازگشتند و شمار سپاه به
حدود 1000 نفر کاهش یافت.[72]
پیامبر(صلى الله علیه وآله)پرچم مهاجران را بهدست زید*بن حارثه و پرچم انصار را
بهدست سعد*بن عباده داد[73] و
عبدالله*بن اممکتوم را به جاى خویش در مدینه گذاشت[74] و
سپس بهسوى خندق رفت. سهتن از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)به نوبت در خندق
بودند و بقیه در کوشک بنىحارثه که از همه مصونتر بود،[75] یا
در مُسیر، برجى در بنىزریق، که سخت استوار بود، یا در برج فارع بودند.[76]
زنان و فرزندان مسلمان در برجهاى خود جاى گرفتند.[77]
پیامبر(صلى الله علیه وآله)خیمهگاه خویش را در ذُباب برپا کرد و درآنجا استقرار
یافت.[78]
ورود مشرکان و محل استقرار آنان:
احزاب سه روز پس از فراغت مسلمانان از خندق، به مدینه رسیده، در منطقه رومه، بین جُرُف و زَغابه فرود آمدند.[79] قریش و همراهانشان از تهامه و کنانه و یهود* در رومه و وادىالعقیق، و غطفان و نجدیان در دامنه احد مستقر شدند[80] و چارپایان خود را در بیشهزارهاى اطراف رها کردند; امّا کاهش نزولات آسمانى در آن سال از یک سو و برداشت یک ماه پیشتر محصولات زراعى از سوى دیگر، دشمن را با مشکل تأمین علوفه براى چارپایان مواجه ساخت.[81]مشرکان هرچند به نوبت به معرکه آمده، پیرامون خندق اسب مىتاختند; ولى رویارویى آنان با سپاه اسلام از حد پرتاپ سنگ و تیراندازى فراتر نمىرفت.[82] مشرکان 15[83]، 20[84]، یا بیش از 20 روز[85] یا یک ماه[86]مدینه را در محاصره داشتند و در پى یافتن راهى براى عبور از خندق در تکاپو بودند. عمروعاص* و خالد*بن ولید در گشت و گذار اطراف خندق باریکهاى یافته، بر آن بودند تا هنگام غفلت مسلمانان جمعى را از خندق عبور دهند; اما مسلمانان با حراست و تیراندازى، آنان را منصرف ساخته و دور کردند و به پیشنهاد سلمان، به توسعه آن قسمت اقدام کردند. در این مدت، سختىها و مشکلات، هر دو طرف نبرد را در شرایط ناگوارى قرار داد; مسلمانان در سرما و گرسنگى، شبانه روز از خندق مراقبت مىکردند.[87] فشار شبانهروزى دشمن نیز مزید بر علت بود; به حدى که به گفته محمدبن مسلمه، شب و روز مسلمانان یکى شده و خواب را از چشم آنان ربودهبود.[88]
همراهى بنىقریظه و بحرانى شدن جنگ:
حیى*بن اخطب از بزرگان بنىنضیر که از آغاز وعده کرده بود تا یهودیان بنىقریظه را با 750 نیروى مسلح همراه احزاب سازد،[89] به درخواست ابوسفیان، نزد بنىقریظه* رفت و از آنان خواست تا با نقض پیمان خود با پیامبر به یارى آنان در جنگ بیایند. بنىقریظه که در درون حصار مدینه مىزیستند نخست وى را به قلعه خود راه ندادند;[90] اما در نهایت با او همراه شدند[91] و حیى پیمان نامه آنان را پاره کرد[92] که ذیل آیه 26ـ27 احزاب/33 از آنان به عنوان اهلکتاب یادشده است: «واَنزَلَ الَّذینَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الکِتـبِ...* و کانَ اللّهُ عَلى کُلِّ شَىء قَدیراً= و آن عده از اهلکتاب را که از آنان [احزاب]پشتیبانى کردند، از برج و باروهاشان فرود آورد و در دلشان هراس افکند، چندان که گروهى از ایشان را کشتید و گروهى را به اسارت گرفتید، و سرزمینشان و خانه و کاشانههاشان و مال و منالشان را به شما میراث داد و نیز سرزمینى را که هنوز پا به آنجا نگذارده بودید، و خداوند بر هر کارى تواناست»[93]. نعیمبن مسعود خبر پیمانشکنى بنىقریظه را به رسولخدا داد[94] و آنگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بزرگان اوس، ازجمله سعد*بنمعاذ و عبدالله*بن رواحه را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پیمان شکنى بازدارند; اما بنىقریظه با تندى و خشم با آنان برخورد کردند[95] و براى هجوم شبانه به مسلمانان، از قریش و غطفان 2000 نیروى کمکى خواستند; ولى آنان هیچگونه همراهى نکردند.