پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ
جهاد ابتدایى از ضروریات اسلام است که از یک سو مورد بحث دانشمندان
اسلامى بوده و از سوى دیگر حساسیت دشمنان اسلام را که همواره به دنبال
بهانه اند, برانگیخته است . جهاد اسلامى تحت عنوان «خشونت» موردهجوم دشمنان
کینه توز بوده , بدون آنکه به فلسفهء منطقى و عقلانى آن بیندیشند, على رغم
آن که در طول قرنهاى متمادى فلسفه این فریضهء بزرگ بارهاو بارها تبیین شده
است . مقاله حاضر عهده دار بحثى دوباره به مبحث «جهادابتدایى» است . به
باور نویسنده جهاد ابتدایى در اسلام به منظور پایان دادن به آزار و اذیت
مسلما نان از سوى مشرکان , و فتنه گرى آنان بر علیه اسلام و مسلمین و رفع
موانع از رساندن پیام توحید به گوش جهانیان و بسط و گسترش حاکمیت اسلام است
و بس . هرگز جهاد ابتدایى با هدف تحمیل عقیده و ایمان نبوده و نیست . این
واقعیت از آیات , روایات و سیره پیشوایان دینى بویژه رسول خدا(ص) استفاده
شده است . فقها با استناد به آیات قرآن و احادیث , جهاد را دو قسم مى دانند:
ابتدایى و دفاعى . مقصودشان از «جهاد ابتدایى» آن است که مسلمانان به منظور
دعوت کفار و مشرکان به اسلام , و دعوت بغات به فرمانبردارى از حاکم اسلامى
جهاد کنند. البته وجوب چنین جهادى مشروط به شرایطى هم چون بلوغ , توانایى
جسمى و مالى , مرد بودن , اذن امام عادل و... است . )و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا ان الله لا یحب
المعتدین . و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم و الفتنة اشدّ
من القتل و لاتقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى یقاتلوکم فیه , فان قاتلوکم
فاقتلوهم کذل جزاء الکافرین . فان انتهوا فان الله غفور رحیم ).[2] مشابه آیات فوق در سوره مبارکهء انفال نیز به چشم مى خورد.مى فرماید: (کتب علیکم القتال و هو کره لکم و عسى ان تکرهوا شیئاً و هو خیرلکم و
عسى ان تحبوا شیئاً و هو شرّلکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون ).[3] (فقاتل فى سبیل الله لاتکلف الا نفسک و حرض المؤمنین , عسى الله ان یکفّ بأس الذین کفروا و الله اشد بأساً و اشدّ تنکیلاً).[1] (فلیقاتل فى سبیل الله الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة و من یقاتل فى
سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجراً عظیما. و مالکم لاتقاتلون فى
سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربنا
اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیاً و اجعل لنا من
لدنک نصیرا)[1] (یا ایها الذین امنوا اذا ضربتم فى سبیل الله فتبینوا و لاتقولوا لمن
القى الیکم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحیاة الدنیا فعند الله مغانم
کثیرة, کذل کنتم من قبل فمنَّ الله علیکم فتبینوا ان الله کان بما تعملون
خبیراً)[1] اگر (سلام ) نشانهء اسلام آوردن باشد و کشتن چنین افرادى مجاز نباشد,
معلوم مى شود که آیه غایت قتال را «اسلام آوردن» دانسته ; یعنى تا مسلمان
نشده اند, محکوم به قتلند. پس یکى از اقسام جهاد با مشرکان , جهاد ابتدایى
مصطلح ; یعنى جهاد براى اسلام آوردن مشرکان است . چون اگر غایت جهاد «اسلام
آوردن مشرکان» باشد, تا غایت تحقق نیابد, جنگ ادامه خواهد داشت .[1] اگر این استدلال , تمام باشد, «سلام کردن» خصوصیتى نخواهد داشت , بلکه
هر سخن و رفتارى که از سوى مشرکان ابراز شود که نشانهء اسلام آوردن آن هاست
, کافى خواهد بود و نمى توان آنان را به قتل رساند. (برائة من الله و رسوله الى الذین عاهدتم من المشرکین فسیحوا فى الارض
اربعة اشهر و اعلموا انکم غیر معجزى الله و ان الله مخزى الکافرین . و اذان
من الله و رسوله الى الناس یوم الحج الاکبر, ان الله برى من المشرکین و
رسوله , فان تبتم فهو خیر لکم و ان تولیتم فاعلموا انکم غیر معجزى الله و
بشر الذین کفروا بعذاب الیم . الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم
شیئاً و لم یظاهروا علیکم احداً فاتمّوا الیهم عهدهم الى مدّتهم ان الله
یحب المتقین .)[1] از این که دربارهء مشرکان معاهد وفادار به عهد و پیمان نیز دستورداده
شده تا پایان مدت پیمان بدان احترام بگذارید, نمى توان استفاده کرد که پس
از تمام شدن مدت پیمان همان احکامى که در موردمشرکان معاهد پیمان شکن جارى
است , در مورد آنان هم اجرا شود.چرا که اولاً: از (فاتمّوا الیهم عهدهم الى
مدتهم) بر نمى آید که پس ازاتمام مدت با آنان چه کنیم . ثانیاً: محکوم
کردن این گروه به همان احکام سختى که دربارهء مشرکان پیمان شکن وارد شده ,
معقول به نظرنمى رسد. اگر این گروه هم داراى همان احکام باشند, چه تفاوتى
با آن گروه خواهند داشت ؟ فقط فرصت بیشترى به آنان داده شده است . (و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذل بانهم قوم لایعلمون )[2] آیه نخست نمى تواند دلیلى بر جهاد ابتدایى به معناى خاص باشد. آیه سوم
نیز هر چند[3] التبیان، ج 5، ص 180؛ مجمعالبیان، ج 3، ص 7؛ المیزان، ج 9، ص
153؛ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 7، ص 293؛ طبرسى در جوامع الجامع،
ج 2، ص 40، توبه را بازگشت از کفر و نقض عهد تفسیر کرده است تاکنون در هیچ یک از آیات مطرح شده , وجوب جهاد به منظور دعوت کافران به
اسلام را « دعوت مشرکان به دامن اسلام» یک تکلیف است و «جهاد با آنان»
تکلیف دیگرى است که هر کدام سازوکار و فلسفهء خود را دارد. در قرآن به برخى آیات بر مى خوریم که مى تواند به منزلهء شاهد ومؤید ما,
بر برداشت از آیات پیشین باشد که دلیلى بر جهاد ابتدایى به معناى مسلمان
کردن مشرکان نداریم , هر چند وجوب جهاد ابتدایى به معناى عام آن از آیات
استفاده مى شود. این دسته از آیات با آیات پیشین تفاوت دارد. برخى از آیات
قبلى بر وجوب جهاد ابتدایى به معناى عام آن دلالت مى کرد. مسلمانان به
مقتضاى آن آیات وظیفه دارند با مشرکان جهاد کنند, مظلومان و مستضعفان را از
سلطه ءمشرکان ستم گر نجات دهند, به فتنه گرى و کارشکنى هاى آنان درقبال
مسلمانان پایان دهند, براى بسط و گسترش حاکمیت اسلام باسردمداران کفر و شرک
مبارزه نمایند. (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله انه هو السمیع العلیم )[1] به نظر مى رسد اگر معتقد باشیم که برخى از آیات پیشین بر وجوب جهاد
ابتدایى على الاسلام دلالت دارند, در این صورت این آیه با آن آیات تعارض
پیدا خواهد کرد, چرا که معنا ندارد که از یک سو مسلمانان موظف باشند با
کافران و مشرکان بجنگند تا مسلمان شوند و از سوى دیگر چنان چه آنان تقاضاى
صلح کردند, موظف باشند, بپذیرند و صلح نمایند. اگر غایت جهاد ابتدایى صرفاً
«اسلام آوردن کافران» باشد, معنا ندارد آنان به جاى مسلمان شدن درخواست
صلح کنند و مسلمانان هم موظف به پذیرش صلح باشند, مگر آن که مقصود از
«تمایل به صلح» در آیه به معناى تسلیم شدن و ایمان آوردن باشد, که بعید مى
نماید. از همین روست که علما به فکر چاره افتاده و راه حل هایى ارائه کرده
اند. غیر از آیهء فوق , آیه دیگرى است که مسلمانان را به نیکى کردن و رفتار
عادلانه با کافران و مشرکان دعوت مى کند, کفار و مشرکانى که با دین و ایمان
مسلمانان ستیز نمى کنند, آنان را از شهر و دیارشان اخراج نمى کنند و قدمى
براى اخراج آنان بر نمى دارند. اصولاً اصل اولى در ارتباط بشر (نیکى و عدالت ) است , ولى اصل در دعوت مردم به توحید و بندگى خدا در صورت زیربار نرفتن (قتال ) است . معناى این تفسیر آن است که دستور قرآن مبنى بر نیکى و رفتار عادلانه با
کافرانى که با شما سرستیز ندارند, موقتى است تا وقتى که مسلمانان قدرت پیدا
کنند و نوبت قتال با آنان فرا برسد. در این صورت روابط حسنه اى در کار
نخواهد بود. حتى اگر آنان سرستیز با مسلمانان را هم نداشتند, مسلمانان موظف
به قتال با آن هایند تا آن که اسلام آورند. قتال با کافرانى واجب است که داراى تشکل و سازمان سیاسى هستند و همواره
با ابزارهایى که در اختیار دارند, براى مسلمانان مزاحمت ایجاد مى کنند, با
دین و ایمان آنان مى جنگند, آن ها را از شهر و دیارشان اخراج مى کنند. ولى
رفتار نیکو و عادلانه با کافرانى است که از چنین امکانى براى رویارویى با
مسلمانان برخوردار نیستند و نمى توانند با دین و ایمان آنان بجنگند و آن ها
را از شهرشان بیرون نمایند. اگر این تفسیر پذیرفته شود, طبعاً مؤیدى براى برداشت ما از آیات پیشین
است , آیاتى که دستور جهاد ابتدایى را صادر نمودند. چون جهاد با سران کفر,
شرک , صاحبان قدرت , تشکل ها و سازمان هاى سیاسى و نظامى به منظور مسلمان
کردن آنان انجام نمى گیرد, بلکه به منظور نجات ستم دیدگان و مستضعفان از
تحت ستم آنان یا رفع مزاحمت آنان از راه دعوت اسلامى و یا وادار کردن آنان
به پذیرفتن حاکمیت اسلام و پایان دادن به سلطهء ایشان بر مردم انجام مى
شود. مسلمانان با افراد عادى که با آنان عناد و ستیزه اى ندارند, سرجنگ
ندارند و مکلف به قتال با آنان نیستند, بلکه با این گروه به نیکى و عدالت
رفتار مى کنند که زمینهء جذب آنان به اسلام را نیز فراهم مى سازد. بدین
وسیله آیه مورد بحث با آیات قبلى ـ که بر وجوب جهاد ابتدایى دلالت داشتند ـ
منافاتى پیدا نمى کند. (لااکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى ...)[1] آیه فوق قرینه اى است بر این که اسلام به دنبال تحمیل عقیده و ایمان بر
کافران و اهل کتاب نیست . این آیه بااین سخن که مسلمانان موظف به جهاد با
مشرکانند تا مسلمان شوند یا کشته , ناسازگار است و شاهدى بر تفسیر پیشین از
آیات قرآن است که جهاد ابتدایى دراسلام : چند روایت که برخى در منابع حدیثى شیعه و برخى در منابع حدیثى اهل سنت نقل شده , مورد استناد قرار گرفته که عبارتند از: محمد بن یعقوب عن على بن ابراهیم عن ابیه و على بن محمد القاسانى جمیعاً
عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقرى عن حفص بن غیاث عن ابى
عبدالله (ع) قال : سأل رجل ابى (ع) عن حروب أمیرالمؤمنین (ع) و کان السائل
من محبّینا, فقال ابوجعفر(ع) : بعث الله محمد(ص) بخمسة اسیاف : ثلاثة
منهاشاهرة.. فامّا السیوف الثلاثة المشهورة فسیف على مشرکى العرب ...
فهؤلاء لا یقبل منهم الاالقتل او الدخول فى الاسلام و اموالهم و ذراریهم
سبى على ما سن رسول اللّه(ص) فانه سبى و عفا وقبل الفداء و السیف الثانى
على اهل الذمّة... فمن کان منهم فى دارالاسلام فلن یقبل منهم الا الجزیة او
القتل و مالهم فىء و ذراریهم سبى و اذا قبلوا الجزیة على انفسهم حرم علینا
سبیهم و حرمت اموالهم و حلت لنا مناکحتهم و من کان منهم فى دارالحرب حل
لنا سبیهم و لم تحل لنا منا کحتهم و لم یقبل منهم الاالدخول فى دارالاسلام
او الجزیة اوالقتل ...»[1] ان النبى (ص) کان اذا بعث امیراً له على سرّیة امره بتقوى الله عزوجل
... اذا لقیتم عدواً للمسلمین فادعوهم الى احدى ثلاث : فان هم اجابوکم
الیها فاقبلوا منهم و کفوا عنهم : ادعوهم الى الاسلام فان دخلوا فاقبلوا
منهم و کفوا عنهم . با مراجعه به تاریخ صدر اسلام نیز معلوم مى شود که هیچ یک ازجنگ هایى که
در زمان پیامبر اکرم(ص) رخ داد, جهاد ابتدایى براى مسلمان کردن کفار و
مشرکان نبود. گرچه هدف اصلى پیامبر هدایت مردم و دعوت آنان به اسلام و
توحید بود, اما جنگ هاى آن حضرت یابراى «دفاع از مظلومیت اسلام و مسلمانان»
بود, مثل جنگ بدر که درپاسخ به آزار و اذیت مشرکان نسبت به مسلمانان ,
بیرون راندن آنان ازمکه و مصادرهء اموال ایشان بود, یا «دفاع از موجودیت
مسلمانان ومرکز اسلام» مانند جنگ خندق , یا «پایان دادن به توطئه هاى
دشمنان اسلام» مثل جنگ با یهودیان بنى قینقاع و خیبر, یا «مقابله با کسانى
که مبلغان اسلام را به طرز فجیعى به قتل رسانده و مانع رسیدن پیام اسلام به
گوش توده هاى مردم مى شدند» مثل جنگ موته یا به منظور«برچیدن پایگاه شرک و
توطئه بر ضد مسلمانان و پاسخ دادن به پیمان شکنى قریش» انجام مى شد مثل
فتح شهر مکه یا «پایان دادن به تجاوز بیگانگان نسبت به مسلمانان» بود مانند
غزوهء تبوک که به منظور مقابله با تجاوز رومیان مسیحى بود که پس از پیروزى
برایرانیان در مرزهاى حجاز کمین کرده و منتظر فرصت براى هجوم به مسلمانان
بودند.[1] در میان غزوات و سرایاى صدر اسلام به موردى برنمى خوریم که
پیامبر به سراغ افراد مشرکى رفته باشد که به صورت فردى سرگرم زندگى خود
بوده باشند و هیچ آزار و اذیتى و مزاحمتى نسبت به مسلمانان نداشته و صرفاً
براى مسلمان کردن آنان با ایشان جنگیده باشد. حقیقت آن است که از آیات فراوانى که مورد بحث قرار گرفت، هیچکدام بر
جهاد ابتدایى على الاسلام به معناى خاص؛ یعنى جهاد براى وادارکردن مشرکان
به اسلام دلالت نداشت. جهاد ابتدایى به معناى عام؛ یعنىجهاد براى پایان
دادن به فتنهگرى مشرکان، جهاد براى نجات مظلومان ومستضعفان از ستم مشرکان،
جهاد براى بسط و گسترش حاکمیت سیاسىاسلام از آیات قرآن به روشنى
استفادهمى شود. با پذیرفتن این نظریه که جهاد ابتدایى با مشرکانى که علیه مسلمانان فتنه
گرى نموده , به آزار و اذیت مسلمانان پرداخته , مانع گسترش پیام توحیدند و
سدى در برابر بسط حاکمیت اسلام هستند, واجب است و دلیلى بر وجوب جهاد با
مشرک بماهو مشرک که به زندگى خود مشغول است و بس , وجود ندارد, مشکلى بروز
مى کند و آن این که براساس دلایل روشن فقهى که در متون فقهى به چشم مى
خورد, دریافت جزیه تنها از اهل کتاب جایز است و از غیر اهل کتاب نمى توان
جزیه دریافت کرد. وجود این تفاوت بین «اهل کتاب» و «مشرکانى که از اهل کتاب
نیستند» در فقه ما مورد اتفاق فقهاست و تردیدى وجود ندارد. اولاً: شیخ طوسى , صلح با مشرکان و دریافت خراج از آنان را به مثابه
جزیه تجویز کرده .[2] پس عدم دریافت جزیه از کفار را نمى توان اجماعى دانست
.
