پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ق.ظ
او مردى زاهد و مقید و متعبّد بود همه عبادتها را از واجب و مستحب انجام مىداد، فقط از بین آنها فریضه جهاد مانده بود، یک روز به فکر افتاد که حالا که ما همه عبادات را انجام دادهایم از ثواب جهاد نیز محروم نمانیم، ما که عمرمان به سر آمده و فرداست که مىمیریم، چه بهتر که از این اجر بزرگ نیز غافل نشویم. با این انگیزه روزى به سربازى گفت: ما از ثواب جهاد محروم ماندهایم ممکن است اگر وقتى جهاد پیش آمد ما را هم دعوت کنى؟
سرباز جواب داد: چه مانعى دارد، موقعش که رسید به تو اطلاع مىدهم.
پس از چندى آمد خبر کرد که آماده باش، مثلًا پس فردا عازم هستیم کفار به جایى حمله کردهاند، سرزمین مسلمین را غارت نمودهاند، مردهاى مسلمان را کشتهاند و زنهاى آنان را اسیر کردهاند هر چه زودتر آماده شو،
فردِ عابد فوراً لباس رزم پوشید و سلاح برداشت و به راه افتاد.
در جایى از اسبها پایین آمدند، خیمه زدند، اسبها را بستند، ناگهان صلاى عمومى و اعلان رسید که دشمن رسیده است زود حرکت کنید.
سربازهاى آزموده مثل برق با اسلحه و تجهیزات به راه افتادند، ولى فرد زاهد که وضویش نیم ساعت طول مىکشید و غسلش یک ساعت تا به خودش جنبید و رفت که چکمهاش را پیدا کند و اسبش را بیاورد و سلاحش را بیابد و آماده شود، آنها رفتند و جنگیدند و عدهاى کشته شدند و عدهاى را کشتند و عدهاى هم اسیر گرفتند و آوردند.
بیچاره خیلى ناراحت شد که باز ما از ثواب محروم ماندیم، با خود مىگفت: خیلى بد شد، ما توفیق پیدا نکردیم، پس چه بکنیم؟
یکى از اسراى دشمن را که کتف بسته بودند، به او نشان دادند و گفتند: این اسیر را مىبینى، این فرد آن قدر مسلمان بى گناه را کشته و آن قدر جنایت کرده است که تاکنون هیچ مجازاتى جز کشتن برایش در نظر نداریم.
حالا تو براى رسیدن به اجر و ثواب او را به گوشهاى ببر و گردن بزن.
اسیر و شمشیر را به او دادند وى اسیر را گرفت و برد آن عقبها در خرابهاى تا گردنش را بزند و بیاید.
مدتى گذشت اما از زاهد خبرى نشد، برخى از سربازان گفتند: بروید ببینید چرا زاهد نیامد.
عدهاى رفتند تا به آن خرابهاى که زاهد رفته بود رسیدند، اما با تعجب دیدند که: زاهد بیهوش افتاده است و آن مردک اسیر خودش را با دستهاى بسته بر روى بدن زاهد انداخته و با دندان هایش تلاش مىنماید تا شاهرگ گردن او را قطع کند!
مرد اسیر را گرفتند و کشتند و زاهد را به خیمه آوردند. وقتى که زاهد به هوش آمد از او پرسیدند چرا این طور شد؟
گفت: والله من که نفهمیدم، من تا او را بردم در میان خرابه، و گفتم: اى ملعون: اى قاتل مسلمانها، فریادى کرد و من نفهیدم که چطور شد.
مسئله جهاد، خود یک عامل تربیتى است که جانشین ندارد، یعنى امکان ندارد که یک مؤمن مسلمان جهاد رفته با یک مؤمن مسلمان جهاد نرفته و رزم ندیده از نظر روحیه یکسان باشند، چنین چیزى محال است. انسان در شرایطى قرار مىگیرد که با دشمن آماده و مسلح روبروست. و باید براى حفظ ایمانش خود را در کام اژدهاى مرگ بیندازد، کارى که از این عامل براى تربیت و خالص کردن انسان ساخته است از دیگر عاملها ساخته نیست.
آدمى که میدان جنگ را ندیده باشد ولو همه عبادتها را هم کرده باشد با یک پخ مىترسد و بى هوش مىشود آن وقت است که به معنى این فرمایش پیغمبر پى مىبریم که: من لم یغز و لم یحدث نفسه بغزو مات على شعبة من النفاق. مسلمانى که غزو (جهاد) نکرده باشد، یا لااقل در دلش آمادگى جهاد نداشته باشد اگر بمیرد واقعاً بر شعبهاى از نفاق مرده است.
پیغمبر جهاد را عامل اصلاح اخلاق و عامل اصلاح نفس خوانده است و غیر از این باشد مىگوید یک شعبه از نفاق در روحش وجود دارد.