[96] از این پس بنىقریظه به حملات ایذایى روى آوردند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)در پى خنثىسازى حرکت آنان سَلَمَةبناَسلم را با 200 مرد و زیدبن حارثه را با 300 مرد فرستاد، تا از محلههاى مدینه نگهبانى داده، با تکبیر حضور خود را اعلام دارند.[97] شبى نبّاشبن قیس قرظى با 10 تن از دلیران قوم خود به قصد شبیخون به مسلمانان تا بقیع الغَرقَد پیش آمدند; امّا گروهى از مسلمانان ضمن تعقیب آنان، دو حلقه از چاههاى بنىقریظه را منهدم ساخته، وحشتى در آنها افکندند.[98]حملات گاه و بیگاه بنىقریظه، مسلمانان را به هراس افکنده و رفت و آمدشان را مختل ساخته بود; چنانکه مسلمانان منطقه عوالى که در نزدیکى بنىقریظه مىزیستند، چون مىخواستند نزد خانواده خویش بروند، به دستور پیامبر مسلح شده، گاه از بیراهه مىرفتند.[99] یهودیان یک بار به برجى که زنان پیامبر و نزدیکانش در آن مستقر بودند هجوم بردند; امّا با رشادت صفیّه، عمّه پیامبر که به کشته شدن یکى از آنان منجر شد، ناکام ماندند.[100]
افزون بر شدت عمل مشرکان و همراهى یهودیان با آنان، کمبود مواد غذایى بر بحران مىافزود و یاران رسولخدا که از هر سو در سختى و تنگنا قرار داشتند، با کمبود آذوقه نیز مواجه بودند; بهگونهاى که هر فردى تنها مىتوانست غذاى یک یا دو نفر را تهیه کند;[101] هر چند گاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله)بخشى از مشکلات مسلمانان را با معجزات خود حل مىکرد;[102] چنانکه گفتهاند: دختر بشیربن سعد براى پدر و دایى خود عبداللهبن رواحه مقدارى غذا برد که رسولخدا(صلى الله علیه وآله)همگان را به آن دعوت کرد و سیر خوردند; بىآنکه کاستى در آن حاصل شده باشد.[103] از این موارد در قضیه احزاب فراوان ذکر شده است.[104] این وضعیت افزون بر شدت عمل مشرکان و همراهى یهودیان با آنان، موجب گردید که برخى از منافقان در وعدههاى پیامبر تردید کنند.[105] آنان سوگند یادکردند که همه آن وعدهها فریب بوده و گفتند: چگونه رسول خدا به ما وعده طواف کعبه و دستیابى به گنجهاى فارس و روم داده است; حال آنکه جرئت رفع حاجت نداریم.[106] خداوند درباره اینان فرموده است:[107]«واِذ یَقولُ المُنـفِقونَ والَّذینَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ و رَسولُهُ اِلاّ غُرُوراً= و آنگاه که منافقان و بیماردلان گفتند که خداوند و پیامبر او جز وعده فریبآمیز به ما ندادهاند». (احزاب/33، 12) از ثعلبى از عمروبن عوف نقل است که آیه26 آلعمران/3، نیز در پاسخ به منافقان در احزاب نازل شده که وعدههاى پیامبر را باطل مىشمردند:[108] «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِکَ المُلکِ تُؤتى المُلکَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِیَدِکَ الخَیرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىء قَدیر.»
آیه20 احزاب/33 از آرزوى درونى منافقان در احزاب خبر مىدهد که دوست دارند که در کنار صحرانشینان و به دور از جنگ بودند و آنجا اخبار جنگ را دنبال مىکردند:[109] «یَحسَبونَ الاَحزابَ لَم یَذهَبوا واِن یَأتِ الاَحزابُ یَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعرابِ یَسـَلونَ عَن اَنبائِکُم ولَو کانوا فیکُم ما قـتَلوا اِلاّ قَلیلاً». از سُدى و قتاده نقلاست که با شدت یافتن نبرد خندق و در محاصره قرار گرفتن مسلمانان، برخى نسبت به خدا و رسول بدبین شدند و آیه214 بقره/2 نازلشد:[110] «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ ولَمّا یَأتِکُم مَثَلُ الَّذینَ خَلَوا مِن قَبلِکُم...= آیا گمان کردهاید به بهشت مىروید; حال آنکه نظیر آنچه بر سر پیشینیان آمد بر سر شما نیامده است که تنگدستى و ناخوشى به آنان رسید و تکانها خوردند تا آنجا که پیامبر و کسانىکه همراه او ایمان آورده بودند گفتند: پس نصرت الهى کى فرامىرسد؟ بدانید که نصرت الهى نزدیک است».