کفار و مشرکان نیز به دو گروه تقسیم مى شوند که جهاد با هر کدام احکام خاصى دارد:
1. اهل کتاب مثل یهود و نصارى و آنان که ملحق به اهل کتاب اند مانند زرتشتى
ها. مسلمانان موظف به جهاد با آنها هستند تا به اسلام دعوت کنند, اگر
اسلام را نپذیرفتند موظف به پرداخت جزیه اند و اگر پرداخت جزیه را هم قبول
نکردند, جهاد با آنان ادامه مى یابد تا به قتل برسند یا به اسارت درآیند;
2. کفار و مشرکان دیگر مانند بت پرستان و ستاره پرستان و... که جهاد با آنان بر مسلمانان واجب است تا اسلام آورند یا کشته شوند.
و مقصودشان از «جهاد دفاعى» آن است که مسلمانان پس از هجوم دشمن , به دفاع
ازاسلام و مسلمین یا سرزمین هاى اسلامى برخیزند. چنین جهادى مشروط به
شرایطجهاد نوع اول نیست . نه مرد بودن شرط است و نه به اذن امام عادل نیاز
دارد و نه شرایط دیگر.
براى نمونه عبارت علامهء حلى در «قواعد الاحکام» را در این زمینه نقل مى کنیم .
من یجب قتاله و هم ثلاثة, الحربى و هو من عداالیهود و النصارى و المجوس من
سائر اصناف الکفار سواء اعتقد معبوداً غیر الله کالشمس و الوثن و النجوم او
لم یعتقد کالدهرى , و هؤلاء لایقبل منهم الا الاسلام , فان أمتنعوا قوتلوا
الى ان یسلموا او یقتلوا و لا یقبل منهم الجزیة. الثانى : الذمّى و هو من
کان من الیهود و النصارى و المجوس اذا خرجوا من شرائط الذمة الآتیة, فان
التزموا بها لم یجز قتالهم . الثالث : البغاة, و الواجب قتال هؤلاء الاصناف
مع دعاء الامام او نائبه الى النفور, اما لکفّهم او لنقلهم الى
الاسلام.[1]
این که مسلمانان موظف به جهاد با کفار و مشرکانند تا آنان را به اسلام دعوت
کنند و تا پذیرش اسلام با آنان مى جنگند, کم و بیش در آثار فقهى به چشم مى
خورد که به نمونه هایى از عبارات فقها در ادوار مختلف اشاره مى شود:
ـ ابوالصلاح حلبى (م .447 در «الکافى فى الفقه»
یجب جهاد کل من الکفار و المحاربین من الفساق عقوبة على ما سلف من کفره او
فسقه و منعاً له من الاستمرار على مثله بالقهر و الاستیلاء... .[1]
ـ شیخ طوسى (م .460 در «النهایة»
لایجوز قتال احد من الکفار الا بعد دعائهم الى الاسلام و اظهار الشهادتین و
الاقرار بالتوحید و العدل و التزام جمیع شرایع الاسلام فمتى دعوا الى ذل
فلم یجیبوا حل قتالهم و متى لم یدعوا لم یجز قتالهم .[2]
ـ قاضى ابن براج (م .481 در «المهذب»
من یجب جهاده على ثلاثة اضرب :
احدها, ضرب لایقبل منهم الاالدخول فى الاسلام فحسب , فان لم یجیبوا الى الدخول قتلوا و سبى زراریهم و صار اموالهم غنیمة.[3]
یحیى بن سعید حلى (م .689 در «الجامع للشرایع»
و قد یتعین فرضه اذا دهم المسلمین عدّو یخاف منه بوارهم او بوار بعض المسلمین , فیجب الجهاد دفعاً له لا دعاءً الى الاسلام .[4]
در این عبارت , وجوب عینى جهاد دفاعى ـ در برابر وجوب کفایى جهاد ابتدایى ـ
مطرح شده و برخلاف جهاد ابتدایى که هدفش دعوت مشرکان به اسلام است , هدف
جهاد دفاعى دفع هجوم دشمن است .
ـ شهید ثانى (م .965) در «مسالک»
اعلم ان الجهاد على اقسام :
احدها: ان یکون ابتدائاً من المسلمین للدعاء الى الاسلام ... .[1]
ـ محقق اردبیلى (م .993 در «مجمع الفائدة و البرهان»
یجب جهاد الحربیین الى ان یسلموا و یقتلوا الا ان یقع صلح و امان , فیجب
اولاً: ان یعرض علیه الاسلام ان لم یعرفوا ان المقصود ذل, فان اسلموا و الا
قتلوا الا ان یقع الصلح او الامان .[2]
ـ شیخ محمدحسن نجفى (م .1266 در «جواهر الکلام»
الجهاد شرعاً بذل النفس و ما یتوقف علیه من المال فى محاربة المشرکین او
الباغین على وجه مخصوص او بذل النفس و المال و الوسع فى اعلاء کلمة الاسلام
و اقامة شعائر الایمان ... و لکن لاریب فى ان الاصلى منه قتال الکفار
ابتداء على الاسلام و هو الذى نزل فیه (کتب علیکم القتال و هو کرهٌ لکم ) و
یلحق به قتال من دهم المسلمین منهم و ان کان هو مع ذل دفاعاً و قتال
الباغین ابتداء فضلاً عن دفاعهم على الرجوع الى الحق .[3]
ـ از فقهاى عصر اخیر محقق عراقى در «شرح تبصرة المتعلمین»
ان الجهاد تارة على العدو ابتداءً لاعلاء کلمة الاسلام و اخرى بالدفاع عن حوزة المسلمین فى الجهة المذکورة.»[4]
ـ و از معاصران , آیة الله خویى در «منهج الصالحین»
الفصل الاول فیمن یجب قتاله و هم طوائف ثلاث :
الطائفة الاولى : الکفار المشرکون غیر اهل الکتاب , فانه یجب دعوتهم الى کلمة
التوحید و الاسلام , فان قبلوا و الا وجب قتالهم و جاءهم الى ان یسلموا او یقتلوا و تطهر الارض من لوث وجودها.[1]
همان گونه که ملاحظه مى شود عبارات فقها در بیان اقسام جهاد و این که «جهاد
ابتدایى» یکى از اقسام جهاد است , از جهاتى شبیه یک دیگر و البته تفاوت
هایى هم دارند که بدان اشاره خواهیم کرد.
پرسش اصلى این نوشته آن است که «جهاد ابتدایى در اسلام چیست و چه اقسامى
دارد؟ و فلسفهء آن کدام است ؟» آیا جهاد ابتدایى در مکتب اسلام براى مسلمان
کردن کفار, مشرکان و اهل کتاب است یا جهاد ابتدایى ـ هر چند هدف نهایى اش
هدایت مردم و دعوت آنان به اسلام است ـ اما اقسامى دارد و هر کدام هدف
مخصوصى را پى گیرى مى کند؟ طبعاً پس از روشن شدن پاسخ این پرسش , احکام آن
بررسى مى شود. آیا مسلمانان با مشرکان مى جنگند تا مسلمان شوند یا کشته و
اسیر گردند؟ و اگر از اهل کتاب باشند, مى توانند جزیه بپردازند و در غیر
این صورت کشته یا اسیر مى شوند؟ دلیل و مستند هر یک از این احکام چیست ؟
مرورى بر کتب فقهى نشان مى دهد که قدما به بیان احکام جهاد, از جمله وجوب
جهاد با مشرکان تا پذیرش اسلام یا کشته شدن و وجوب جهاد با اهل کتاب تا
پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه اکتفا کرده و ادلّهء احکام را مورد بحث قرار
نداده اند و تنها در بعضى از متون فقهى استدلالى , اشاره اى به بعضى از
آیات یا احادیث شده که در ضمن بحث پیرامون هر کدام از آیات و روایات بدان
خواهیم پرداخت .
به نظر مى رسد «وجوب جهاد با مشرکان تا آن که اسلام آورند یا کشته و اسیر
گردند» اجماعى شمرده شده و کمتر به بررسى دلایل آن پرداخته اند. با مراجعه
به منابع فقهى معلوم مى شود که فقها این مسأله را مجمل و سر بسته مطرح کرده
و زوایاى مختلف آن را نگشوده اند, حتى آنان که ادله را نیز ارائه کرده
اند, دربارهء آن ها بحث نکرده اند.[2] پیش از بررسى دلایل فقهى این مسأله
ذکر یک نکته را ضرورى مى دانیم .
چنان که یادآور شدیم سبک بحث در آثار فقها یکسان نیست . در برخى از آثار
«دعوت مشرکان به اسلام», فلسفهء جهاد شمرده شده و تا تحقق این هدف جهاد
ادامه مى یابد. معناى
جهاد با مشرکان براى پایان دادن به آزار و اذیت مسلمانان , فتنه گرى مشرکان علیه مسلمین یا بسط و گسترش حاکمیت اسلام باشد.
این سخن آن است که باید با مشرک ـ به صرف مشرک بودن و نه هیچ دلیل دیگرى ـ
جنگید تا مسلمان شود یا کشته و اسیر گردد و اگر گفته شود: اسلام آوردن و
مؤمن شدن قابل اکراه و تحمیل نیست , قاعدتاًباید پاسخ داد: آن چه که قابل
تحمیل نیست ایمان قلبى است , نه اسلام ظاهرى , همهء مشرکان موظف اند در
ظاهر مسلمان شوند, هر چند قلباًایمان نیاورند.
در برخى از آثار فقهى جهاد با مشرکان واجب دانسته شده وتامسلمان شدن مشرکان
یا کشته و اسیر شدن شان تداوم مى یابد.دراین دسته از عبارات , «اسلام
آوردن یا کشته و اسیر شدن» ازاحکام جهاد شمرده شده , نه فلسفه و هدف جهاد,
بنابراین ممکن است جهاد با مشرکان فقط به سبب شرک آنان تشریع نشده باشد,
بلکه ـ چنان که پس از این به تفصیل خواهیم گفت ـبراى پایان دادن به آزار و
اذیت مسلمانان , فتنه گرى مشرکان علیه مسلمین یا بسط و گسترش حاکمیت اسلام
باشد, اما یکى ازاحکام چنین جهادى , اسلام آوردن ظاهرى مشرکان است ; یعنى
مسلمانان موظف به قتال بامشرکان اند ـ نه فقط به دلیل کفر وشرک شان ـ تا
آنان را به اسلام آوردن وادار کنند و بدین وسیله به اقدامات ایذایى آنان
پایان داده شود و در غیر این صورت بکشند یااسیر نمایند.
پس در مسأله «وجوب جهاد با مشرک بما هو مشرک», نمى توان ادعاى اجماع را
پذیرفت,[1] هر چند از نظر احکامى که بر جهاد بامشرک مترتب مى شود, «مسلمان
شدن یا کشته و اسیر شدن» اتفاق نظرى به چشم مى خورد, چنان که به اتفاق فقها
با اهل کتاب قتال مى شود تا مسلمان شوند یا جزیه بپردازند یا کشته
شوند.توضیح یکى از فقیهان در این باره که قتال با مشرکان تا مسلمان شدن یا
کشته شدن ادامه مى یابد, جالب توجه است .
حصر حکم در غیر اهل کتاب به کشته شدن یا قبول اسلام اضافى است نسبت به قبول
جزیه از اهل کتاب , (یعنى از اهل کتاب مى توان جزیه گرفت , ولى از مشرکان
نه ) والا در احکام جهاد خواهد آمد که امام و نایب او بلکه حتى سلطان جور
مى تواند به مشرکان امان دهد که از آن به «عقد ذمام» تعبیر مى شود, بلکه
آحاد مسلمین نیز مى توانند به آحاد مشرکان تا ده نفر یا بیشتر امان دهند,
چنان چه امام یا رهبر مسلمین که زمام امر جهاد را در کف دارد, مى تواند به
مدت یک سال یا بیشتر قرارداد هُدنه با مشرکان منعقد نماید.[1]
مدعاى این نوشته آن است که دلیلى بر «وجوب جهاد با مشرک بما هو مشرک» وجود
ندارد, نه آیات , نه روایات , نه سیره و سنت پیامبر و نه اجماع ; چنان چه
دلیل معتبرى بر مسأله دوم ـ یعنى جهاد با مشرکان تا مسلمان شدن ـ غیر از
اتفاق فقها وجود ندارد.
احتمال این که اتفاق فقها در این مسأله فقهى ـ وجوب جهاد با مشرکان تا
مسلمان شدن یا کشته و اسیر گشتن ـ مستند به آیات و روایات باشد, بسیار قوى
است . آیات و احادیث فراوانى در احکام جهاد وجود دارد که بعید است اتفاق
حاصل شده فارغ از آن ها باشد. از این رو حجیت این اتفاق و اجماع مدرکى ـ در
صورتى که نتوان از دلایل موجود چنین حکمى را استظهار نمود ـ مخدوش خواهد
بود. اینک بررسى دلایل دیگر:
این آیات , نخستین آیاتى است که دستور جنگ با کافران را مى دهد و مسلمانان
را در قتال با کفار و مشرکانى که با آنان سر جنگ دارند, مجاز مى شمارد.
ممکن است مشرکان , بالفعل با مسلمانان بجنگند, در این صورت جهاد مسلمانان
دفاعى خواهد بود و ممکن است هنوز فرصت روشن کردن آتش جنگ را پیدا نکرده
باشند, اما اگر فرصت پیدا کنند, در جنگ با مسلمانان تردید نخواهند کرد.