وضعیت مسلمانان چنان بود که خداوند فرمود: «اِذ جاءوکُم مِن فَوقِکُم و مِن اَسفَلَ مِنکُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا= آنگاه که از بالاى [سر]شما و از زیر [پاى] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و در حق خداوند گمانهایى [ناروا] بردید». و در آنجا مؤمنان امتحان شدند (وضعیفان در ایمان) سخت متزلزل گردیدند: «هُنالِکَ ابتُلِىَ المُؤمِنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شَدیداً». (احزاب/33، 10ـ11)
مسلمانان در مدینه، از بنىقریظه بیشتر از قریش و غطفان نسبت به کودکان و زنان خود مىترسیدند.[111]برخى مسلمانان از ترس خانواده و بىپناهى آنان، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه بازگشت مىخواستند.[112] از میان انصار، بنىحارثه در مقاومت، سستى کرده، با فرستادن اوس*بن قیظى نزد پیامبر و بهانه کردن احتمال تصرف خانههایشان، قصد ترک عرصه نبرد را داشتند:[113] «واِذ قالَت طَـائِفَةٌ مِنهُم یـاَهلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم فارجِعوا و یَستَـذِنُ فَریقٌ مِنهُمُ النَّبىَّ یَقولونَ اِنَّ بُیوتَنا عَورَةٌ و ما هِىَ بِعَورَة اِن یُریدونَ اِلاّ فِراراً= و آنگاه که گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدینه شما را جاى ماندن نیست، بازگردید. گروهى از ایشان از پیامبر اجازه [انصراف] خواستند [و به بهانه] مىگفتند: خانههاى ما بىحفاظ است و حال آنکه بىحفاظ نبود. اینان هیچ قصدى جز فرار نداشتند». (احزاب/33، 13) قرآن کریم در معرفى آنان مىفرماید: «ولَو دُخِلَت عَلَیهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ یَسیراً= وچون از حوالى آن [شهر] بر ایشان وارد شوند، سپس از ایشان اقرار به شرک درخواست کنند، بدان اقرار کنند و جز اندکى درنگ نخواهند کرد.» (احزاب/33، 14). اینان کسانى بودند که پیشتر پیمان بسته بودند صحنه را ترک نکنند.[114]«ولَقَدکانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لایُوَلّونَ الاَدبـرَ و کانَ عَهدُ اللّهِ مَسـُولاً». (احزاب/33، 15) خداوند به بهانهجویان که بنا به نقلى، بنىحارثه بودند که در نبرد احد سستى کرده ولى عهد کرده بودند دیگر چنین نکنند، هشدار مىدهد که گریز از صحنه نبرد به حال آنان هیچ سودى نداشته، مرگ آنان را به تأخیر نمىاندازد و هیچ قدرتى نمىتواند مانع نفوذ اراده الهى گردد[115] «قُل لَن یَنفَعَکُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ...». (احزاب/33، 16ـ17)
عبور از خندق:
با طولانى شدن محاصره و زمزمه بازگشت بخشى از سپاه، نبرد خندق با پیکار تن به تن امام على(علیه السلام) با عمروبنعبدود، به مرحله جدیدى وارد شد. مشرکان که از هر طریقى در پى شکستن مسلمانان بودند، 5 تن از دلاوران آنان، عمروبنعبدود، نوفلبنعبداللهبن مغیره مخزومى، عکرمة*بن ابىجهل، ضراربن خطاب و هُبَیرةبن ابىوهب مخزومى، از باریکهاى گذر کرده و بهسوى مسلمانان آمدند.[116] امام على(علیه السلام)با تنى چند از مسلمانان بیرون آمده، جلوى باریکه را گرفتند. سوارکاران مشرک به سرعت بهسوى آنان آمدند.[117] عمرو که به تک سوار یَلْیَلْ شهرت و حدود 90سال سن داشت، چون در بدر جراحتى یافته بود، در احد حضور نداشت وى با خود عهد کرده بود که تا از محمد و اصحابش انتقام نگیرد خود را نیاراید.[118] او در مبارزطلبى اصرار فراوان داشت و به قول خودش بر اثر کثرت مبارزطلبى صدایش گرفت;[119] امّا کسى یاراى رویارویى با او را نداشت.[120]على(علیه السلام) از پیامبر اذن خواست تا به مبارزه او برود; اما پیامبر با یادآورى اینکه او عمرو است، على را به نشستن واداشت، تا اینکه براى سومین بار على(علیه السلام) با بیان اینکه مىدانم او چه کسى است و در عین حال مىخواهم با او مبارزه کنم، توانست نظر مساعد رسول خدا را جلب کند.[121] رسولخدا پس از موافقت، شمشیر خود ذوالفقار را بدو داد و عمامه خویش را بر سرش بست و براى او چنین دعا کرد:[122] «ربّ لاتذرنى فرداً و أَنت خیرُ الوارثین[123]= پروردگارا مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثان هستى» (انبیاء/21، 89) و در بیان عظمت کار على(علیه السلام)فرمودند: «برز الایمان کلّه إِلى الکفر کلّه= همه ایمان در برابر همه کفر قرار گرفته است.» على(علیه السلام)وقتى به میدان آمد از او خواست، تا براساس عهد خود اگر مردى از قریش او را به یکى از دو کار بخواند، حتماً یکى را بپذیرد: به خدا، رسول و اسلام ایمان بیاورد یا براى مبارزه از اسب پیاده شود;[124] اما عمرو جوان بودن على و دوستى خود با ابوطالب را مانع نبرد با او دانست[125] و خواهان نبرد با کسانى چون ابوبکر و عمر شد،[126] ولى امام صحنه را خالى نکرد و هرچند خود جراحتى برداشت اما موفق شد او را به قتل رساند.[127] امام على(علیه السلام)پس از کشتن عمرو، سرش را جدا کرد و براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)آورد. عمر و ابوبکر برخاسته، و سر على(علیه السلام)را بوسیدند.[128] عمل امام در آن روز، مایه سربلندى اسلام شد و چنانکه رسول گرامى اسلام فرمود: آن ضربه از اعمال همه امت من تا روز قیامت ارزشمندتر است;[129] «ضربة علىّ یوم الخندق خیر من عبادة الثقلین».[130]با این اقدام امام، خداوند کارزار را از مؤمنان برداشت; چنانکه ابنمسعود با ذکر آیه25 احزاب/33 «وکَفَى اللّهُ المُؤمِنینَ القِتالَ» گفته است که خداوند بهوسیله على(علیه السلام) وعده خود را محقق ساخت.[131] و به رغم آنکه مشرکان مىخواستند جنازه او را به 10000 درهم بخرند، امّا پیامبر اجازه داد بدون هیچ پرداختى جنازه عمرو را ببرند.[132] با کشته شدن عمرو، دیگر سواران پا به فرار نهادند و در این گریز نوفلبن عبدالله به درون خندق افتاد و او نیز بهدست على(علیه السلام)کشته شد.[133] بنىمخزوم براى گرفتن جسد نوفل، حاضر به پرداخت دیه شدند; اما پیامبر جسد و بهاى آن را پست دانست و در برابر آن چیزى دریافت نکرد.[134]ابنشهر آشوب، آیه9 احزاب/33 «اذکُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ جاءَتکُم جُنودٌ...» را بنا به قول جماعتى از مفسران، در شأن على(علیه السلام)مىداند که در نبرد احزاب، آنگاه که مسلمانان از ترس عمروبن عبدود عامرى جرئت تکان خوردن نداشتند، با او به مقابله برخاست.[135]
پیشنهاد مصالحه و ایجاد تفرقه:
پس از کشته شدن عمرو، هیچ اقدام گروهى دیگرى روى نداد و تنها احزاب هر شب گروهى را براى غارت بهسوى مدینه مىفرستادند.[136] دفاع مداوم مسلمانان از حصار مدینه موجب فوت نماز برخى از آنان شد و ازاینرو پیامبر مشرکان را لعن کرد.[137] رسولخدا(صلى الله علیه وآله) طى اقداماتى سعى کرد در سپاه دشمن تفرقه ایجاد کند; بدین منظور در نخستین اقدام و با توجه به انگیزههاى اقتصادى غطفان[138] بر آن شد تا با پرداخت یک سوم محصول خرماى مدینه، آنان را از ادامه نبرد منصرف سازد; اما غطفان به طمع بهایى بیشتر از پذیرش پیشنهاد، سرباز زدند[139] و چون پس از درنگ بدان رضایت دادند،[140] پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از مشورت با بزرگان مدینه و مخالفت آنان، از پیشنهاد خویش منصرف شد.[141] این خبر چنانچه به قریش مىرسید از اعتبار غطفان مىکاست و میان آنان و قریش فاصلهاى مىانداخت; همانطور که خود به آن اعتراف داشتند.[142]پیامبر در اقدام دوم خود که تفرقه میان سپاه احزاب و بنىقریظه را دنبال مىکرد از نعیم*بن مسعود بهره برد. به نقل مغازى از موسىبن عقبه، نعیم از جمع مشرکان خبرى از گفتگوى قریش، غطفان و بنىقریظه براى پیامبر آورد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)که مىدانست نعیم براى احزاب خبر مىبرد، اقدامات بنىقریظه را نقشه مسلمانان علیه قریش معرفى کرد و انگیزه بنىقریظه از این کار را دستیابى به غنایم بنىنضیر دانست.[143] نعیم با شنیدن این خبر بهمیان مشرکان رفت و آنچه شنیده بود با آنان در میان نهاد و آنان در اعتماد به بنىقریظه تردید کردند; بهویژه آنکه براى آزمایش، سفیرى نزد بنىقریظه فرستادند، تا با آنان نبردى را بیاغازند; اما آنان به بهانه اینکه شنبه است و شنبه روز مقدسى است از حمله سرباز زدند و این به منزله عدم همدلى آنان با مشرکان دانسته شد.[144] واقدى ضمن رد روایت پیشین بر این باور است که نعیم، در جاهلیت با یهودیان سر و سرّى داشت و در این زمان، مسلمان شده; بىآنکه یهودیان و مشرکان از اسلام او آگاهى یابند.[145] او نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد تا وظیفهاى را به دوش گیرد. آن حضرت با ذکر اینکه جنگ خدعه و نیرنگ است او را براى ایجاد تفرقه، بهمیان دشمن فرستاد.