مسلمانان موظف اند با این گروه از کافران نیز, که دشمن مسلمانان اند
بجنگند. در این فرض جهاد مسلمانان , ابتدایى خواهد بود. پس این آیه مربوط
به جهاد دفاعى صرف نیست , چنان چه برخى پنداشته اند,[1] بلکه اعم از دفاعى و
ابتدایى است.[2]
احتمال دیگر آن است که اصلاً آیه در مقام بیان دفاعى یا ابتدایى بودن جهاد
نیست , بلکه مؤمنان را مخاطب قرار داده که با کسانى بجنگید که با شما مى
جنگند, نه با زنان و سالخوردگان .[3]
بنابراین احتمال , آیهء نخست ناظر به ابتدایى یا دفاعى بودن جهاد نخواهد
بود. خداوند سبحان در نخستین دستورى که براى جهاد صادر کرده , مسلمانان را
از تعدى و تجاوز به دشمنان برحذر داشته , چرا که در فرهنگ اسلامى , حتى در
حال نبرد با دشمن نیز نباید از حد متعارف و عدالت خارج شد. سپس برخى از
اعمال و رفتار بد مشرکان را که فتنه گرى علیه مسلمانان است , یادآور شده
مثل : اخراج آنان از شهر و دیارشان (مکه ) و چون فتنه گرى بدتر از کشتن است
, از این رو دستور مى دهد کسانى را که به چنین اعمالى مبادرت مى ورزند, هر
جا یافتید, بکشید, اما در مسجدالحرام با آنان نجنگید, مگر این که آنان جنگ
را آغاز کنند. در عین حال اگر از اعمال و رفتار خود دست برداشتند, خداوند
بخشنده و مهربان است .
در این که متعلق (انتهوا) در آیه شریفه چیست ؟, دو احتمال وجود دارد:
ـ احتمال نخست آن که , اگر دست از کفر و شرک برداشتند, شما با آنان نجنگید و خداوند بخشنده و مهربان است .
بنابراین احتمال غایت جهاد ابتدایى «دست شستن کفار از کفر و گرویدن به
اسلام» خواهد بود. در این صورت آیه شریفه مى تواند شاهدى براى فقیهان باشد,
به ویژه براى آنان که فلسفهء جهاد ابتدایى را اسلام آوردن مشرکان مى
دانند.
ـ احتمال دوم , آن که اگر دست از فتنه گرى علیه مسلمانان برداشتند و دیگر
سرجنگ با شما نداشتند, شما هم با آنان نجنگید. بنابراین احتمال غایت جهاد
ابتدایى لزوماً مسلمان
شدن کفار نیست , بلکه به محض پشیمانى از اعمال و رفتارشان شما هم با آنان
نجنگید. به محض پشیمانى از اعمال و رفتارشان و پایان فتنه گرى , جنگ متوقف
مى شود. به نظر مى رسد که این احتمال با ظاهر آیه و با آیات قبلى این سوره
تناسب بیشترى دارد.
در ادامه مى فرماید: (و قاتلوهم حتى لاتکون فتنة و یکون الدین لله فان انتهوا فلاعدوان الاّ على الظالمین ).[1]
دربارهء این آیه نیز دو احتمال مطرح است : اول آن که , در آیه «محدودهء
زمانى قتال با مشرکان» ترسیم شده ; یعنى مسلمانان وظیفه دارند با مشرکانى
که با آنان سرجنگ دارند; بجنگند تا وقتى که دست از فتنه گرى بردارند و
حاکمیت دین خدا را بپذیرند.
بنابراین احتمال , که معناى ظاهرى آیه است , در صورتى که مشرکان از فتنه
گرى بر ضد مسلمانان دست برداشته و مانع دعوت آنان و گسترش اسلام نشوند, از
تفتین و تحریک مسلمانان براى رها کردن دین شان دست بردارند, مسلمانان موظف
به جنگ با آنان نیستند, هر چند در حال کفر باقى بمانند و ایمان نیاورند.
احتمال دوم آن است که «فتنه» به معناى کفر و شرک باشد که کفار و مشرکان
باید از کفر و شرک دست شسته و اسلام آورند والا با آنان بجنگید تا کشته
شوند.[2] بنابراین احتمال , آیه , دلیل جهاد ابتدایى به معناى خاص و مصطلح
آن خواهد بود. یعنى جنگ با کفار براى مسلمان کردن آنان . ولى این آیه نیز
مانند آیات قبلى با احتمال اول تناسب بیشترى دارد, به این معنا که غایت جنگ
«ترک فتنه گرى از سوى مشرکان» است .
«فتنه» [3] در قرآن کریم معانى مختلفى دارد. ولى در این آیات به معناى «کفر
و شرک همراه با آزار و اذیت مسلمانان و ایجاد مزاحمت در راه نشر دین خدا»
به کار رفته است .[4] برخى از مصادیق فتنهء کفار در آیه 216سورهء بقره آمده
است : صد عن سبیل الله , اخراج اهالى مکه از شهر و مسجد الحرام , تلاش
براى منصرف کردن مسلمانان از عقیده و ایمان و ارتداد آنان از[4] المیزان،
ج2، ص61؛ شیخ طوسى فتنه را «کفر از غیر اهل عهد و پیمان و بغى» معنا
کرده، چرا که آنان مسلمانان را به کیش خود خوانده و به دست کشیدن از ایمان
تحریک و تفتین مىکنند. (تبیان، ج5، ص120)
هرگاه مسلمانان با کافران جهاد کنند تا اسلام در سرزمین هاى دیگر نیز
حاکمیت یابد, هر چند عده اى مشرک نیز در آن سرزمین به زندگى خود مشغول
باشند, باز هم اسلام حاکمیت پیدا کرده است و با تعبیر (یکون الدین لله )
سازگار است .
جمله مصادیق فتنه گرى است . چنان که اگر به شأن نزول این آیات توجه شود,
اعمالى که مشرکان در مکه با مسلمانان داشتند مثل آزار واذیت آنان به سبب
ایمان به رسول خدا, تحت فشار قراردادن پیامبر به منظور انصراف از دعوت
اسلامى , تحریم اقتصادى مسلمانان , اخراج آنان از مکه , تهدید مسلمانان و
هر کسى که با آنان رابطه داشته باشد,فریب دادن مسلمانان جدید الایمان براى
منصرف شدن از آیین اسلام و ده ها نمونهء دیگر همگى از مصادیق «فتنه» است .
اما تعبیر (و یکون الدین لله ) نیز لزوماً به معناى مسلمان شدن همهء کفار
نیست تا گفته شود: باید با مشرکان جنگید تا دست ازفتنه گرى برداشته ,
مسلمان شوند و احدى کافر باقى نماند. چرا که این تعبیر, ظهور در چنین
معنایى ندارد, مى تواند به معناى «حاکمیت وسیادت دین خدا» باشد نه مسلمان
شدن تک تک مشرکان . اگر هم درچنین معنا و مفهومى ظهور داشته باشد, حتماً به
این معنا نیست که مشرکان باید به اجبار مسلمان شوند. تفسیر شیخ طوسى را پس
از این ,نقل خواهیم کرد.
پس این آیات بر «جهاد با مشرکان على وجه الاطلاق» دلالت نداشته و مقید به
قیودى هم چون «سرجنگ داشتن با مسلمانان» و«فتنه گرى» است,[1] از این رو نمى
تواند جهاد ابتدایى مصطلح , یعنىقتال با مشرکان براى وادار کردن آنان به
اسلام (جهاد على الاسلام ) رااثبات نماید. هر چند وجوب جهاد ابتدایى به
معناى عام از آن استفاده مى شود, یعنى جهاد ابتدایى به منظور پایان دادن به
فتنه گرى مشرکان و حاکمیت دین خدا ـ اسلام ـ .
پذیرفتن حاکمیت اسلام ,غیر از پذیرش اسلام و مسلمان شدن است , هرگاه
مسلمانان با کافران جهاد کنند تا اسلام در سرزمین هاى دیگر نیز حاکمیت
یابد, هر چند عده اى مشرک نیز در آن سرزمین به زندگى خود مشغول باشند, باز
هم اسلام حاکمیت پیدا کرده است و با تعبیر (یکون الدین لله ) سازگار است .
پس این آیات اطلاق نداشته ودر زمرهء آیات مقیّد خواهندبود.
(ان الذین کفروا یُنفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله فسینفقونها ثم تکون
علیهم حسرة ثم یغلبون والذین کفروا الى جهنم یحشرون ... و قاتلوهم حتى لا
تکون فتنة و یکون الدین کله لله , فان انتهوا فان الله بما یعملون بصیر. و
ان تولّوا فاعلموا ان الله مولیکم نعم المولى و نعم النصیر)[1]
این آیه نیز مورد استناد بعضى از فقیهان براى جهاد ابتدایى قرارگرفته است .[2]
این آیات دربارهء مشرکان مکه نازل شده که اموال خود را خرج مى کنند تا با
دین خدا مقابله نمایند و مانع گسترش راه و رسم الهى شوند, ولى به سبب شکستى
که در این راه متحمل مى شوند, دچارحسرت و پشیمانى مى گردند. مسلمانان
وظیفه دارند با آنان بجنگند تافتنه اى در کار نباشد و دین خدا به طور کلى
حاکمیت پیدا کند. (ویکون الدین کله لله) بدیهى است این آیات نیز مانند آیات
پیشین غایت قتال را «مسلمان شدن مشرکان» قرار نداده , بلکه «پایان فتنه
گرى و حاکمیت دین خدا» قرار داده است .
امین الاسلام طبرسى پس از تفسیر «فتنه» به شرک , غایت قتال رااین چنین ترسیم کرده است :
تا آن که کافر غیرمعاهدى باقى نماند, چون کافرانى که در برابر مسلمانان
تعهدى ندارند, در قوم و قبیلهء خود عزیز بوده و احساس قدرت مى کنند و مردم
را به دین و آیین خود فرا مى خوانند و در دین خدا فتنه مى کنند. قتال براى
آن است که اهل حق و اهل باطل همگى بر دین حق اجتماع نمایند.[1]
شیخ طوسى از فقیهان و مفسران بر جستهء شیعى این پرسش را مطرح کرده که «چرا
قرآن کریم به جاى آن که غایت را (لایکون کفراً) قرار دهد, (لایکون فتنه )
قژرار داده است ؟» سپس پاسخ مى دهد:
کافر اسیر و ذلیل , مردم را نسبت به دین شان فریب نمى دهد و توانایى منصرف
کردن مردم را از دین شان ندارد, چون شخص ذلیل مانند شخص عزیز و توانا نمى
تواند کسى را به مرام خود فرابخواند.[2]
شیخ جملهء (لیظهره على الدین کله)[3] را در سورهء توبه غلبه به وسیلهء دلایل و حجج تفسیر کرده است .[4]
تفسیر دیگر از این جمله فراگیر شدن اسلام و مسلمان شدن اهالى روى زمین است , اما پس از ظهور امام زمان (عج ).
زراره روایتى از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت فرمود:
تأویل و تفسیر این آیه هنوز فرا نرسیده و هنگامى که قائم ما قیام کند,
افرادى که محضر او را درک کنند, تأویل این آیه را مشاهده خواهند کرد. به
خداسوگند که در آن زمان دین محمد(ص) به همهء نقاطى که آرامش شب آن جارا فرا
مى گیرد, خواهد رسید تا در روى زمین مشرک و بت پرستى باقى نماند.[5]
معناى این روایت این نیست که همهء مردم با جهاد مجبور به رها کردن شرک خواهند شد,
بلکه به قول شیخ طوسى با ادله و براهین دین خدا در جهان گسترش خواهد یافت .
مشابه آن را محمدبن مسلم از امام باقر(ع) نیز نقل کرده , متن روایت چنین است :
قلت لابى جعفر(ع) فى قول الله عزوجل (و قاتلوهم حتى لاتکون فتنة و یکون
الدین کله لله ) فقال : لم یجىء تأویل هذه الآیة بعد. ان رسول الله (ص )
رخص لهم لحاجته و حاجة اصحابه فلو قدجاء تأویلها لم یقبل منهم و لکنهم
یقتلون حتى یوحّد الله عزوجل و حتى لایکون شرک.[1]
در این روایت سخن از قتال با مشرکان است که پس از ظهور امام عصر(عج ) کشته
مى شوند تا مشرکى در روى زمین باقى نماند.
روایت هر چند از نظر سند صحیح است , ولى از نظر دلالت مربوط به عصر امام
زمان (عج ) است . گویا پیش از آن زمان چنین چیزى امکان وقوع نداشته و وظیفه
و رسالتى وجود ندارد, خصوصاً زمانى که مى فرماید, «پیامبر به آنان رخصت
داده»; یعنى به اهل کتاب اجازه داده شده که جزیه دهند, و به کافران تا ظهور
امام عصر مهلت داده شده و به منافقان اجازه داده شده که همان اسلام ظاهرى
را داشته باشند, هر چند از قلب هاى آنان آگاه است .[2]
همان گونه که ملاحظه شد این آیه نیز دلالت روشنى بر وجوب جهاد ابتدایى به معناى خاص ; یعنى وادار کردن مشرکان به اسلام ندارد.
یکى دیگر از آیاتى که براى وجوب جهاد ابتدایى مورد استناد قرار گرفته , این
آیه است .[4]برخى از فقیهان آیه را مطلق دانسته اند که لازمه اش وجوب قتال
ابتدایى با کفار است .[5]
ولى آیا واقعاً این آیه اطلاق دارد؟ یکى از شرایط اطلاق کلام آن است که متکلم در مقام
بیان باشد, طبعاً در چنین مقامى اگر قید و خصوصیتى در سخن نبود, مى فهمیم
که کلام مطلق است . آیا خداوند در این آیه در مقام بیان بوده تا همهء اقسام
جهاد ابتدایى و همهء اقسام جهاد دفاعى را شامل شود؟
تعلیلى که در آیه آمده , چنین است :
با آن که قتال خوشایند شما نیست , ولى بر شما واجب شده , زیرا ممکن است
چیزى خوشایند شما نباشد, ولى خیر شما در انجام آن کار باشد, چنان که ممکن
است چیزى خوشایند و مطلوب شما باشد, ولى چون در واقع به ضرر شماست , خداوند
آن را بر شما ممنوع کرده باشد. خداوند از خیر و شر آگاه است و شما آگاه
نیستید.[1]
اشکال : اساساً جهادى که خیر آن براى مردم روشن نیست و نیازمند تذکر و
یادآورى است , جهاد ابتدایى است و الا خیر بودن جهاد دفاعى واضح است و
اصلاً نیازى به یادآورى ندارد. پس , از تعلیل در آیه بر مى آید که اساساً
مقصود از «قتال», قتال ابتدایى است و الا قتال دفاعى حتى نیاز به تشریع از
جانب شارع ندارد و عقل آدمى لزوم و وجوب آن را درک مى کند.
پاسخ : جهاد دفاعى منحصر به دفاع از جان و مال و ناموس نیست که خیر بودن آن
واضح و آشکار باشد و عقل , لزوم و ضرورتش را به روشنى درک کند. دفاع از
کیان اسلام , سرزمین هاى اسلامى , جان و مال مسلمانان دیگر در اقصى نقاط
جهان نیز از اقسام جهاد دفاعى هستند, ولى خیر بودن آن ها آن قدر روشن نیست
که نیازمند تذکر و تشریع از جانب خداوند نباشد.
از این رو, استناد به تعلیل در آیه براى وجوب قتال , نمى تواند اختصاص آیه
را به جهاد ابتدایى ثابت کند, آیه اعم از دفاعى و ابتدایى است .
افزون بر آن , اگر آیه مخصوص جهاد ابتدایى هم باشد, چون جهاد ابتدایى در
قرآن کریم اقسامى دارد ـ که بعد از این بیان خواهد شد ـ از این آیه بر نمى
آید که کدام قسم مورد نظر است و اگر همهء اقسام آن هم مورد نظر باشد, هدف و
فلسفهء آن را بیان نمى کند. باید با مراجعه به آیات دیگر و نیز احادیث ,
فلسفه و غایت جهاد ابتدایى را به دست آورد.