[146] نعیم وقتى نزد بنىقریظه رفت وضعیت آنان را حساس خواند; چرا که مشرکان به محض ناکامى به خانه خود بازمىگردند و بنىقریظه که در خانه خویش مىجنگیدند تنها مانده و مىبایست تاوان نبرد را بپردازند; ازاینرو از آنان خواست تا از قریش و غطفان بخواهند براى ضمانت پایدارى احزاب تا پایان جنگ، افرادى را به عنوان گروگان به آنان تحویل دهد. نعیم سپس نزد قریش و غطفان رفت و بنىقریظه را مترصد فرصتى براى جبران پیمانشکنى خود با پیامبرنشان داد که مىخواهند به بهانهاى از شما گروگان گرفته و به پیامبر تحویل دهند و بدین ترتیب، فضاى بىاعتمادى را میان آنان پدید آورد و چون پیک بنىقریظه خبر از درخواست گروگان از قریش و غطفان را مطرح کرد، آنان به سخن نعیم اطمینان یافته، و حاضر به همکارى نشدند و به این طریق همپیمانى آنان با بنىقریظه برهم خورد. بنىقریظه نیز این عدم همکارى را تأییدى بر سخنان نعیم دانستند;[147] بدینگونه نعیم توانست میان سپاه دشمن تفرقه ایجاد کند و اتحادشان را بر هم زند.[148]
امداد الهى:
به رغم تفرقهاى که در سپاه دشمن ایجاد شده بود همچنان خطر احزاب جدّى بود; ازاینرو پیامبر مجدّانه دست به دعا برداشت; از جابرابنعبدالله نقل است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه روز به راز و نیاز پرداخت، تا اینکه در روز سوم دعایش مستجاب شد و شادى در چهره آن حضرت نمایان گردید.[149]در شب آخر، سرما و باد شدیدى درگرفت;[150] بهگونهاى که آتشها را خاموش و ریسمان خیمهها را پاره کرد.[151] وحشت و سستى همه وجود مشرکان را فرا گرفت و آنان را به ناچار به عقبنشینى واداشت. حذیفةبن یمان که، به رغم میل باطنى، ازطرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)مأموریت یافته بود تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از به هم ریختگى اوضاع آنان و نابسامانى حاکم سخن گفت. وى در آنجا شنید که ابوسفیان در اجتماع مشرکان، پس از اطمینان از عدم حضور فرد بیگانه در جمع، مشکلات پیش آمده را برشمرد و آنگاه خواست تا بازگردند و خود سراسیمه بهسوى شترش رفت و با عجله بر آن سوار شد و بىآنکه پاىبند آن را بازکند، حرکت کرد. دیگر مشرکان نیز هر یک با عجله گریختند، تا بتوانند جان خود را نجات دهند.[152]
خداوند درباره این امداد مىفرماید: «یـاَیُّها الَّذینَ ءامَنوا اذکُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ جاءَتکُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَیهِم ریحـًا وجُنودًا لَم تَرَوها و کانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیراً». (احزاب/33، 9) از قتاده نقل است که خداوند ترس و باد و سپاهیانى نادیدنى را برانگیخت. باد هر آتشى را مشرکان بر مىافروختند خاموش مىکرد، تا اینکه براى نجات خویش، به کوچیدن تن دادند.[153] آن شب براى مسلمانان نیز شب سخت و جانکاهى بود; کمبود مواد غذایى و نبود امکانات پوششى، یاران رسولخدا را به مشقت افکنده بود.[154] ابوسفیان که به بازگشت ناچار شده بود، در نامهاى به پیامبر، پس از سوگند به لات* و عزى* از تصمیم جدى خود به درمانده ساختن پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرد و نوشت که دیدم برخورد با ما را خوش نداشتى و خندقها و تنگناهایى فراهم ساختهاى، اى کاش مىدانستم چه کسى این کار را به تو آموخته است؟ و در پایان او را به جنگ دیگرى چون احد تهدید کرد که زنها در آن گریبان بدرند. پیامبر در پاسخ، به غرور دیرینه و کینهتوزى او اشاره کرد و وى را از روزى خبر داد که لات و عزى و اساف و نائله و هبل را درهم خواهد شکست.[155]
در نبرد خندق معدودى از سپاه طرفین کشته شدند; هر چند اسامى و شمار آنان به اختلاف ذکرشده است.[156] سعد*بن معاذ نیز جراحت سختى یافت و بر اثر آن چندى بعد درگذشت.[157] آیه23 احزاب/33 درباره نیکمردانى است که بر پیمانى که با خداى خویش بستهاند صادقانه وفا کردند; گروهى از اینان کسانىاند که به شهادت رسیدهاند و گروهى دیگر شهادت را انتظار مىکشند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند:[158] «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عـهَدُوا اللّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ و مِنهُم مَن یَنتَظِرُ و ما بَدَّلوا تَبدیلاً».