آیا از این آیه مشروعیت جهاد ابتدایى مصطلح ; یعنى جهاد براى وادار کردن مشرکان به
اسلام , استفاده مى شود؟ به نظر مى رسد که آیه در چنین معنایى ظهور ندارد.
حتى اگر آیه در مقام بیان بوده و اطلاق داشته باشد, به وسیلهء آیات دیگر,
که جهاد با مشرکان را به قیودى مقید کرده , تقیید مى شود. گذشته از این که
آیات بعدى در همین سوره , به تنهایى اطلاق آن را تضعیف مى کند و نیازى به
آیات دیگر در سوره هاى مختلف قرآن نیست , چون مربوط به مشرکانى است که با
مسلمانان سرستیز دارند.
آیه شریفه پس از جنگ احد و در ماجراى غزوهء بدر صغرا نازل شده است , وقتى
ابوسفیان در اُحُد از حضور در موسم بدر صغرا ـ بازارى در ذى قعده ـ براى
جنگ با مسلمانان خبر داد, پیامبر مردم را به جهاد با مشرکان فراخواند, ولى
با بى میلى آنان روبه رو شد, این آیه نازل شد و پیامبر را مأمور قتال در
راه خدا نمود, هر چند یکّه و تنها. از این رو, بعضى از مفسران این دستور را
مخصوص پیامبر دانسته اند که به تنهایى موظف به قتال با مشرکان بود, در
حالى که مسلمانان چنین وظیفه اى ندارند. البته موظف بود مؤمنان را به قتال
تشویق کند.[2]
برخى از علما معتقدند که عموم تعلیل در آیه شریفه ـ کفّ بأس کافران ـ که
علت قتال شمرده شده , اشعار دارد که حکم قتال با مشرکان نیز عام است و
اختصاص به قتال دفاعى ندارد و قتال ابتدایى را هم شامل مى شود. چون قدرت
کفار تضعیف نمى شود مگر با تطهیر زمین از لوث و ناپاکى و نجاست کفار و فتنه
آنان.[3]
ولى به نظر مى رسد که تعلیل آیه ـ یعنى جلوگیرى از قدرت کفار از جانب
خداوند ـ پیوند روشنى با جهاد ابتدایى به معناى مصطلح آن , که به منظور
دعوت کفار به اسلام انجام مى گیرد, ندارد. بلکه از تعلیل آیه وجوب جهاد
ابتدایى با هدف «شکستن صولت کفار و کاهش قدرت و به ضعف کشاندن ایشان»
استفاده مى شود. بنابراین اگر مسلمانان با کافران جنگیدند و آنان
را شکست دادند, وجود اقلیتى کافر که در ضعف کامل به سر ببرند, با هدف این آیه کاملاً سازگار است .
پس از آیه شریفه , وجوب «جهاد ابتدایى على الاسلام» استفاده نمى شود, بلکه
تنها وجوب جهاد ابتدایى براى تسلط بر کافران و شکستن قدرت آنان , به گونه
اى که سدى در راه تحقق اهداف اسلام نباشند, استفاده مى شود.
آیه نخست یادآور این معناست که کسانى که خواهان سعادت اخروى بوده و حاضر به
مبادلهء زندگى دنیوى با زندگى اخروى هستند, باید در راه خدا قتال کنند.
سپس اجر و پاداش کسانى را که در راه خدا مى جنگند, به شهادت رسیده یا پیروز
مى شوند, متذکر مى شود. برخلاف نظر بعضى از فقها,[2] این آیه هر چند بر
«وجوب قتال» دلالت دارد, اما جهاد ابتدایى به معناى مصطلح ـ جهاد على
الاسلام ـ از آن استفاده نمى شود.
در آیه دوم مسلمانان را سرزنش مى کند که چرا در راه خدا و نجات مستضعفان
نمى جنگید, آنان که به درگاه خدا استغاثه مى کنند که «پروردگارا! ما را از
این سرزمینى که اهالى اش ستم گرند, نجات ده و ولى و سرپرست و یاورى از جانب
خود براى ما قرار ده .»
نکاتى که از این آیه استفاده مى شود, عبارتند از:
1. به تناسب شأن نزول آیه که مربوط به مسلمانان مکه است که اجازهء هجرت به
آنان نمى دادند, بر مسلمانان واجب است براى نجات کسانى که در دارالکفر ـ به
استضعاف کشیده شده اند, بجنگند. در آیه شریفه «وجوب قتال» دائر مدار
«استضعاف» قرار گرفته , اگر جمله ء بعدى (الذین یقولون ...) نبود, چنین
استظهار مى شد: حتى اگر این گروه غیرمسلمان و مشرک هم باشند, باید براى
نجات شان از استضعاف جنگید, ولى از این جمله که به معرفى
آنان پرداخته , بر مى آید که موحدند و به درگاه خدا استغاثه مى کنند. پس
شرط تکلیف این نیست که آن گروه مستضعف حتماً مسلمان باشند, همین که موحد
باشند, کافى است ;
2. وجوب قتال براى نجات آنان دائرمدار «یارى طلبیدن آنان از مسلمانان» نیست
, همین که گروهى در استضعاف به سر برده و از خداوند طلب یارى نمایند, کافى
است که این تکلیف برعهدهء مسلمانان قرار گیرد;
3. وجوب قتال مشروط به این نیست که مستضعفان تحت ظلم و ستم اهالى آن شهر
قرار گیرند, همین که اهالى آن شهر ظالم و ستم گر باشند, هر چند در حق
دیگران ستم نمایند, کافى است , مگر آن که از به استضعاف کشیده شدن آنان
برآید که تحت ظلم و ستم قرار دارند;
4. گویا این تکلیف , یک وظیفهء انسانى و عقلانى است و لسان آیه (مالکم
لاتقاتلون ...) به گونه اى است که مسلمانان را به یک وظیفه انسانى و عقلانى
ارشاد مى کند, چرا که همراه با توبیخ است , گویا نیازى به دستور شرع در
این زمینه نیست و به حکم عقل این تکلیف برعهدهء مسلمانان است و ظاهراً عقل
اقدام براى نجات مظلومان و مستضعفان را مشروط به شرطى نمى داند.
پس این آیه با وجوب جهاد ابتدایى مصطلح ارتباطى ندارد و نمى تواند دلیلى بر
«جهاد ابتدایى على الاسلام» باشد, بلکه بر «وجوب جهاد ابتدایى آزادى بخش»
دلالت دارد که یکى از اقسام جهاد ابتدایى در قرآن کریم است .
منظور از «ضرب» در آیه , حرکت در زمین و مسافرت است و مقید کردن آن به
«سبیل الله» بر «خروج براى جهاد» دلالت مى کند. مقصود از «تبّین» نیز تحقیق
براى تشخیص مؤمن از کافر است . و قرینهء این معنا (لاتقولوا لمن القى
الیکم السلام لست مؤمناً) است . منظور از «القاى سلام» نیز سلام کردن و
درود فرستادن مانند سلام کردن مؤمنان به یکدیگر است .
آیه مبارکه با آن که همراه با موعظه و نوعى توبیخ است , اما صراحت ندارد که
مؤمنى ,شخصى را که ایمان آورده بود, به گمان این که قلباً مؤمن نشده , کشته
و سپس این آیه نازل شده باشد. بلکه تنها ظهور در این معنا دارد که بعضى از
مؤمنان , برخى ازمشرکان را که به آنان مثل مؤمنان سلام کرده اند, به سبب
عدم اعتماد به آنان و به گمان آن که از ترس جانشان اظهار ایمان مى کنند,
کشته اند. آیه به مؤمنان هشدار مى دهد که همان اسلام ظاهرى کافى است و شما
موظف به ایمان قلبى آنان نیستید و امر قلوب به خداوند مربوط مى شود.
سپس مى افزاید: بى اعتنایى شما به ایمان ظاهرى مشرکان مثل آن است که به طمع
غنیمت آن ها را بکشید, در حالى که این ویژگى مربوط به پیش از ایمان آوردن
شماست که به دنیا طمع داشتید, ولى اکنون که خداوند بر شما منت نهاد, باید
تحقیق کنید که آن ها راست مى گویند یانه ؟
[1]
احتمال دیگر آن است که شما نیز در اوایل امر کافر بودید, سپس ایمان آوردید
وازترس کفار ایمان خود را پنهان مى داشتید و به مرور زمان اظهار کردید و
ایمانتان تقویت شد.[2]
دربارهء شأن نزول آیه ماجرایى نقل شده , هر چند از نظر افراد ماجرا خالى از
ابهام نیست . پیامبر اکرم(ص) پس از جنگ خیبر اسامة بن زید را همراه با
لشکرى به سراغ بعضى از قُراى یهود, نزدیک فدک فرستاد تا آنان را به اسلام
دعوت کنند. مردى با شنیدن این خبر اموال و اهل و عیالش را در ناحیه اى
کوهستانى جمع کرد و شهادتین گفت . اسامه به او برخورد کرد, طعنى بر وى زد و
او را کشت و بعد از بازگشت ماجرا را براى پیامبر تعریف کرد. حضرت فرمود:
«قتلت رجلا شهد ان لا اله الا الله و انى رسول الله ؟!» یعنى آیا فردى را
به قتل رساندى که شهادت به توحید الهى و نبوت من داده بود؟
اسامه پاسخ داد: اى رسول خدا! او براى نجات جانش شهادتین را بر زبان جارى
کرد. حضرت فرمود: «تو نه پرده از قلب او کنار زدى و نه آن چه بر زبانش جارى
شد, پذیرفتى و نه آن چه در نفس او بود, دانستى .»
اسامه سوگند خورد که پس از آن احدى را که شهادتین گفته باشد, نکشد و با
همین استدلال در زمان خلافت على(ع) در رکاب آن حضرت در جنگ ها حضور پیدا
نکرد.[3]
ولى در بارهء این استدلال دو نکته قابل دقت و تأمل است : اول آن که , در
آیه شریفه احتمال دیگرى هم وجود دارد و آن این که «القاى سلام» به معناى
اعلان آمادگى براى صلح باشد. سلام در لغت به معناى صلح است . بنابر برخى از
قرائت ها هم (سَلَم ) است که به معناى صلح مى باشد.[2] بنا بر این معنا,
اگر کافران براى صلح اعلان آمادگى کردند, نمى توان گفت : شما ایمان ندارید و
محکوم به قتل مى باشید, باید به درخواست صلح آنان توجه کرد و تحقیق نمود
که در درخواست خود صادقند یا نه . پس «درخواست صلح و تسلیم شدن» نیز براى
در امان بودن مشرکان کافى است و ضرورت ندارد که براى حفظ جانشان حتماً
مسلمان شوند. با وجود این احتمال , استدلال به آیه با دشوارى روبه رو خواهد
شد. گفتنى است که این احتمال با شأن نزول آیه ناسازگار است .
دوم آن که , آیا مى توان جهاد ابتدایى به معناى مصطلح را با چنین تعبیرات کنایى در قرآن اثبات کرد؟
آیا براى چنین مسأله مهمى که مسلمانان بتوانند براى دعوت کفار به اسلام
بجنگند, نباید به سراغ دلایل روشن ترى رفت ؟! آن چه از این آیه استفاده مى
شود, آن است که اگر یکى از مشرکان در جنگ از اردوگاه مشرکان گسست و به
اردوگاه مسلمانان پیوست , باید نسبت به صداقتش تحقیق کرد و نباید فوراً به
او گفت , تو دروغ مى گویى و او را به قتل رساند. از این
بیان بر نمى آید که غایت قتال با مشرکان لزوماً «اسلام آوردن» آن هاست .
بلکه اگر مشرکى از شرک و بت پرستى دست کشید و ایمان آورد, نمى توان او را
به قتل رساند. این بیان منافاتى با این مطلب ندارد که هدف از جهاد ابتدایى
مسلمان شدن آن ها نباشد, بلکه اهداف دیگرى مثل نجات مظلومان و مستضعفان ,
حاکمیت اسلام در سرزمین هاى مختلف و یا پایان دادن به فتنه گرى مشرکان کینه
توز باشد; هرگاه مشرکى اسلام آورد, به معناى رو آوردن به دامن اسلام و ترک
اعمال و رفتار گذشته است و قهراً جان و مالش در امان خواهد بود.
این آیات پس از بازگشت پیامبر از غزوهء تبوک و در سال نهم هجرى نازل شد.
گفته شده که پیامبر پیش از نزول این آیات با مشرکانى که با آن حضرت سر ستیز
نداشتند, جنگ نکرده بود;[2] ولى این آیات اعلان جنگ به همهء مشرکان است .
آیهء نخست , برائت از «مشرکان معاهد» است . مشرکانى که با مسلمانان «پیمان عدم تعرض» بسته بودند.
آیهء دوم , بیان فرصت چهار ماهه به آنان است که بدانند پس از چهار ماه عهد و
پیمانى میان خدا و رسول او با مشرکان نیست و «پیمان ترک مخاصمه» به پایان
مى رسد.
در آیهء سوم , برائت خدا و رسول او از مشرکان در روز «حج اکبر» از جانب خدا
و رسول او به اطلاع مردم مى رسد. برخى از مفسران , آیه نخست را اعلان
برائت از «مشرکان معاهد» و این آیه را اعلان برائت از «همهء مشرکان» دانسته
اند و آیهء چهارم را که مشرکان معاهد پیمان شکن را استثنا کرده , قرینهء
این تفسیر دانسته اند.[3]
ولى این تفسیر صحیح به نظر نمى رسد; زیرا:
اولاً: آیه نخست فقط برائت خدا و رسول او را از مشرکان معاهَد بیان مى کند,
ولى در آیه ء سوم سخن از «اعلان برائت» در روز معینى به مردم است . معلوم
مى شود همان حکم مطرح شده در آیهء نخست در این روز به اطلاع مردم مى رسد تا
گمان نکنند که خدا و رسول او بدون اطلاع به مشرکان , پیمان هاى گذشته را
تمام شده دانسته و آن را نقض کرده اند.[1]
ثانیاً: «ال» در المشرکین در آیهء سوم «ال» عهد ذکرى است ; یعنى همان مشرکان معاهد که در آیه نخست مورد بحث بودند.[2]
ثالثاً: آیهء چهارم «مشرکان معاهد» را از «همهء مشرکان» استثنا نکرده ,
بلکه «مشرکان معاهدى را که نقض پیمان نکرده و دشمنان مسلمانان را یارى
ننموده اند» از «مشرکانِ معاهد», که در آیات پیشین از آنان اعلان برائت شده
, استثنا کرده است . این گروه از مشرکان به سبب وفادارى بر پیمان تا پایان
مدت قرارداد مورد تعرض قرار نمى گیرند.
رابعاً: مشرکان غیرمعاهد از ابتدا پیمانى با مسلمانان نبسته بودند تا خدا و
رسول او از اتمام عهد و پیمان سخن بگویند. لذا به نظر مى رسد اصلاً در این
آیات حکم مشرکان غیرمعاهد ـ که در مناطق مختلف سرزمین حجاز سرگرم زندگى
خود بودند ـ مطرح نیست . حکم این دسته از مشرکان ـ که ممکن است مشرکانى
باشند که با مسلمانان سر جنگ داشته , ولى پیمان ترک مخاصمه اى هم امضا
نکرده اند و ممکن است مشرکانى باشند که اساساً سرگرم زندگى خویش اند و کارى
با مسلمانان و دین آنان ندارند ـ باید از آیات دیگر استفاده شود.