دیگر آیات مرتبط با نبرد احزاب:
افزون بر آیاتى که در ضمن مقاله به آنها اشاره شده آیات دیگرى نیز درباره احزاب نازل شده است که بهگونهاى در فهم درست آن مؤثر است. واقدى در پایان بخش مربوط به جنگ خندق، بابى را گشوده و آیات مربوط به این نبرد را آورده است.[159] آیات 18ـ27 احزاب/33 نیز درباره جنگ احزاب است و چهره انسانهاى نیک و بد را نشان مىدهد. در مورد آیات 18ـ19 این سوره گفته شده که یکى از یاران رسول خدا برادرى داشت که در نبرد احزاب به عیش و نوش مشغول بوده و جنگ آن حضرت را بىثمر مىدانست و برادرش را به همراهى با خود فرامىخواند. او پس از سرزنش برادر جهت گزارش این جریان نزد پیامبر آمد که آیه نازل شد[160]: «به راستى خداوند از میان شما، بازدارندگان را مىشناسد، و نیز کسانى را که به برادران خود مىگویند: به راه ما بیایید و جز اندکى در کارزار شرکت نمىکنند، و در حق شما بسیار بخیلاند و چون هنگام ترس [جنگ] فرا رسد مىبینیشان که در حالتى که دیدگانشان مىگردد مانند کسى که از نزدیکى مرگ بىهوش شده باشد، بهسوى تو مىنگرند، و چون آن بیم بر طرف شود، به شما با زبانهاى تند و تیز خویش آزار مىرسانند. آنان سخت آزمند مالاند. ایناناند که ایمان نیاوردهاند و خداوند اعمالشان را تباه مىگرداند و این بر خداوند آسان است.» در ادامه آیات گذشته، خداوند پیامبر را به عنوان الگوى تمام عیار و تنها راه دستیابى به خیر و آخرت مىخواند و هر راه دیگر را بىنتیجه مىشمارد: «لَقَد کانَ لَکُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کانَ یَرجوا اللّهَ...= به راستى که براى شما و کسى که به خداوند و روز بازپسین امید [و ایمان]دارد و خداوند را بسیار یاد مىکند در پیامبر سرمشق نیکویى هست». (احزاب/33،21)منابع
الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد; اسباب النزول، واحدى; اعلام الورى باعلام الهدى; الافصاح فىالامامه; امالى; بحارالانوار; البدایة و النهایه; پیامبر و آیین نبرد; تاریخ ابنخلدون; تاریخ الامم و الملوک، طبرى; تاریخ پیامبر اسلام; تاریخ الخمیس; تاریخالمدینة المنوره; تاریخ مدینة دمشق; تاریخ الیعقوبى; التبیان فى تفسیر القرآن; تجارب الامم; تفسیر القرآن العظیم، ابنکثیر; تفسیر القمى; التنبیه و الاشراف; جامعالبیان عن تأویل آى القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبى; الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ثعالبى; الخرائج و الجرائح; الدرالمنثور فى التفسیر المأثور; دلایل النبوه; الروض الانف; زاد المسیر فى علم التفسیر; سبل الهدى و الرشاد; السیر الکبیر; السیرة الحلبیه; السیرة النبویه، ابنکثیر; السیرة النبویه، ابنهشام; السیرة النبویه، زینى دحلان; شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحدید; شواهدالتنزیل; الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله); الطبقات الکبرى; عوالى اللئالى العزیز فى الاحادیث الدینیه; عیون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل والسیر; غریب الحدیث; غزوة الخندق غزوة الاحزاب; فتحالبارى فى شرح صحیح البخارى; فرائد السمطین; القاموس المحیط; قصصالانبیاء، راوندى; الکامل فى التاریخ; کتاب الثقات; کنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال; کنز الفوائد; لباب النقول فى اسباب النزول; لسانالعرب; مجمعالبیان فى تفسیر القرآن; المحبّر; المسترشد; المصنف; المغازى; مناقب آل ابىطالب; المنتخب من کتاب ذیل المذیل; المنتظم فى تاریخ الملوک والامم; المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه; المیزان فى تفسیرالقرآن.سید علیرضا واسعى
[1]. لسانالعرب، ج4، ص228.
[2]. القاموس المحیط، ج2، ص1170.
[3]. الکامل، ج2، ص178; بحار الانوار، ج20، ص216; فتحالبارى، ج7، ص302; مجمعالبیان، ج8، ص533.
[4]. جامعالبیان، مج2، ج2، ص463ـ464; مجمعالبیان، ج2، ص546 و 726; بحارالانوار، ج20، ص186ـ188; البدایة والنهایه، ج4، ص76ـ78.
[5]. المواهب اللدنیه، ج1، ص247; السیرةالنبویه، دحلان، ج1، ص448.
[6]. اعلام الورى، ص599; البدایة والنهایه، ج4، ص76.
[7]. دلایل النبوه، ج3، ص393; تفسیر ابنکثیر، ج3، ص478.
[8]. تاریخ الخمیس، ج1، ص480.
[9]. المحبّر، ص10.
[10]. المحبّر، ص113.
[11]. الصحیح من سیره، ج9، ص36ـ41.
[12]. المصنّف، ج5، ص367; الطبقات، ج2، ص50; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص214; البدایة و النهایه، ج4، ص76.
[13]. غریب الحدیث، ج3، ص290.
[14]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص214; التنبیه و الاشراف، ص216; تفسیر ابنکثیر، ج3، ص478.
[15]. الطبقات، ج2، ص51; المنتظم، ج2، ص317.
[16]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص50; دلایل النبوه، ج3، ص395.
[17]. البدایة والنهایه، ج4، ص76ـ77; السیرةالنبویه، دحلان، ج1، ص432.
[18]. الثقات، ج1، ص264; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص214.
[19]. الطبقات، ج2، ص50; شرح الاخبار، ج1، ص288.
[20]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص214; البدایة و النهایه، ج4، ص77; الطبقات، ج2، ص50.
[21]. تاریخ طبرى، ج2، ص90ـ91; عیونالاثر، ج2، ص83ـ84.
[22]. المیزان، ج16، ص292; الثقات، ج2، ص83.
[23]. الارشاد، ج1، ص94.
[24]. اسباب النزول، ص130; جامعالبیان، مج4، ج5، ص182; لباب النقول، ص59ـ60.
[25]. الدرالمنثور، ج2، ص562ـ564; التبیان ج3، ص223ـ225; مجمعالبیان، ج3، ص92.
[26]. المغازى، ج2، ص442.
[27]. المغازى، ج2، ص442ـ443.
[28]. زاد المسیر، ج6، ص356.
[29]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص50.
[30]. المغازى، ج2، ص443; الطبقات، ج2، ص50.
[31]. تاریخ الخمیس، ج1، ص480; بحارالانوار، ج20، ص217.
[32]. الطبقات، ج2، ص50ـ51; المغازى، ج2، ص443ـ444.
[33]. التنبیه و الاشراف، ص216.
[34]. المغازى، ج2، ص443; الطبقات، ج2، ص51.
[35]. المغازى، ج2، ص444.
[36]. المغازى، ج2، ص445; السیرة الحلبیه، ج2، ص631ـ632.
[37]. المنتخب، ص33; تاریخ طبرى، ج2، ص91.
[38]. البدایة والنهایه، ج4، ص77; الروض الانف، ج6، ص306.
[39]. تاریخ یعقوبى، ج2; ص50; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص224; تجارب الامم، ج1، ص149.
[40]. المغازى، ج2، ص445.
[41]. المغازى، ج2، ص445.
[42]. همان، ص493.
[43]. الصحیح من سیره، ج9، ص81ـ82.
[44]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص50; تاریخ طبرى، ج2، ص91; التنبیه والاشراف، ص216; البدایة والنهایه، ج4، ص77.
[45]. پیامبر و آیین نبرد، ص381.
[46]. المغازى، ج2، ص446; الطبقات، ج2، ص51; تاریخ طبرى، ج2، ص91.
[47]. المغازى، ج2، ص444.
[48]. سبلالهدى، ج4، ص365; المغازى، ج2، ص449.
[49]. الخرائج و الجرائح، ج3، ص1048; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص434ـ435.
[50]. المغازى، ج2، ص447.
[51]. تاریخ طبرى، ج2، ص91.
[52]. همان، ص93.
[53]. تاریخ پیامبر اسلام، ص382.
[54]. پیامبر و آیین نبرد، ص382.
[55]. غزوة الخندق، ص76.
[56]. المغازى، ج2، ص446.
[57]. دلایل النبوه، ج3، ص409; جامعالبیان، مج10، ج18، ص234.
[58]. تاریخ دمشق، ج21، ص408.
[59]. السیرةالنبویه، ابنهشام، ج3، ص224; تاریخ طبرى، ج2، ص91ـ92.
[60]. المغازى، ج2، ص447.
[61]. الطبقات، ج4، ص62ـ63; المغازى، ج2، ص450; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص219.
[62]. دلایل النبوه، ج3، ص399ـ400.
[63]. المغازى، ج2، ص450.
[64]. دلایل النبوه، ص415ـ421.
[65]. تفسیر قمى، ج2، ص188; التبیان، ج8، ص329; تفسیر قرطبى، ج14، ص103.
[66]. المغازى، ج2، ص452; تاریخ یعقوبى، ج2، ص50.
[67]. البدایة و النهایه، ج3، ص171.
[68]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص50; بحارالانوار، ج20، ص218; الطبقات، ج2، ص51.
[69]. وفاء الوفاء، ج1، ص301.
[70]. الطبقات، ج2، ص51; تاریخ ابنخلدون، ج2، ص29; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص443.
[71]. السیرة الحلبیه، ج2، ص636.
[72]. غزوة الخندق، ص90.
[73]. المنتظم، ج2، ص319.
[74]. المنتظم، ج2، ص318.
[75]. المغازى، ج2، ص451 و 454.
[76]. تاریخ الخمیس، ج1، ص489; المغازى، ج2، ص454.
[77]. المغازى، ج2، ص450ـ451.
[78]. تاریخ المدینه، ج1، ص62.
[79]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص219.
[80]. تاریخ طبرى، ج2، ص93; المغازى، ج2، ص444.
[81]. المغازى، ج2، ص444.
[82]. الطبقات، ج2، ص52; اعلام الورى، ص100; الارشاد، ج1، ص96; تاریخ یعقوبى، ج2، ص50.
[83]. المغازى، ج2، ص440.
[84]. وفاء الوفاء، ج1، ص301.
[85]. تاریخ طبرى، ج2، ص94.
[86]. التنبیه و الاشراف، ص217.
[87]. المغازى، ج2، ص465 و 474.
[88]. المغازى، ج2، ص468.
[89]. المغازى، ج2، ص454.
[90]. الطبقات، ج3، ص51; البدایة و النهایه، ج4، ص84.
[91]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص52; دلایل النبوه، ج3، ص403.
[92]. بحارالانوار، ج20، ص223.
[93]. جامعالبیان، مج11، ج21، ص180; مجمعالبیان، ج8، ص551; تفسیر ابنکثیر، ج3، ص486.
[94]. السیر الکبیر، ج1، ص121.
[95]. تاریخ ابنخلدون، ج2، ص29.
[96]. المغازى، ج2، ص460.
[97]. المغازى، ج2، ص460.
[98]. المغازى، ج2، ص462.
[99]. همان، ص451 و 474.
[100]. همان، ص462ـ463.
[101]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص27.
[102]. اعلام الورى، ص100.
[103]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج2، ص218.
[104]. المغازى، ج2، ص452 به بعد; السیرة النبویه، ابنهشام، ج2، ص217; دلایل النبوه، ج3، ص422ـ427.
[105]. تاریخ طبرى، ج2، ص92.