اگر گفته شود: «وقتى از مشرکان معاهد پیمان شکن اعلان برائت شود, از مشرکان
غیرمعاهدى هم که با مسلمانان سر جنگ دارند, به طریق اولى مى توان اعلان
برائت کرد و احکام آیات مورد بحث را دربارهء آنان هم جارى دانست» این سخن
قابل مناقشه است ; زیرا از شدت احکامى که در این آیات مشاهده مى شود, بر مى
آید که «مشرکان معاهد, ولى پیمان شکن» داراى احکام ویژه اى هستند که سایر
مشرکان از چنان احکام شدیدى برخوردار نیستند, به ویژه اگر جایگاه عهد و
پیمان و ضرورت پاى بندى به آن و حرمت شدید
هدف از جهاد در منطق قرآن کشتن آنان نیست , بلکه هدایت آن هاست . حتى اگر
با شنیدن سخن الهى مسلمان نشدند, نباید آنان را به اسلام آوردن مجبور کرد
یا به قتل رساند, بلکه باید به محل امن خودشان باز گرداند تا تصمیم خود را
بگیرند.
در آیه پنجم این سوره مى فرماید:
(فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم واحصروهم و
اقعدوا لهم کل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزکاة فخلّوا
سبیلهم ان الله غفور رحیم )[2]
معمولاً براى آن که گفته شود از غیر اهل کتاب جزیه دریافت نمى شود, به این
آیه استدلال مى شود. اما به نظر مى رسد از این آیه استفاده نمى شود که همهء
مشرکان را هر جا یافتید, بکشید و بگیرید واسیر کنید و در کمین آنان
بنشینید. گرچه «جمع محلّى به ال» مفیدعموم است , اما «ال» در آیه , ظاهراً
عهد ذکرى است و سخن از همان مشرکانى است که در آیات پیشین از آنان سخن گفته
شده ; یعنى مشرکان طرف قرارداد, ولى پیمان شکن.[1]
ولى همین مشرکان اگر توبه کردند و اقامه نماز نمودند و زکات پرداختند,
رهایشان کنید که خداوند آمرزندهء مهربان است . در این باره , بعد از این
سخن گفته خواهد شد.
از این آیه استفاده مى شود اگر در میان مشرکان فردى بخواهد به شما پناهنده
شود ,به او پناه دهید تا سخن خدا را بشنود, سپس او را به مأمن و پناهگاهش
برگردانید, چون آنان قوم نادانى هستند.
باز هم مراد از مشرکان در این آیه , همان مشرکان معاهدپیمان شکن هستند که در آیات قبلى حکمشان مشخص شد.
در عین حال به افرادى از این گروه که به شما پناه مى آورند, پناه دهید.
معلوم مى شود که هدف از جهاد در منطق قرآن کشتن آنان نیست , بلکه هدایت آن
هاست . حتى اگر با شنیدن سخن الهى مسلمان نشدند, نباید آنان را به اسلام
آوردن مجبور کرد یا به قتل رساند, بلکه باید به محل امن خودشان باز گرداند
تا تصمیم خود را بگیرند. معلوم مى شود که مشرک پس از شنیدن سخن خداوند باید
با ارادهء خودتصمیم بگیرد که ایمان آورد یا در شرک باقى بماند.[3]
اگر غایت جهاد ابتدایى «اسلام آوردن مشرکان» باشد ـ هر چند به سبب ترس از
کشته شدن ـ معنا ندارد به کافرى که مسلمانان نسبت به او تعهدى ندارند, و
جان و مالش , به دلیل آن که از مشرکان معاهدپیمان شکن است , هدر مى باشد,
اعتماد کرده و پناه داده شود تا سخن حق را بشنود و پس از آن هم وادار به
اسلام آوردن نشود, بلکه به پناهگاهش باز گردانده شود.
برخى از محققان این احتمال را مطرح کرده اند که چون قرآن این رفتار را با
مشرکان به جهالت آنان معلل ساخته (ذلک بانّهم قوم لا یعلمون) معلوم مى شود
که مشرکان آگاه از پیام الهى و عنود و لجوج مشمول این حکم نمى شوند و نمى
توان به درخواست پناه آنان پاسخ مثبت داد.[1]
در آیه بعدى بار دیگر بر برائت از مشرکان پیمان شکن تأکید کرده و تنها مشرکان وفادار به پیمان را استثنا مى کند:
(کیف یکون للمشرکین عهد عندالله و عند رسوله الا الذین عاهدتم عندالمسجد
الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم ان الله یحب المتقین )[2]
این آیه هرگونه ابهامى را برطرف مى سازد و فلسفهء برائت از مشرکان را بازگو
مى کند. چگونه خداوند و رسول او مى توانند هم چنان بر عهد و پیمان با
مشرکان باقى بمانند؟ کسانى که اگر بر شما پیروز شوند, نه ملاحظهء
خویشاوندىِ با شما را مى کنند, و نه ملاحظه پیمان را, با زبانشان شما را
خشنود, ولى دلهایشان از شما روگردان است و بیشترشان فرمانبردارنیستند. در
عین حال آنان را که در کنار مسجد الحرام با مسلمانان پیمان بستند و بدان
وفادارند, استثنا مى کند.
این آیه و آیات بعدى نیز شاهدى است بر این که آیات , حکم مشرکان پیمان شکن را مطرح کرده است .
در آیات بعدى به حالات روحى مشرکان پیمان شکن اشاره مى کند که در صورت
پیروزى بر مسلمانان نه به رابطه خویشاوندى خود با مسلمانان اهمیتى مى دهند و
نه به عهد و پیمانى که با آنان بسته اند, وفادار مى مانند, چرا که اکثر
آنان فاسق و پیمان شکنند. به بهاى اندکى مانع گسترش دین خدا مى شوند.
آن گاه در پایان آیه دهم آنان را متجاوز معرفى مى کند (اولئک هم المعتدون)
این جمله تفسیر همهء آیاتى است که پیش از این به تبیین حالات روحى و اعمال و
رفتار مشرکان پرداخته و معنا و مفهوم آن این است که گمان نکنید که اگر
پیمان ها را تمام شده اعلان
کنید, به آنان تجاوز کرده اید, بلکه آنان در حق شما تعدى و تجاوز نموده
اند, چرا که بغض و دشمنى شما را در دل داشته و اکثر آنان مانع راه خدا
هستند و به رابطهء خویشاوندى و عهد و پیمانى که با شما بسته اند, بى
اعتنایند.[1]
در آیه بعدى مى فرماید:
(فان تابوا و اقاموا الصلاة و اتوا الزکاة فاخوانکم فى الدین و نفصل الایات
لقوم یعلمون . و ان نکثو ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دینکم فقاتلوا
ائمة الکفر, انّهم لاأیمان لهم , لعلّهم ینتهون )[2]
بر اساس آیه نخست «توبه کردن مشرکان و اقامهء نماز و پرداخت زکات» سبب مى
شود که آنان برادران دینى مسلمانان شوند و احکام مذکور در آیات قبلى
دربارهء آنان جارى نشود. مفسران , توبه مشرکان را به «ایمان آوردن ایشان»
تفسیر کرده اند, یعنى اگر هدف از جهاد که مسلمان شدن مشرکان است , محقق شد,
ادامهء جهاد واجب نخواهد بود.
در آیه سوم این سوره (فان تبتم فهو خیر لکم ) و آیهء پنجم (فان تابوا و
اقاموا الصلاة و اتوا الزکاة فخلّوا سبیلهم ) و آیهء یازدهم (فان تابوا و
اقاموا الصلاة و اتوا الزکاة فاخوانکم فى الدین ) از بازگشت مشرکان سخن
گفته شده ; در آیه نخست , توبه را «خیر و صلاح آنان» شمرده , در آیه دوم
توبه و اقامه نماز و پرداخت زکات را شرط «رها کردن آنان» دانسته , یعنى
دیگر آنان را نکشید, اسیر و محاصره نکنید و در کمین شان ننشینید, و در آیه
سوم توبه و اقامهء نماز و پرداخت زکات را سبب «به وجود آمدن اخوت و برادرى
دینى با مسلمانان» شمرده است .
معمولاً مفسران توبه را «ایمان آوردن» مشرکان تفسیر کرده اند,[3] نه صرفاً
دست برداشتن از اعمال و رفتار کینه توزانه نسبت به مسلمانان مثل نقض پیمان ,
دشمنى , آزار و اذیت و... و شاهد این تفسیر را به پاداشتن نماز و پرداخت
زکات دانسته اند.
توبهء آنان را «ایمان آوردن و اقامه نماز و پرداخت زکات» دانسته , ولى آن
را سبب ایجاد اخوت دینى شمرده است . یعنى اگر مشرکان ـ مورد بحث در آیات
پیشین ـ توبه کنند و اسلام آورند, با مسلمانان برادر دینى بوده و از حقوق
یکسانى برخوردار خواهند شد. حال اگر مشرکان عنود تنها از عناد و دشمنى با
مسلمانان دست بردارند و سرگرم زندگى خود شوند, طبعاً برادر دینى مسلمانان
نخواهند بود, اما لزوماً مجازات شان کشته شدن نیست .
اما آیه دوم ,که به دنبال دستورِ قتل مشرکان و اسیر و محاصره و در کمین
آنان نشستن آمده است , مى فرماید: «اگر توبه کردند و.... رهایشان کنید.»
براى آن که مسلمانان گمان نکنندکه مشرکان به سبب اعمال و رفتارشان استحقاق
مرگ و اسارت را دارند, حتى اگرمسلمان شوند. این آیه نازل شده است که اگر
اسلام آورند, خداوند گناهان آن ها را مى آمرزد. (ان الله غفور رحیم)
با توجه به توضیحاتى که پیش از این دربارهء آیات نخست سورهء توبه ارائه
کردیم , مى توان این آیه را چنین معنا کرد که مشرکان پیمان شکن را که با
شما دشمنى مى ورزند پس از پایان مهلت چهارماهه هر جا یافتید بکشید, اسیر
کنید و محاصره نمایید و در کمین شان بنشینید. و اگر توبه کردند رهایشان
کنید. اینان تا ایمان نیاورده اند, مجازات شان همین است .
اولاً: معناى این سخن این نیست که با هر کافر و مشرکى باید جنگید تا مسلمان
شود. شاید اسلام آوردن فقط غایت جنگ با مشرکان عنودى باشد که پیمان شکنى
مى کنند, به فتنه گرى مشغول هستند و... .
ثانیاً: این آیه با آیاتى که قبلاً ـ به نظر مفسران ـ بر اسلام ظاهرى به
منزلهء غایت جهاد ابتدایى دلالت مى کرد,[1] منافات دارد. چون در این آیه
«اسلام آوردن و اقامه نماز و پرداخت زکات» مشروط دانسته شده ; از این رو,
مفسران در صدد توجیه برآمده و اسلام ظاهرى را کافى شمرده اند و اقامه نماز و
پرداخت زکات را به منزلهء شاهدى بر مسلمان شدن دانسته اند, نه به منزلهء
این که خودشان مستقلاً شرط باشند. یا پذیرفتن این دو فریضه را که از ارکان
اسلام است , لازم شمرده اند, نه حتماً عمل کردن به آن ها را.[2] هر چند
عالمان اهل سنت با استناد به این آیه مسلمان شدن و نماز خواندن و زکات دادن
را لازم دانسته و شرط توبه دانسته اند.[3]
ثالثاً: در آیه شریفه , این گروه از مشرکان محکوم به قتل , اسارت , محاصره و
دستگیرى شده اند, ولى اگر توبه کردند, رهایشان کنید یعنى نکشید, اسیر
نکنید, محاصره و دستگیرشان ننمایید. اساساً اگر فلسفه جهاد ابتدایى مسلمان
کردن مشرکان باشد, دستگیرى و اسیر کردن آنان چه وجهى دارد؟ باید یا مسلمان
شوند یا کشته ; فرض ثالثى وجود ندارد. ولى در این آیه دستگیرى و اسارت نیز
به منزلهء فرض سوم مطرح شده , معلوم مى شود که هدف پایان دادن به فتنه گرى
مشرکان , پیمان شکنى و رفتارهاى ستیزه جویانهء آنان است که یا با مسلمان
شدن پایان مى یابد یا با کشته شدن یا با دستگیرى و به اسارت درآمدن . و این
همه , مجازات «مشرکان معاهد ولى پیمان شکن» است , نه «مشرکان معاهد, ولى
وفادار به پیمان» و نه «مشرکان غیرمعاهد ولى غیر محارب با مسلمانان».
بنابراین اگر آیه بر جهاد ابتدایى به معناى خاص هم دلالت کند, تنها جهاد با
مشرکان معاهد, ولى پیمان شکن را مى رساند که یا باید مسلمان و اهل نماز و
زکات شوند تا مطمئن شویم از اردوگاه شرک خارج شده اند یا اسیر شوند و یا
کشته , تا شرّشان از سر مسلمانان کوتاه گردد.
در آیهء بعدى مى فرماید:
(و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمة الکفر انهم لاایمان لهم لعلهم ینتهون )
در این آیه پیمان شکنى مشرکان پس از پیمان بستن و طعن زدن به دین مسلمانان ,
مجوز قتال با سران کفر دانسته شده , چرا که آنان معمولاً طرف قرارداد بوده
و وفادارى یا بى وفایى نسبت به پیمان , به تصمیم آنان بستگى دارد. از
جملهء (لعلهم ینتهون) فهمیده مى شود که پیکار با سران کفر و شرک به منظور
وادار کردن آنان به رعایت عهد و پیمان و بازداشتن ایشان از ضربه زدن به
اسلام و مسلمانان است .
در آیه بعدى مسلمانان را به جنگ با مشرکان پیمان شکن تشویق مى کند و بار
دیگر اعمال نارواى آنان را یادآور مى شود و شکست و ذلت آنان را نوید مى
دهد.
مشاهده نکردیم , به این معنا که بر مسلمانان واجب باشد صرفاً به منظور دعوت
مشرکان به اسلام جهاد کنند و اگر نپذیرفتند آنان را به قتل برسانند.
اصولاً «دعوت مشرکان به دامن اسلام» یک تکلیف است و «جهاد با آنان» تکلیف
دیگرى است که هر کدام سازوکار و فلسفه ءخود را دارد. جهاد با مشرکان به
منظور نجات محرومان و مستضعفان از تحت سلطهء آنان , به منظور رفع فتنه گرى و
دشمنى آنان با اسلام ومسلمین و به منظور بسط و گسترش حاکمیت سیاسى اسلام
با همه ءشؤونش از آیات قرآن استفاده مى شود و تردیدى در وجوب آن نیست .
چنان چه دعوت به اسلام نیز تکلیف دیگرى است که از آیات قرآن استفاده مى
شود, هر چند به نوعى با بحث جهاد نیز ارتباط دارد,اما از حریم بحث فعلى
خارج است .
اما در بعضى از آیات از صلح با کفار و مشرکان سخن گفته شده که در ظاهر با
آیات دالّ بر وجوب جهاد ابتدایى متعارض مى نماید.بررسى این دسته از آیات در
این بحث ضرورى است .
اگر آنان به صلح تمایل پیدا کردند, تو نیز به صلح تمایل کن وبپذیر و بر خدا
توکل کن و بدان که او شنواى داناست . بعضى ازمفسران معتقدند که این آیه به
وسیلهء آیات برائت که پس از فتح مکه نازل شده , نسخ گردیده است . آیاتى
مانند (فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) که دستور قتل مشرکان را صادر کرده و
(قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر)[2] را که دستور قتال با
اهل کتاب راصادر نموده , و هر دو نیز اطلاق دارند, ناسخ این آیه شمرده اند.