[106]. دلایل النبوه، ج3، ص402.
[107]. تفسیر ثعالبى، ج2، ص567; زادالمسیر، ج6، ص359; مجمعالبیان، ج8، ص545.
[108]. مجمعالبیان، ج2، ص727; اسباب النزول، ص88.
[109]. التبیان، ج8، ص324 و 329; تفسیر قرطبى، ج14، ص102; تفسیرثعالبى، ج2، ص569.
[110]. جامعالبیان، ج2، ص463ـ464; مجمعالبیان، ج2، ص546; اسباب النزول، ص60; الدرالمنثور، ج1، ص584.
[111]. الطبقات، ج2، ص52.
[112]. المغازى، ج2، ص463.
[113]. تفسیر قمى، ج2، ص188; تفسیر قرطبى، ج14، ص97ـ98; تفسیر ابنکثیر، ج3، ص482.
[114]. جامعالبیان، مج11، ج21، ص166; المیزان، ج16، ص287.
[115]. جامعالبیان، مج11، ج21، ص166; المیزان، ج16، ص287.
[116]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص50; الامالى، ج3، ص95.
[117]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص224ـ225; شرح الاخبار، ج1، ص293ـ294.
[118]. المغازى، ج2، ص470; بحارالانوار، ج20، ص226.
[119]. المنتظم، ج2، ص321; المسترشد، ص298; البدایة و النهایه، ج4، ص86.
[120]. الافصاح، ص157.
[121]. کنزالفوائد، ص137; عیون الاثر، ج2، ص92.
[122]. شرحالاخبار، ج1، ص323ـ324; تاریخ الخمیس، ج1، ص486ـ487; المنتظم، ج2، ص321.
[123]. کنز العمال، ج11، ص623.
[124]. الارشاد، ج1، ص98.
[125]. الارشاد، ج1، ص98ـ99; المغازى، ج2، ص471; تاریخ الخمیس، ج1، ص487.
[126]. المغازى، ج2، ص471.
[127]. شرح نهجالبلاغه، ج14، ص382; المغازى، ج2، ص471; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص448.
[128]. شرح نهجالبلاغه، ج19، ص39.
[129]. فرائد السمطین، ج1، ص255; المستدرک، ج3، ص34; شواهد التنزیل، ج2، ص12 و 14.
[130]. بحارالانوار، ج39، ص2.
[131]. الدرالمنثور، ج6، ص590; المناقب، ج3، ص159.
[132]. المناقب، ج1، ص250.
[133]. تاریخ الخمیس، ج1، ص487; الارشاد، ج1، ص99.
[134]. تاریخ الخمیس، ج1، ص488; عیون الاثر، ج2، ص90; السیرةالنبویه، ابنکثیر، ج2، ص448ـ449.
[135]. المناقب، ج3، ص160.
[136]. المغازى، ج2، ص472 و 474;الطبقات، ج2، ص52ـ53.
[137]. تاریخ الخمیس، ج1، ص488; الطبقات، ج2، ص52ـ53; تاریخ یعقوبى، ج2، ص50.
[138]. المغازى، ج2، ص443.
[139]. المغازى، ج2، ص477ـ478; شرح الاخبار، ج1، ص293; الارشاد، ج1، ص96.
[140]. تاریخ طبرى، ج2، ص94; الطبقات، ج2، ص53.
[141]. المصنف، ج5، ص367; الطبقات، ج2، ص56; تاریخ طبرى، ج2، ص94.
[142]. الطبقات، ج2، ص53.
[143]. دلایل النبوه، ج3، ص404ـ405; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص455.
[144]. المغازى، ج2، ص486ـ487.
[145]. تاریخ ابنخلدون، ج2، ص30; البدایة و النهایه، ج4، ص91; المغازى، ج2، ص487.
[146]. تاریخ طبرى، ج2، ص96; عیونالاثر، ج2، ص95; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص454.
[147]. الطبقات، ج2، ص53; المغازى، ج2، ص481ـ485.
[148]. السیرةالنبویه، ابنهشام، ج3، ص229ـ231; دلایلالنبوّه، ج3، ص404.
[149]. المغازى، ج2، ص488; تاریخ المدینه، ج1، ص59.
[150]. اعلام الورى، ص101; السیرة النبویه، ابنکثیر، ج2، ص456.
[151]. المغازى، ج2، ص476; قصصالانبیاء، ص342.
[152]. السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص231ـ232; تاریخ طبرى، ج2، ص97ـ98; الطبقات، ج2، ص53.
[153]. جامعالبیان، مج11، ج21، ص154ـ155; المناقب، ج1، ص250.
[154]. المغازى، ج2، ص476; جامعالبیان، مج11، ج21، ص153ـ154.
[155]. المغازى، ج2، ص492ـ493.
[156]. وفاء الوفاء، ج1، ص304; المغازى، ج2، ص495ـ496; الطبقات، ج2، ص53ـ54.
[157]. تاریخ المدینه، ج1، ص125; السیرة النبویه، ابنهشام، ج3، ص250 و 252.
[158]. بحارالانوار، ج20، ص232.
[159]. المغازى، ج2، ص494ـ495.
[160]. جامعالبیان، مج11، ج21، ص168; زادالمسیر، ج6، ص364.