برخى دیگر بر این باورند که پیامبر اکرم(ص) پس از نزول آیات برائت
بامسیحیان نجران صلح کرد.
معلوم مى شود که آیه مورد بحث با آیات برائت نسخ نشده , یا به این دلیل که
آیات برائت دربارهء برخورد مسلمانان با کفار و مشرکان است و این آیه که به
دنبال آیات مربوط به یهود آمده , مربوط به اهل کتاب است.[3]
و یا به این دلیل که اساساً صلح با دشمن مسأله اى تحت اختیاررهبر جامعهء
اسلامى است که هرگاه به مصلحت بداند, یا ضرورت پیش آید, یا تعداد مسلمانان
کم باشد, یا امیدوار به مسلمان شدن گروهى از دشمن باشد و یا..., مبادرت به
صلح کند و نمى توان آیه رامنسوخ دانست .[4]
برخى دیگر از عالمان معتقدند که آیات مربوط به جهاد در اسلام چند گروه اند که در مراحل مختلف نازل شده اند:
یک دسته بر عدم مشروعیت جهاد دلالت مى کنند که مربوط به سال هاى حضور مسلمانان در مکه و ماه هاى نخست حضورشان در مدینه است .
دسته دوم بر اذن و مشروعیت جهاد دلالت مى کنند تا مسلمانانى که تحت ستم قرار گرفته اند, بتوانند از خود دفاع کنند.
دستهء سوم بر وجوب جهاد دفاعى دلالت دارند.
و دستهء چهارم که پس از فتح مکه و قدرت یافتن مسلمانان نازل شده , بر وجوب جهاد ابتدایى دلالت دارند.
آیهء مورد بحث مربوط به مرحلهء سوم از مراحل چهارگانهء فوق است و با شروع
مرحله ء چهارم زمان صلح با مشرکان سپرى شده , بنابراین نیازى ندارد که آیه
را منسوخ بدانیم , بلکه از ابتدا حکم مطرح شده در آیه , موقت و محدود بوده
است .[1]
و اگر معتقد باشیم که آیات پیشین هیچ کدام بر وجوب جهاد ابتدایى على
الاسلام دلالت ندارند, هر چند بر وجوب جهاد ابتدایى به معناى عام آن دلالت
مى کنند, در این صورت در تبیین رابطهء این آیه با آیات قبلى مى توان گفت :
اگر مسلمانان براى «نجات مستضعفان و ستم دیدگان» به جهاد با مشرکان و ستم
گران برخیزند, چنان چه آنان تقاضاى صلح کنند, باید به تقاضایشان پاسخ مثبت
داد, طبعاً تقاضاى صلح به معناى پایان دادن به ظلم و ستمشان خواهد بود و
الا معقول نیست که آنان هم چنان به
ظلم و ستم خود ادامه دهند و مسلمانان نیز با پذیرش تقاضاى آنان از هدف خود که جهاد براى نجات ستم دیدگان است , صرف نظر نمایند.
و اگر جهاد ابتدایى با هدف «رفع موانع از دعوت اسلامى و بسط و گسترش حاکمیت
اسلام» باشد, در این فرض نیز تقاضاى صلح به معناى برطرف کردن موانع و تن
دادن به حاکمیت اسلام خواهد بود و مسلمانان در این فرض مى توانند پیشنهاد
صلح را بپذیرند. چنان چه در روایتى از امام صادق(ع) دربارهء این آیه
پرسیدند که «سلم» چیست ؟ فرمود: «الدخول فى امرنا».[1]
و اگر هدف از جهاد ابتدایى «پایان دادن به فتنه گرى و توطئه هاى مشرکان
علیه مسلمانان» باشد, طبعاً تمایل به صلح به معناى پایان دادن به فتنه گرى و
توطئه خواهد بود و الا عاقلانه نیست که آنان هم چنان مثل گذشته رفتار کنند
و مسلمانان نیز با پذیرش صلح از هدف خود چشم بپوشند.
به نظر مى رسد با توجه به آیات قبلىِ این سوره , که در آن ها از مشرکان مکه
و نیز یهودیان عهدشکن سخن گفته شده , این آیه در چنین فضایى نازل شده ;
یعنى اگر با کافران عهدشکن و فتنه گر مى جنگید, تا وقتى است که آن ها به
توطئه و فتنه گرى خود ادامه مى دهند, ولى اگر تقاضاى صلح کردند, یعنى دست
از اعمال ناشایست خود برداشتند, شما نیز بپذیرید. از این رو, آیه شریفه
قیدى براى آیاتى خواهد بود که بر وجوب جهاد ابتدایى با مشرکان فتنه گر و
اهل کتاب پیمان شکن دلالت دارند و وجوب جهاد را محدود به زمانى خواهد کرد
که آن ها بر اعمال و رفتار خود اصرار دارند.
(لاینها کم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان
تبرّوهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین . انما ینهاکم الله عن الذین
قاتلوکم فى الدین و اخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على اخراجکم ان تولوهم و من
یتولهم
فاولئک هم الظالمون )[1]
پرسشى که دربارهء این آیه مطرح مى شود, آن است که اگر آیاتى از قرآن بر
وجوب جهاد ابتدایى به معناى خاص آن دلالت داشته و مسلمانان وظیفه دارند با
همهء مشرکان بجنگند تا مسلمان شوند, پس مقصود از این آیه چیست ؟
چرا در آیه نخست نیکى کردن و عادلانه رفتار کردن با مشرکانى که با دین
مسلمان نمى جنگند, آنان را از شهر و دیارشان بیرون نمى رانند, «مشروع»,
بلکه «محبوب خداوند» دانسته شده است ؟ و چرا در آیهء دوم «حرمت رابطهء
دوستانه» محدود به مشرکانى شده که با دین مسلمانان مى جنگند و آنان را از
شهرشان اخراج نموده و به اخراج آنان کمک مى کنند؟ چه نسبتى میان این آیات
با آیات مطلق دالّ بر وجوب جهاد ابتدایى ـ در فرض وجود چنین آیاتى ـ وجود
دارد؟
برخى از مفسران معتقدند که این آیه مربوط به قبل از فتح مکه است و به
وسیلهء آیات برائت نسخ شده است . برخى دیگر بر این باورند که در این آیه
مقصود «کافران معاهَد»ند و ایجاد روابط حسنه مخصوص کافرانى است که با
مسلمانان پیمان عدم تعرض دارند و به آنان تعرض نمى کنند, ولى موضوع آیات
برائت «کافران حربى»اند, لذا منافاتى با یکدیگرندارند.[2]
ولى در میان این دو تفسیر, تفسیر دوم شاهد و مؤیدى ندارد, چون ملاک نیکى و
رفتار عادلانه با مشرکان همین است که آنان با دین مسلمانان نجنگند و آنان
را از شهر و دیارشان بیرون نکنند, چه با مسلمانان پیمان عدم تعرض داشته
باشند, چه نداشته باشند, قیدى در آیه به چشم نمى خورد, چنان چه در آیات
نخست این سوره نیز شاهد و گواهى بر این تفسیر وجود ندارد.
بعضى از علما معتقدند که این آیه مربوط به مرحلهء دوم از مراحل تشریع جهاد
است که در آن مرحله اذن قتال به مسلمانان داده شد و آیات برائت مربوط به
مرحلهء چهارم است . بنابراین نیازى نیست که قائل به نسخ شویم .[3]
سپس در توضیح آیه دو احتمال را مطرح کرده اند:
از قرآن مجید وجوب جهاد ابتدایى استفاده مى شود, ولى به دو شرط: اول , قدرت و دوم , تدریج (قاتلوا الذین یلونکم من الکفار).[1]
اگر شرط اول فراهم شد, مسلمانان موظف به جهاد با کافرانى هستند که به آنان نزدیک ترند, ولى کافرانى که دورند, دو گروه اند:
یک دسته , آنان که با مسلمانان سرستیز دارند, مسلمانان گرچه فعلاً با آنان
نمى جنگند, اما رابطهء حسنه هم با آنان نخواهند داشت و چنین ارتباطى با
آنان حرام است .
و دستهء دوم , آنان که با مسلمانان سرستیز ندارند, باید با آنان به نیکى و
عدالت رفتار کرد, ولى هر گاه از قتال با مشرکان نزدیک تر فارغ شدند, و به
آنان نزدیک گشتند, موظف به قتال با هر دو گروه هستند. با گروه اول که حکمتش
واضح است و با گروه دوم نیز به این دلیل که زمان نیکى و عدالت به پایان
رسیده است . چون زمان برّ و نیکى تا وقتى است که مسلمانان از کفار نزدیک تر
فارغ شوند و قدرت پیدا کنند. آن چه مانع برّ و نیکى در حق ایشان است ,
دفاع مسلمانان از توحید و وظیفه آنان مبنى بر دعوت به خداست.[2]
آیا از این آیه حکم موقتى استفاده مى شود؟ ظاهر آیه نیکى کردن و رفتار
عادلانه با کافرانى است که با مسلمانان سرجنگ ندارند. چه نزدیک باشند, چه
دور; چه مسلمانان قدرتمند باشند, چه ضعیف . اتفاقاً این رفتار تناسب بیشترى
با زمان قدرتمند بودن مسلمانان دارد تا زمان ضعیف بودن ; یعنى اگر
مسلمانان ضعیف باشند, به طور طبیعى نمى توانند رفتار غیرعادلانه با کافران
داشته باشند. زمانى که زمینهء رفتار ظالمانه وجود دارد, وقتى است که
انسان از قدرت کافى برخوردار باشد. در زمان برخوردارى از قدرت باید با
کافرانى که با مسلمانان سرستیز ندارند, به نیکى و عدالت رفتار کرد.
شاهد این تفسیر آیه اى است که دستور قتال دسته جمعى با کافران را صادر
نموده (وقاتلوا المشرکین کافّه کما یقاتلونکم کافّه) که مقصود صاحبان قدرت و
دولت براى جنگ با مسلمانانند.
لسان آیات پیشین که دستور قتال با مشرکان را صادر کرده , با لسان این آیه
که رفتار نیک و عادلانه را توصیه نموده , متفاوت است . در این آیه از
کافرانى سخن گفته که با مسلمانان سر جنگ ندارند و آن ها را از شهر و
دیارشان بیرون نمى کنند و اینان معمولاً افراد عادى و فاقد قدرت سیاسى و
نظامى هستند.
دربارهء جملهء (لا اکراه فى الدین) سخنان متنوعى مطرح شده , گفته اند:
1. این آیه به وسیلهء آیات جهاد ابتدایى نسخ شده و مسلمانان مى توانند براى
مسلمان کردن کفار با آنان بجنگند و آنان را به اسلام وادار نمایند. آیاتى
مانند (واقتلوهم حیث ثقفتموهم) ناسخ این آیه اند.
نقد و بررسى
این آیه از آیات غیر قابل نسخ است , زیرا حقیقتاً ایمان و اسلام قابل تحمیل
نیست و مقصود آیه این نیست که ایمان قابل اکراه و تحمیل است , ولى در دین
اسلام ایمان تحمیل نمى شود, بلکه بدین علت است که اصلاً قابل تحمیل و اکراه
نیست . به خصوص که به دنبال آن مى فرماید: (قد تبین الرشد من الغى) یعنى
راه صحیح از راه نادرست آشکار گردیده , پس چگونه مى توان آیه را منسوخ
شمرد؟ آیا پس از نزول آیات جهاد در تشخیص راه درست از نادرست خللى وارد شده
که اینک اکراه در دین بلامانع شود؟
از شأن نزول آیه نیز استفاده مى شود که پیامبر مسلمانان را از مجبور ساختن
خویشان و بستگان براى مؤمن شدن برحذر مى داشت . برخى از انصار که مسلمان
بوده , ولى فرزندانشان یهودى بودند, قصد اجبار آنان را داشتند که این آیه
نازل شد و پیامبر آنان را از این عمل نهى کرد.
2. این آیه مربوط به اهل کتاب است ; یعنى اهل کتاب براى مسلمان شدن اکراه
نمى شوند, بلکه مى توانند جزیه بپردازند, ولى آیات جهاد ابتدایى با هدف
دعوت به اسلام , مخصوص کفار و مشرکان است .
3. مقصود از آیه این است که به کافرانى که مسلمان شده و وارد حوزهء مسلمین
مى گردند, نگویید: از روى اکراه مسلمان شدند و اسلام شان اثرى ندارد, چون
اگر بعد از جنگ راضى شده و اسلام شان صحیح بود, مکره نیستند.
4. اظهار شهادتین در حقیقت دین نیست , همان طور که اظهار کفر در شرایط تقیه حقیقتاً
کفر نیست , چون دین , امرى قلبى بوده و قابل اکراه نیست . از این رو, مانعى
ندارد که در جنگ ابتدایى مشرکان بر اظهار شهادتین مجبور شوند, ولى نمى
توان آن ها را به ایمان قلبى مجبور ساخت , چون شدنى نیست.[1]
یا براى نجات مظلومان و مستضعفان از ظلم و ستم کافران و مشرکان ستم پیشه است .
یا براى رساندن پیام خود به مردم است که حق دارند نداى توحید را بشنوند و
عده اى قدرت طلب مانع مى شوند. جهاد براى رفع این موانع است .
یا به منظور مقابله با دشمنانى است که همواره به توطئه گرى و فتنه گرى
مشغولند و مسلمانان را به سبب دین و ایمانشان مورد آزار و اذیت قرار مى
دهند...
یا براى بسط حاکمیت اسلام است . چون همهء مردم حقوقى دارند که تنها در
پرتو حاکمیت اسلام تأمین مى شود. حق بهره مندى از فضاى سالم براى رشد و
تعالى معنوى , از حقوق همهء انسان هاست که با حاکمیت کافران و مشرکان تضییع
مى شود. اسلام براى گسترش حاکمیت سیاسى خود تلاش مى کند و در صورت لزوم
براى تحقق آن مى جنگد, به خصوص که حاکمیت هاى مبتنى بر کفر و شرک هیچ گاه
حاکمیت اسلام واقعى را, هر چند در نقطه اى از زمین تحمل نمى کنند, چون
مزاحم چپاول گرى هاى آن هاست.[2]
بنابراین , اساساً آیهء مطلقى در قرآن نداریم که مسلمانان را به جهاد با
کافران ـ فقط به دلیل کافر بودن ـ موظف نماید تا آنان را به اسلام دعوت
کنند و در صورت عدم پذیرش به قتل برسانند. چون اسلام و ایمان قابل اکراه
نیست , ولى جهاد براى حاکمیت سیاسى اسلام مطلب دیگرى است که نه تنها عملى
است , بلکه مسلمانان موظف به تحصیل قدرت براى رسیدن به حاکمیت در پهنهء
زمین هستند.
افزون بر آن , آیات دیگرى در قرآن کریم وجود دارد که اصول و ضوابط دعوت به توحید را تبیین مى کند.
(ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ...)[1]
این آیه و نظایر آن شاهد و قرینه اى بر این واقعیتند که مقولهء دعوت به
توحید و دین با حکمت و موعظه و جدال احسن انجام مى شود. نه قتال , ایمان
آوردن نیز امرى اختیارى است نه اجبارى (انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما
کفوراً)[2] هدف از قتال چیز دیگرى است که پیش از این بیان شد. هر چند قتال
هم در مرحلهء نهایى صورت مى گیرد و تا ضرورت پیش نیاید, نباید قتال کرد.
چه بسا برخى از کافران و مشرکان با استفاده از روش هاى دیگر تسلیم شوند و
به ظلم و ستم خویش پایان دهند; دیگر مزاحمتى براى آن که پیام توحید به گوش
مردم برسد, ایجاد نکنند; دست از توطئه و فتنه علیه مسلمانان بردارند;
حاکمیت سیاسى اسلام را بپذیرند و بدانند که حتى اگر بخواهند کافر بمانند و
مسلمان نشوند, باید به حاکمیت سیاسى اسلام تن بدهند و این حقیقت را درک
کنند که هیچ کافر و مشرکى حق حاکمیت بر مردم را ندارد, هر چند تا رسیدن به
این نقطه فاصلهء زیادى باشد, چرا که بدون تحصیل قدرت رسیدن به این نقطه
مقدور نیست .
در کتاب جهاد, فقیهان شیعه با اشاره به گروه هایى که جهاد با آنان واجب است
, غایت جهاد را نیز توضیح داده اند. محقق حلى در «شرایع الاسلام» مى
نویسد:
و کل من یجب جهاده فالواجب على المسلمین النفور الیهم , اما لکفّهم و اما لنقلهم الى الاسلام ;
هر که جهاد با او واجب است , بر مسلمانان فرض است که به سوى آنان حرکت کنند
تا یا مانع فساد آنان نسبت به مسلمانان شوند یا به اسلام دعوتشان نمایند.
از آیات قرآن استفاده مى شود که سه گروهى که جهاد با آنان واجب است ; کفار و
مشرکان , اهل کتاب و بغاتند. کفار و مشرکانى که با مسلمانان سرستیز داشته و
به فتنه گرى علیه مسلمانان مشغولند, آنان که مانع گسترش دعوت اسلامى یا
مانعى در راه بسط و توسعه ء حاکمیت اسلامى اند, و کسانى که به آزار و اذیت و
ظلم و بیدادگرى مشغولند.
دو غایتى که در عبارت فقها به چشم مى خورد, عبارت از تحقق هدف جهاد است ;
یعنى یا پایان دادن به فتنه گرى , ظلم و بیداد کفار و مشرکان , دست شستن از
ایجاد مزاحمت براى اسلام و مسلمین به منظور دعوت همگان به توحید و یا
پذیرش حاکمیت اسلام و سرگرم شدن به زندگى شخصى خودشان , یا پذیرش اسلام ـ
چنان که معروف بین فقهاست ـ .
در تفسیر عبارت شرایع چند دیدگاه وجود دارد:
محقق پیش از این عبارت , جهاد با سه گروه را واجب دانسته : اول بغات دوم اهل ذمه و سوم غیر اهل کتاب از طوایف دیگر مشرکین .
1. عبارت لف و نشر مرتب است (جلوگیرى از تجاوز) غایت جهاد با بغات و (منتقل
کردن آنان به دامن اسلام ) غایت جهاد با اهل کتاب و مشرکان دیگر.
2. این دو هدف مى تواند براى هر سه گروه مطرح باشد. چون اولاً: بغات بابغى
خود مرتد شده و از دایرهء اسلام خارج مى شوند و جهاد با آنان به منظور
بازگرداندن آنان به دامن اسلام است .
ثانیاً: جهاد با اهل کتاب و مشرکان تنها به منظور اسلام آوردن آنان نیست ,
بلکه در بسیارى از موارد به منظور پایان دادن به فتنه گرى آنان , آزار و
اذیت مسلمانان و ممانعت آنان از نشر و گسترش اسلام است .
شهید ثانى و محقق ثانى این تفسیر را پذیرفته و تفسیر نخست را نقد کرده اند.
«کل واحدة من الغایتین یمکن طلبها لکلّ واحد من الاقسام»[1]
«والذى ینبغى تعلق الحکمین بالاقسام الثلاثة فانه یطلب نقل کل منهم الى الاسلام مع التمکن منه و الا فیطلب کفّهم عن المسلمین»[2]
با این که محقق ثانى هدف را دو مرحله اى دانسته , در مرحلهء اول و در صورت
توانایى جهاد با این سه گروه براى منتقل کردن ایشان به اسلام است و در صورت
عدم توانایى ـ لااقل با جهاد ـ به تعدى و تجاوز آنان به مسلمین پایان داده
مى شود.
از بررسى آیات جهاد به این نتیجه رسیدیم که دلیل روشنى بر این که جهاد به
منظور وادار کردن مشرکان به پذیرش اسلام باشد, وجود ندارد. چنان که هیچ
کدام دلالت روشنى بر این مدعا نداشت که یکى از احکام جهاد ـ با هر هدفى
انجام گرفته باشد ـ لزوم مسلمان شدن کفارباشد.
اما به روایاتى استناد شده که به منظور تکمیل بحث , بررسى آن روایات هم لازم و ضرورى است .
روایت را کلینى , شیخ صدوق و شیخ طوسى نقل کرده اند, ولى در اسناد, دو نفر
به نام هاى قاسم بن محمد اصفهانى و سلیمان بن داود منقرى به چشم مى خورند
که از سوى برخى تضعیف شده و روایت از نظر سند غیرقابل اعتماد گشته است . هر
چند آیة الله خویى روایتى دیگر را با همین سند «معتبره» توصیف کرده است .
اما نسبت به دلالت روایت , در مورد کافران عرب و غیرعرب «الدخول فى الاسلام
» تعبیر شده و در مورد اهل کتاب «الدخول فى دارالاسلام», تعبیر «الدخول فى
دارالاسلام» به چه معناست ؟
آیا به راستى «دخول در دارالاسلام» در برابر دارالکفر به معناى اسلام آوردن
است یا احتمال دارد بدین معنا باشد که اهل کتاب یا باید جزیه دهند یا از
دارالحرب و دارالکفر که تحت حاکمیت و سلطهء کافران قرار دارد, به
دارالاسلام هجرت نمایند و حاکمیت اسلام را بپذیرند؟ شاید مقصود همان معنایى
باشد که از برخى آیات قرآن استظهار نمودیم که مسلمانان موظف به جهاد با
مشرکانند تا آنان را به پذیرش حاکمیت سیاسى اسلام وارد نمایند. بدیهى است
اگر کافران و اهل کتاب حاکمیت سیاسى اسلام را بپذیرند, کافران حاکمیت و
قدرت خود را از دست داده و تحت حاکمیت اسلام به سر خواهند برد که چه بسا
بسیارى از آنان در این محیط به اسلام بگروند. لزومى ندارد به هنگام جهاد از
ترس شمشیر و از روى اکراه اسلام آورند. ولى ضرورت دارد صولت و قدرت آنان
شکسته و به حاکمیت سیاسى شان خاتمه داده شود.
البته این تعبیر فقط دربارهء اهل کتاب به کار رفته , ولى درباره کفار و
مشرکان عرب و عجم که دو قسم دیگر از طوایفى هستند که مسلمانان با ایشان مى
جنگند, تعبیر «الدخول فى الاسلام» به کار رفته که این احتمال دربارهء آن
ضعیف است .
اگر ضعف سند روایت نبود, مى توانست دلیلى بر وجوب جهاد ابتدایى به معناى مصطلح آن باشد.
2. ابوهریره از پیامبر خدا(ص) نقل کرده که حضرت فرمود:
اُمرتُ ان اقاتل الناس حتى یقولوا: لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم على الله.[1]
در سند این روایت افراد مشکوکى مثل ابومعاویه , افراد ناشناخته اى مثل
ابوصالح و افراد جاعل حدیثى چون ابوهریره به چشم مى خورند که روایت را از
نظر سند بى اعتبار مى سازد. و اما از نظر دلالت هم با اشکالاتى روبه روست .
اولاً: تعبیر روایت (اقاتل الناس ) است نه (اقتل الناس ); یعنى مأمورم با
مردم بجنگم تا بگویند لا اله الا الله , یعنى غایت نهایى جهاد ایمان آوردن
مردم است . از این رو, منافات ندارد که هدف از جهاد با مشرکان , پایان دادن
به فتنه گرى و آزار و اذیت آن ها نسبت به مظلومان و
مستضعفان باشد, ولى یکى از احکام چنین جهادى با چنین افرادى «اسلام آوردن ظاهرى» آنان باشد.
یعنى با آنان نمى جنگم که به اسلام آوردن وادارشان کنم , بلکه با آنان مى
جنگم که به فتنه گرى شان پایان دهم , در عین حال تا در ظاهر اسلام نیاورند,
رهایشان نمى کنم . چنان چه در عبارات بعضى از فقیهان چنین تفسیرى از جهاد
ابتدایى مشاهده مى شود.[1]
ثانیاً: پیامبر فقط خود را مأمور چنین جهادى مى داند, ممکن است جهاد براى
«وارد کردن مشرکان به اسلام» منحصر به زمان ظهور اسلام باشد تا کفار و
مشرکان که در صدد محو این آیین نو پا هستند, به اهداف شوم خود نرسند. یک
حکم دائمى مربوط به اعصار مختلف نیست . چه بسا مربوط به جریان خاص باشد که
مسلمانان مشرکان را به سبب فریب دادن مسلمانان مى کشتند, مانند جریان اسامة
بن زید.
ثالثاً: با توجه به آن که در مورد اهل کتاب پرداخت جزیه نیز پذیرفته
مىشود، این روایت باتعبیر (الناس) باید به وسیله دلایل مربوط به قبول جزیه
از اهل کتاب تخصیص خورده باشد.[2]
رابعاً: با آن که روایت در منابع اهل سنت آمده , اما مالک برخلاف آن فتوا
داده و پرداخت جزیه از غیر اهل کتاب را نیز مجاز شمرده است.[3] معلوم مى
شود که روایت نزد اهل سنت نیز مورد عمل قرار نگرفته است . در هر حال روایت
عامى است و نمى تواند مستند فقیهان امامیه قرار گیرد.
و ادعوهم الى دارالهجرة بعد الاسلام فان فعلوا فاقبلوا منهم و کفوا عنهم
... فان ابواهاتین فادعوهم الى اعطاء الجزیة عن یدٍ و هم صاغرون , فان
اعطوا الجزیة فاقبل منهم و کف عنهم و ان ابوا فاستعن بالله عزوجل علیهم و
جاهدهم فى الله حق جهاده.[4]
در این روایت به هنگام رویارویى با دشمنان سه راه پیشنهاد شده ,که یکى از
آن ها دریافت جزیه است . در حالى که به نظر امامیه تنها ازاهل کتاب مى توان
جزیه دریافت کرد.
از این رو, روایت باید بر جهاد با اهل کتاب حمل شود. برخى ازفقها اطلاق آن
را به وسیلهء عموم آیات مربوط به قتال با کفار مقیدساخته اند.[1] اما با
توجه به استظهارى که از آیات شد, چنین تقییدىامکان پذیر نیست .
4. صحیحه ابو حفص کلبى از امام صادق(ع) که حضرت فرمود:
ان الله عزوجل بعث رسوله بالاسلام الى الناس عشر سنین فابوا ان یقبلوا حتى
امره بالقتال فالخیر فى السیف و تحت السیف و الامر یعود کما بدأ.[2]
روایت براى اثبات وجوب جهاد على الاسلام با ابهاماتى روبه روست .
اولاً: مأمور شدن پیامبر به قتال را پس از ده سال از بعثت رسول خدا(ص)
دانسته , در حالى که پیامبر در مدینه و در سال دوم هجرى یعنى پس از گذشت
چهارده سال از بعثت اذن قتال پیدا کرد.
ثانیاً: روایت در مقام بیان این نکته است که همهء مردم با موعظه وجدال احسن
و با روى خوش هدایت نمى شوند و حقوق دیگران را به رسمیت نمى شناسند, همیشه
در جامعه افرادى هستند که براى آن که به حق خویش قانع باشند, نیازمند قدرت
و زورند. باید با شدت عمل آنان را از آزار و اذیت دیگران باز داشت .
ثالثاً: بر حسب روایت , مردم از قبول اسلام در مدت ده سال سرباززدند تا
پیامبر مأمور به قتال شد, معنایش آن است که مردم با شمشیرپیامبر مسلمان
شدند, در حالى که واقعیت تاریخى برخلاف آن است .
رابعاً: در انتهاى روایت که مىفرماید: «والامر یعود کما بدأ» اشاره بهزمان
امام عصر(عج) است؛ یعنى حتى اگر جهاد براى مسلمان کردنمشرکانباشد، در عصر
امامزمان7 تحقق خواهدیافت نه در طول زمان.
رسول اکرم(ص) مقصدشان این نبودکه مشرکین مکه یا جزیرةالعرب را از بین
ببرند, مقصد این بود که دین اسلام را منتشر کنند و حکومت , حکومت قرآن و
اسلام باشد. آن ها چون مانع بودند از این که این حکومت اسلام تحقق پیدا
کند, منتهى به جنگ مى شد.
آیات مربوط به جهاد هم که ناظر به جهادهاى عصر نزول است , باآن چه که در تاریخ نقل شده , منطبق است .
امام خمینى در این زمینه مى فرمود:
رسول اکرم(ص) مقصدشان این نبود که مشرکین مکه یا جزیرة العرب را از بین
ببرند, مقصد این بود که دین اسلام را منتشر کنند و حکومت , حکومت قرآن و
اسلام باشد. آن ها چون مانع بودند از این که این حکومت اسلام تحقق پیدا
کند, منتهى به جنگ مى شد و معارضه , آن ها معارضه مى کردند با حکومت اسلامى
... جنگ هاى زیادى که پیغمبر اکرم فرموده است همه براى این معنا بوده است
که موانع را از سر این مقصد الهى , مقصد اعلى که دارند و آن تحکیم حکومت
اسلامى , حکومت الله , حکومت قرآن , جبردارندج همه براى این بود. به طورى
که اگر معارض با این نبودند, معلوم نبود جنگ پیش بیاید. معارضه داشتند و
نمى گذاشتند که این حکومت تحقق پیدا کند, جنگ پیش آمد.[1]
افزون بر آن , در بحث جهاد به احکامى بر مى خوریم که با جهادابتدایى به
معناى خاص منافات دارد. اگر هدف از جهاد ابتدایى «وادارکردن مشرکان به
اسلام» باشد, مسائل ذیل چگونه قابل توجیه است ؟مثلاً:
ـ مى توان با مشرکان صلح کرد و آنان را در سرزمین خود رها کردو تنها از ایشان خراج گرفت.[2]
ـ مى توان در جنگ با مشرکان از گروه دیگرى از مشرکان کمک گرفت .[3]
ـ چنان چه مشرکان درخواست امان کردند, باید به آنان امان داد وکسى حق تعرض
به آنان را ندارد, حتى اگر یکى از مسلمانان به یکى ازکفار یا گروهى کوچک از
آنان پناه داده باشد. یکى از حکمت هاى پناه دادن به آنان رساندن پیام حق
به ایشان دانسته شده که اگر نپذیرفتند,باید آنان را به مأمن و پناهگاه شان
بازگرداند.[2]
روایات چهارگانه نیز که یا از نظر سند دچار مشکل اند یا از نظردلالت یا از
هر دو جهت , براى اثبات مسأله اى با این اهمیت که مسلمانان موظف به جهاد با
مشرکان باشند تا آنان را به مسلمان شدن وادار نمایند, کافى نیست و نیازمند
دلیل قوى تر و روشن ترى است .
از نظر تاریخى نیز در عصر رسول خدا(ص) به موردى برنمى خوریم که آن حضرت
صرفاً براى وادار کردن مشرکان به پذیرش اسلام , بدون آن که اهل فتنه گرى یا
آزار و اذیت مسلمانان یا مانع دعوت اسلامى باشند, جهاد کرده باشد و فرد یا
گروهى را صرفاً به سبب مشرک بودن از نظر اعتقادى و نپذیرفتن اسلام ـ بى آن
که مسلمانان را بیازارند یا به دشمنان مسلمانان کمک کنند یا... ـ با جنگ
وجهاد تهدید به پذیرش اسلام کرده باشد.
در عصر رسول خدا(ص) به موردى بر نمى خوریم که آن حضرت صرفاً براى وادار
کردن مشرکان به پذیرش اسلام , بدون آن که اهل فتنه گرى یا آزار و اذیت
مسلمانان یا مانع دعوت اسلامى باشند, جهاد کرده باشد.
هم به آیات قرآن در این زمینه استناد شده [1] و هم به احادیث و مسأله هم
اجماعى شمرده شده است . در حالى که نتیجه نظریهء مطرح شده در این نوشته آن
است که فرقى بین اهل کتاب و کفار نباشد و هر دو بتوانند با پذیرش حاکمیت
سیاسى اسلام و پرداخت جزیه در پناه اسلام زندگى کنند و چنین چیزى نه در
تاریخ اسلام سابقه دارد و نه ادلهء فقهى ـ که وجود تفاوت بین اهل کتاب و
مشرکان دیگر را ثابت مى کند ـ با آن موافق است . به عبارت دیگر همین که نمى
توان از غیر اهل کتاب جزیه دریافت کرد, معلوم مى شود که کفار و مشرکان حق
زندگى کردن در پناه حکومت اسلامى را ندارند, هر چند حاضر به پرداخت جزیه
باشند.
ثانیاً: محقق حلى امان دادن به مشرکانى را که خواستار زندگى در پناه دولت
اسلامى هستند, را مفروض دانسته که طبعاً باید امنیت جانى و مالى آنان را
تأمین کرد و این سخن اعم از آن است که براى شنیدن پیام الهى چنین درخواستى
بنمایند.[3]
ثالثاً: این اشکال صحیح است , ولى نتیجه اى که از آن گرفته شده , با نظریه
مطرح شده در این نوشته منافات ندارد. این که «احکام جهاد با مشرکان» با
«احکام جهاد با اهل کتاب» تفاوت دارد, قابل انکار نیست . این که تنها از
اهل کتاب مى توان جزیه دریافت کرد, و در صدر اسلام نیز شنیده نشده که از
غیر اهل کتاب جزیه پذیرفته شده باشد, قابل انکار نیست , اما دو احتمال را
براى حل مسأله مى توان مطرح کرد:
احتمال اول : اساساً مقولهء «دعوت به اسلام» را غیر از مقولهء «جهاد»
دانستیم و تنها جهاد با مشرکان را به منظور پایان دادن به فتنه گرى آنان ,
آزار و اذیت مسلمانان و رفع موانع بسط و گسترش حاکمیت اسلام و طبعاً بسط و
توسعهء اسلام دانستیم , اما مى توان ادعا کرد که یکى از احکام جهاد ابتدایى
با مشرکان آن است که آنان در ظاهر مسلمان شوند, چرا که مسلمان شدن کفار به
معناى دست برداشتن از اعمال و رفتارى است که علیه اسلام و مسلمین مرتکب مى
شدند. با مشرک بما هو مشرک و براى اسلام آوردن او نمى جنگیم , اما اگر
مشرکان علیه مسلمانان توطئه نموده یا مانع رسیدن پیام توحید به گوش توده
هاى مردم شوند, به فتنه گرى بر ضد مسلمانان بپردازند, با آنان مى جنگیم تا
کشته شوند یا اسیر گردند یا اسلام آورند و با مسلمان شدن به اعمال و
رفتارشان پایان مى دهیم .
نتیجهء این حکم آن است که مشرکانى که چنین سابقه اى علیه اسلام و مسلمانان
دارند, اجازه نخواهند داشت به عقیدهء سابق خود باقى بمانند و تنها اظهار
نمایند که «دست از توطئه گرى برداشته ایم و دیگر علیه مسلمانان اقدامى
مرتکب نخواهیم شد». به مشرکانى که سابقهء توطئه گرى علیه اسلام و مسلمین
دارند, اعتماد و اطمینانى نیست . از این رو, نباید به حال خود رها شوند, یا
باید به سبب اعمال گذشته شان مجازات شده و به قتل برسند یا به اسارت روند و
یا مسلمان شوند ـ هر چند در ظاهر ـ اما مشرکانى که چنین سابقه اى در
پرونده ء آنان وجود ندارد, نه به آزار و اذیت مسلمانان پرداخته اند, نه اهل
فتنه گرى بوده اند, نه مانع رسیدن پیام توحید به گوش دیگران بوده اند,...
مجبور به مسلمان شدن نخواهند شد, چون اصلاً مسلمانان با ایشان جنگ و جهادى
ندارند. و اصولاً چنین افرادى داراى تشکل و سازمانى نیستند تا بتوانند
مزاحمتى براى مسلمانان ایجاد کنند. بلکه به دنبال داشتن روابط حسنه با
مسلمانانند. با اینان جنگ و جهادى نخواهد بود, طبعاً آن احکامى که بر جهاد
با مشرکان مترتب است , وجود نخواهد داشت .
پس در اسلام جهاد ابتدایى با مشرک بماهو مشرک وجود ندارد تا هدف آن یا یکى
از احکام آن «لزوم مسلمان شدن مشرکان» باشد, بلکه جهاد ابتدایى با مشرکانى
است که با مسلمانان سر ستیز داشته , فتنه گرى مى کنند یا مانع بسط و گسترش
اسلام اند و البته یکى از احکام این جهاد «لزوم مسلمان شدن» کفار است تا
خیال مسلمانان از چنین مشرکانى که سابقهء سوء مزاحمت براى مسلمین را دارند,
آسوده شود.
گر چه ما پیش از این یادآور شدیم که دلیل روشنى بر این مطلب نیافتیم .
احتمال دوم : این که پیامبر اکرم(ص) به دستور قرآن تنها از اهل کتاب جزیه
دریافت نمود و فرمود: «انى لست آخذ الجزیة الا من اهل الکتاب»[1] مربوط به
صدر اسلام بوده و از اختیارات آن حضرت به عنوان حاکم اسلامى باشد, نه یک
حکم قطعى و دائمى . براى آن که به مزاحمت مشرکان علیه اسلام و مسلمین خاتمه
داده شود, پیامبر با آنان سخت گیرى مى کرد, به ویژه در زمانى که اسلام به
تازگى ظهور کرده و سابقهء زیادى نداشت و بیم آن که مشرکان بار دیگر به قدرت
دست یابند و مانع بسط و گسترش اسلام شوند, وجود داشت . پیامبر به منزلهء
رییس دولت اسلامى همان طور که مى توانست از اهل کتاب جزیه دریافت کند, مى
توانست از مشرکان نیز جزیه بپذیرد, اما شرایط آن روز اجازه نمى داد که چنین
تخفیفى در حق آنان داده شود, آن گونه که به اهل کتاب داده مى شد, چنان که
پیامبر براساس مصلحت اسلام و مسلمین مى توانست با کفار قرارداد صلح منعقد
نماید, با گروهى از آنان علیه گروه دیگرى هم پیمان شود و... .
اصولاً چنین احکامى با حکومتى بودن , که دائر مدار مصلحت اسلام و مسلمین
است و در اختیار رئیس دولت اسلامى است , تناسب بیشترى دارد تا قطعى و دائمى
بودن .
[1] علامه حلى , قواعد الاحکام , ج 1 ص 481ـ 480
[1] على اصغر مروارید، الینابیع الفقهیة، ج 9، ص31
[2] همان، ص 50
[3] همان، ص 81
[4] همان، ص 233
[1] شهید ثانى، مسالک الافهام، ج 3، ص 7
[2] محقق اردبیلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 7، ص 440
[3] شیخ محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج 21، ص 4
[4] شیخ ضیاءالدین العراقى، شرح تبصرة المتعلمین، ج 6، ص 424
[1] سیدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین، ج 1، ص 360
[2] ر.ک.به: شیخ طوسى، الخلاف، ج 5، صص 539 538، کتاب الجزیة، مسأله 1؛ جواهرالکلام، ج 21، ص4؛ منهاج الصالحین، ج 1، ص 360
[1] منهاج الصالحین , ج 1 ص 360
[1] شرح تبصرة المتعلمین , ج 6 صص 475 474
[2] بقره : 191و 190
[1] نعمت الله صالحى نجفآبادى، جهاد در اسلام، ص 21
[2] سیدمحمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 2، ص 60
[3] ر. ک. به: راوندى، فقه القرآن (به نقل از الینابیع الفقهیه، ج 9، ص 112)
[1] بقره: 191 و 190
[2] فقه القرآن (به نقل از منبع پیشین، ص 118)
[3] در لغت به معناى «ادخال الذهب النار لتظهر جودته من رداءته» یعنى
قراردادن طلا و نقره در زیر فشار آتش به منظور جدا کردن ناخالصىهاى آن.
(راغب اصفهانى، مفردات)؛ شیخ بهایى فتنه کردن را به معناى «از راه بردن
مسلمانان» معنا کرده است. (جامع عباسى، ص154)
[1] ر. ک. به: اکبر هاشمى رفسنجانى، تفسیر راهنما، ج 1، ص 630
[1] انفال: 40 و 39 و 36
[2] ر. ک. به: منهاج الصالحین، ج 1، ص 360
[1] فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 2، ص 543
[2] تبیان، ج 5، ص 121
[3] توبه: 33
[4] مبسوط، ج 2، ص 548؛ سرائر، ج 2، ص 13
[5] محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 55؛ عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 2، ص 87
[1] کلینى، کافى، ج 8، ص 201، ح 243؛ حویزى، نورالثقلین، ج 2، ص 154، ح 95
[2] محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 26، ص 111
[3] بقره: 216
[4] ر. ک. به: جواهرالکلام، ج 21، ص 4.
[5] شرح تبصرة المتعلمین، ج 4، ص 317
[1] ر. ک . به : المیزان , ج 2 ص 166 164
[1] نساء: 84
[2] مجمعالبیان، ج 2، ص 83، در سوره مبارکه انفال نیز چنین وظیفهاى
برعهده پیامبر نهاده شده (حرض المؤمنین على القتال)، (انفال: 65) و مستند
بعضى از فقیهان براى جهاد ابتدایى قرار گرفته است. (منهاج الصالحین، ج 1، ص
360)
[3] محمد مهدى آصفى، الجهاد، ص 33
[1] نساء: 75 74
[2] منهاج الصالحین , کتاب الجهاد
[1] نساء: 94
[1] المیزان , ج 5 ص 41
[2] مولى احمد اردبیلى , زبدة البیان فى احکام القرآن , ج 1 ص 400 تفسیر راهنما, ج 3 ص 525
[3] على بن ابراهیم قمى , تفسیر قمى , ج 1 ص 176
[1] مجمع البیان , ج 2 ص 94
[2] همان
[1] توبه : 1تا 4
[2] تفسیر قمى , ج 1 صص 309 308
[3] ر. ک . به : فخر رازى , تفسیر کبیر, ج 15 ص 222
[1] المیزان، ج 9، ص 149؛ فضل بن حسن طبرسى، جوامع الجامع، ج 2، ص 37
[2] مجمعالبیان، ج 3، ص 5 «ان الله برىء من المشرکین اى من عهد المشرکین
فحذف المضاف»؛ ملافتح الله کاشانى، تفسیر منهج الصادقین، ج 2، ص 210
[1] المیزان، ج 5، ص 159 «قرآن در وفاى به پیمانها و قراردادها در همه
موارد تأکید دارد و با شدت تمام بر آن پافشارى مىکند و پیمان شکنها را به
سختى سرزنش مىکند و آنان را به مجازاتهاى سنگین وعده داده است. چنان که
وفاداران به پیمانها را مىستاید. آیات در این زمینه به قدرى زیاد است که
نیازى به نقل آنهانیست.»
[2] توبه : 5
[1] فیض کاشانى، الاصفى فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 453؛ «فاقتلوا المشرکین الناکثین»
[2] توبه: 6
[3] المیزان , ج 9 ص 156
[1] تفسیر راهنما, ج 7 ص 28
[2] توبه : 7
[1] المیزان، ج 9، ص 158
[2] توبه: 11 و 12
[1] نساء: 94
[2] مجمع البیان، ج 3، صص 7 و 10
[3] فخر رازى , تفسیر کبیر, ج 15 صص 226 225
[1] انفال: 61
[2] توبه: 29
[3] مجمع البیان، ج 3، ص 555
[4] فاضل مقداد، کنز العرفان، ج 1، ص 380
[1] آصفى , کتاب الجهاد, صص 20 18
[1] محسن فیض کاشانى , تفسیر صافى , ج 1 ص 675
[1] ممتحنه: 9 8
[2] ر. ک. به: المیزان، ج 19، ص 227؛ مجمع البیان، ج 5، ص 272
[3] آصفى، الجهاد، ص 44
[1] توبه: 123
[2] آصفى، الجهاد، صص 52 44
[1] بقره : 256
[2] تبیان , ج 2 ص 311 به نقل از بعضى عالمان اهل سنت
[1] تبیان، ج 2، ص 311؛ راوندى، فقه القرآن (به نقل از الینابیع الفقهیه، ج 9، ص 123)
[2] فقه القرآن (به نقل از پیشین، ص 123) «ان الکفار لایرضون رأساً برأس
فانهم لما عجزوا عن الغلبة بالحجة طلبوا بوارالاسلام و المسلمین بالقهرو
الغلبة بالقوة فامرهم الله بمجاهدتهم لیذعنوا بالاسلام»
[1] نحل : 125
[2] انسان : 3
[1] مسالک الافهام، ج 3، ص 20
[2] محقق ثانى، جامع المقاصد، ج 3، ص 376
[1] شیخ حر عاملى , وسائل الشیعة, ج 15 ص 26و 25
[1] فتح البارى , ج 6 ص 85
[1] فقه القرآن (نقل از منبع پیشین، ج 9، ص 123)
[2] تبیان، ج 5، ص 203
[3] ابن قدامه، مغنى، ج 10، ص 388 و 387
[4] شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 15، ص 59
[1] منهاج الصالحین، کتاب الجهاد
[2] شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 15، ص 15
[1] ر. ک. به: محمد بن عمر بن واقدى، مغازى
[1] امام خمینى، صحیفه امام، ج 8، ص 41 و 40
[2] الخلاف، ص 40
[3] شیخ طوسى، مبسوط، ج 8، ص 41
[1] همان، ج 1، ص 557
[2] همان، ج 2، ص 16
[1] مثلاً صاحب ریاض المسائل به آیه (اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) (توبه:
5) و آیه (فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب) (محمد: 4) و آیه (و قاتلوا
الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لایحرمون ما حرم الله و رسوله و
لایدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید و هم
صاغرون) (توبه: 29) که دریافت جزیه را فقط از اهل کتاب مطرح نموده، استدلال
کرده است. (ر.ک.به: سیدعلى طباطیایى، ریاض المسائل، ج 7، ص 491 و 490)
[2] الخلاف، ج 5، ص 535، مسأله 24.
[3] شرایع الاسلام، ج 1، ص 315
[1] شیخ حر عاملى , وسایل الشیعة, ج 15 ص 136